(میخواهند دستور الله را دگرگون کنند. بگو هرگز از پی ما نخواهید آمد، آری الله از پیش دربارهی شما چنین فرموده. پس به زودی خواهند گفت [نه] بلکه به ما حسودی میکنید).
بسیاری اوقات متوجه میشدم که گروهی از این نویسندگان صرفا خواهان متفاوت بودن از عموم دینداران هستند. حتی گاه احساس میکنی معیار آنان در تشخیص حق «مخالفت با ملاها» است و از آنجایی که دلهایشان آکندهی غرور و خود بزرگ بینی است برایشان سخت است همانند عموم دینداران حکمی شرعی را بپذیرند. حتی بعضی از آنان وقتی میخواهد یک مفهوم معین را رد کند به تو میگوید: حرف تو چه تفاوتی با این ملاها دارد؟ اینجا معیار تفاوت است نه دلیل! تعجب میکردم که چطور ممکن است یک انسان شریعت را صرفا برای مخالفت با کسانی که کوچکشان میبیند ترک کند؟! با خود فکر میکردم این دیگر چیز جدیدی است، تا آنکه این سخن خداوند متعال را خواندم که:
(و چون به آنان گفته شود همانگونه که مردم ایمان آوردند شما هم ایمان بیاورید، میگویند: آیا همانطور که کمخردان ایمان آوردهاند ایمان بیاوریم؟).
گروهی از سران روشنفکران را که به موضوع «بازنگری در خوانش میراث دینی» فرا میخوانند دیدم که در کتابها و سخنرانیهایشان به صراحت از ضرورت بهره بردن از میراث اسلامی فرا میخوانند، که اگر با مفاهیم جدید هماهنگ بود از آن برای تاصیل مفهوم جدید استفاده میکنیم و اگر مخالف این مفاهیم بود از آن میگذریم! به این معنی که رابطهی ما و نصوصِ وحی یک رابطهی مشروط باشد. تنها اگر موافق آنچه میخواهیم بود سمعا و طاعه! فکر میکردم این دید گزینشی چیز جدیدی است تا آنکه این آیه را دیدم:
(کلمات را از جاهای خود تحریف میکنند [و] میگویند: اگر این [حکم] به شما داده شد آن را بپذیرید و اگر آن به شما داده نشد دوری کنید).
گروهی دیگر را دیدم که همهی شریعت را رد نمیکنند و اعلام پایبندی به شرع میکنند اما میخواهند میان دینداران که همهی اسلام را میپذیرند و سکولارهایی که شریعت را جملگی رد میکنند راه میانهای جویند، و گمان میکنند همین میانهروی و اعتدال است! از چنین فهمی دربارهی میانهروی تعجب میکردم که چگونه ممکن است میانهروی معنایش قرار گرفتن میان اسلامگراها و سکولارها باشد؟! خیال میکردم چنین فهمی جدید است تا آنکه این سخن پروردگار متعال را خواندم:
(و میگویند ما به بعضی ایمان داریم و بعضی را انکار میکنیم و میخواهند میان این [دو] راهی برای خود برگزینند).
از یکی از این لیبرالها شنیدم که با کینهی شدیدی علیه شیخ بن باز و شیخ ابن عثیمین سخن میگفت… چیزهایی که حتی دربارهی بدترین جنایتکاران هم نمیگویند. از او پرسیدم: چرا اینها را علنی نمیگویی و پنهانش میکنی؟ خیلی رک و راست گفت: اگر در بین مردم نفوذ و جایگاه نداشتند آتش به پا میکردم! فکر کردم این حالت بیسابقهای است تا آنکه سخن پروردگار را خواندم:
(اگر عشیرهی تو نبود قطعا سنگسارت میکردیم و تو بر ما قدرتی نداری).
بسیاری از همین مثلا روشنفکرها را میبینم که بین مردم بر اساس مادی محض داوری میکنند. کافر درس خوانده نزد او بهتر از مومن درس ناخوانده است و کافر ثروتمند را بر مومن فقیر ترجیح میدهد. در گمانم این معیار چیز جدیدی بود که نصوص به آن نپرداخته تا این آیه را دیدم:
(قطعا بردهای مومن بهتر از مرد آزاد مشرک است، هرچند شما را به شگفت آورد).
از همین به اصطلاح روشنفکرها میشنیدم که هرگاه میخواستند کسی را تحقیر کنند وی را «واعظ» میخواندند. چنین تحقیری ناشی از تصور آنان بود که موعظه را پستترین انواع خطاب میدانند. این باعث میشد به طور غیر مستقیم تحقیر هرگونه موعظه و نصیحتی به ذهنم خطور کند و مانند آنها فکر میکردم موعظه شایستهی یک گفتمان مترقی نیست! تا آنکه دیدم الله متعال کتاب آسمانی خود را «موعظه» خوانده. آنجا بود که دانستم محال است خداوند برای بزرگترین کتابش بدترین وصف را برگزیند:
ادامه... ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾ @no_atheism | رد شبهات ملحدین