Get Mystery Box with random crypto!

‍ کوتاه نبشته‌های همسر یک زندانی سیاسی اپیزود اول فخرالسادا | فردای بهتر (مصطفی تاجزاده)

‍ کوتاه نبشته‌های همسر یک زندانی سیاسی
اپیزود اول

فخرالسادات محتشمی‌پور

شما ممنوع‌الخروجید!
پلیس+۱۰ گفته مشکلی برای دریافت گذرنامه وجود دارد و گفته‌اند برای رفع آن بیایید اداره گذرنامه بخش نهاد ریاست جمهوری.
حالا آمده‌ام به بخش مربوطه. برگه درخواست پر شده را می‌دهم به مأمور پشت باجه. از آن سردرنمی‌آورد. آقا مجتبی نامی را به کمک می‌طلبد. او از من می‌پرسد قبلا اینجا آمده‌اید؟ جواب منفی می‌دهم. شاید ده سالی از درخواست قبلی گذرنامه‌ام گذشته باشد که تلفنی خبر ممنوع‌الخروجی را شنیدم و لبخند زدم و گفتم تبعیدم به وطن مبارک!
این‌بار گفتند به سایت پلیس من مراجعه کنید و چون عدم‌ممنوع‌الخروجی تأیید شد، اقدامات معمول را انجام دادم. حالا این آقای سیاهپوش دنبال سوابق است. من نشسته‌ام و مرثیه سرایی حسینیه آقای خامنه‌ای را تماشا می‌کنم که از  شبکه یک سیما پخش می‌شود و به اتفاقاتی که طی یک هفته افتاده فکر می‌کنم.
صدایم می‌زنند. مقابل باجه میروم. آقای سیاه‌پوش می‌گوید شما باید بروید دادسرای شهید مقدس. می‌گویم برای چه؟ می‌گوید برای همین درخواست. می‌گویم مشکل چیست؟ میگوید شما ممنوع‌الخروجید. کارت ملی را پس می‌گیرم و میگویم ممنون من درخواستی ندارم. می‌گوید پس این برگه چیست؟ می‌گویم چون ممنوع‌الخروج نبودم درخواست دارم. من قرار نیست جایی بروم. ما باید در وطن بمانیم. میگوید ولی درخواست...
حرفش را قطع میکنم: آقا درخواست من آزادی تاج‌زاده است که به جرم نقد رهبر در حبس انفرادی است!
بدون مکث می‌گوید تاج‌زاده که خود در این مملکت مسئول بوده می‌داند که اقدام علیه امنیت ملی کرده و برای همین زندان است. می‌گویم تهمت نزن آقا تنها گناه او انتقاد از رهبر است که خود گفته از آن ناراحت نمی‌شود!
گفت تاج‌زاده مجرم امنیتی است و دفاعی ندارد که در دادگاه حاضر شود. گفتم حواست باشد عاقبت جای همه‌مان کجاست. جرأت دارند دادگاه علنی با حضور هیئت منصفه برگزار کنند تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.
راهم را می‌کشم و بیرون می‌آیم و زیرلب می‌گویم تبعید به وطن! چه حکم شیرینی.

اپیزود دوم
مردم قدردان تاجزاده‌اند
بعد از تمام شدن بررسی‌های پزشکی همسرجانو و بازگشت او‌به زندان، از بیمارستان سینا برمی‌گردم. در مترو ایستگاه امام خمینی در یک واگن شلوغ در افکار خودم غرق هستم. ناگهان صدایی می‌شنوم: خانم تاجزاده؟ بله بفرمایید. خانمی که صدایم زده از جایش برمی‌خیزد و به من تعارف میکند سرجایش بنشینم قبول نمی‌کنم٫
با صدای بلند میگوید: شما به گردن ما حق دارید و رو به مسافران می‌گوید ایشان همسرآقای تاج‌زاده هستند که سال‌ها در انفرادی بود و حالا هم بخاطر ما مردم در زندان است. من از او تشکر میکنم و می‌گویم انجام وظیفه می‌کنیم. می‌آید کنارم‌ می‌ایستد و حال همسرجان را می‌پرسد. میگویم که از بیمارستان برمی‌گردم. هول می‌کند و میپرسد چرا؟ به او اطمینان می‌دهم که خطر جدی نیست و...
خانم‌های میانسال در واگن مخصوص بانوان با مهر و شفقت مرا نگاه می‌کنند. پاسخ نگاه مهرورزانه‌شان را با لبخند می‌دهم. خانم جوانی آرام در گوشم می‌گوید آخرکارشان است به زودی همه زندانیان بی‌گناه آزاد می‌شوند.
هنوز مسافران مترو‌ مخاطب آن بانو هستند که بلند بلند از ایثار و فداکاری تاج‌زاده می‌گوید و رو‌ به من اضافه میکند: مردم قدرشناس هستند. می‌گویم ما شرمسار مردمیم که اینقدر در سختی و فشارند. همه ما که انقلاب کردیم!
اشک در چشمانم حلقه می‌زند سرم را پایین می‌اندازم و آرام‌می‌گویم مردم عزیزانشان را از دست داده‌اند. جوانان بی‌گناهی که عاقبت خونشان دامن ظالم را می‌گیرد.
اپیزود سوم
تاج‌سر در زندان است
در راه خانه سری به سوپر می‌زنم دوسه‌قلم جنس برمی‌دارم و طبق معمول همه خریدها از فروشنده می‌خواهم که آن‌ها را در پلاستیک نگذارد. او تشکر می‌کند و می‌گوید آفرین برشما. کاش همه مثل شما بودند و حواسشان به محیط زیست بود.. می‌گویم ما وظیفه خودمان را انجام می‌دهیم . بزرگان و دست‌اندرکاران به فکر نیستند خودمان باید به فکر خودمان و این وطن عزیز باشیم. میگوید امروز از شما یک نکته آموختم. تاج سرید.
می‌گویم تاج‌سر در زندان رهبر است!
با تعجب نگاهم می‌کند. اضافه می‌کنم تاج‌زاده را می‌گویم.
نگاهی به من می‌اندازد و تقریبا با فریاد می‌گوید آه شما همسر آقای تاجزاده‌اید. او به حق بزرگ است و تاج سر همه ماست. به شماها افتخار می‌کنیم.
می‌دانم در اولین ملاقات وقتی این برخوردهای قدرشناسانه و مهرورزانه مردم را برای همسرجان تعریف کنم، آب به چشم آورده خواهد گفت: مردم‌ خوبی داریم فخری! حیف که قدرشان را نمی‌دانند.
@MostafaTajzadeh