Get Mystery Box with random crypto!

يادداشت‌هایِ فلسفی

لوگوی کانال تلگرام pooria_mgh1844 — يادداشت‌هایِ فلسفی ي
لوگوی کانال تلگرام pooria_mgh1844 — يادداشت‌هایِ فلسفی
آدرس کانال: @pooria_mgh1844
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 1.09K
توضیحات از کانال

نوشته‌ها و ديدگاه‌هایِ پوريا معقولی.
@Pooria_mgh123

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-07-18 10:06:08 کَس را چه زور و زَهره که وصفِ علی کند؟/ جبّار در مناقبِ او گفته «هَل اتی».

زورآزمایِ قلعه‌یِ خیبر که بندِ او،/ در یکدیگر شکسته به بازویِ لافَتی.

مَردي که در مصاف، زِره پیش بسته بود؛/ تا پیشِ دُشمنان ندهد پشت بر غزا.

شیرِ خدای و صفدرِ میدان و بحرِ جود؛/ جانبخش در نماز و جهان‌سوز در وغا.

دیباچه‌یِ مروّت و سلطانِ معرفت؛/ لشکرکشِ فتوّت و سردارِ انقیا.

فردا که هرکَسي به شفیعي زنند دست،/ ماییم و دست و دامنِ معصومِ مرتضی.

#سعدی
قصیده‌ها، قصیده‌یِ شماره‌یِ ۱.
262 viewsedited  07:06
باز کردن / نظر دهید
2022-06-23 08:01:36 [...] پس می‌رفتی و هرکُجا که می‌دیدی نامِ اللّه بر آن‌جا نقش همی کردی تا ناگاه آوازي شنود: «تا کِی گِردِ اسم گَردی؟ اگر مَردِ طالبی، قدم در طلبِ مسمّی زَن!» این سخن بر جانِ او کار کرد؛ چنان‌که یکبارگی قرار و آرام از او بِرَفت؛ چندان عشق در او قوّت گرفت و شور غالب گشت که بِرَفت و خویشتن را در دجله انداخت. دجله موجي بَرآورد و او را بَر کنار اَفکند. بعد از آن خویشتن را در آتش اَفکند؛ آتش در او عمل نکرد و جايي که شیرانِ گرسنه بودند خویشتن را در پیشِ ایشان انداخت؛ همه از او بِرَمیدند. خویشتن را از سَرِ کوهي فروگَردانید؛ باد او را بَرگرفت و بر زمین نشاند. "شبلی" را بی‌قراری یکی به هزار شد؛ فریاد بَرآورد: «وَیل لِمَن لایَقبله الماء و لا النّار و لا السباع و لا الجِبال!» هاتفي آواز داد که: «مَن کانَ مَقبولُ الحَقّ لایَقبله غیره»

[...] نقل است که جنازه‌اي می‌بُردند یکي از پس می‌رفت و می‌گفت: «آه، مِن فِراقِ الوَلَد!» "شبلی" طپانچه بَر سَر زدن گرفت و می‌گفت: «آه، مِن فِراقِ الأحَد!»

[...] نقل است که یک روز یکي را دید زار می‌گریست گفت چرا می‌گریی؟ گفت دوستي داشتم بِمُرد. گفت «ای نادان! چرا دوستي گیری که بمیرد؟»

#عطار
از کتابِ #تذکرة_الاولیاء
ذکرِ شیخ ابوبکر شبلی

Join Link
@Pooria_mgh1844
566 viewsedited  05:01
باز کردن / نظر دهید
2022-06-18 19:45:23 عاشق و آزادگی:
پوریا معقولی

سخن‌گفتن از عشق، همواره با مُشتي یاوه‌‌گویی‌ها و سخنانِ پوچِ تکراری همراه بوده است. از یک سوی، برخي سُروده‌هایِ بی‌مایه و کهنه و از سویِ دیگر، دراُفتادن در چارچوبِ تنگ و خفه‌کننده‌یِ دانش‌هایِ تجربی. در موردِ نخست، با «بی‌اندیشگی»، و در موردِ دوّم، با گونه‌اي «اندیشه‌یِ تک‌ساحتی» روبرو هستیم. امّا همان‌گونه که چندي پیش، در یادداشتي کوتاه، بر یکي از ویژگی‌هایِ عشق درنگیدم، اکنون نیز آهنگِ آن دارم که بر یکي دیگر از ویژگی‌هایِ بُنیادین و زیبایِ عشق، بدرنگَم.

„daß es Nichts gibt, nichts im Himmel oder in der Natur oder im Geiste oder wo es sey, was nicht ebenso die Unmittelbarkeit enthält, als die Vermittlung“

[هیچ چیز وجود ندارد؛ هیچ‌چیز نه در آسمان و نه در طبیعت یا در روح، یا در هرجایِ دیگر [وجود ندارد] مگر آنکه همان‌گونه که از بی‌میانجی‌گری برخوردار است، از میانجی‌گری نیز برخوردار باشد.] (هگل، علمِ منطق)

به نگر می‌رسد، در عشقِ راستین، همواره با «آزادگی» رویاروی هستیم؛ امّا این آزادگی نیز مانندِ همه‌یِ چیزهایِ جهانِ ما، «بی‌میانجی [= بی‌واسطه]» نتواند بود. عاشق، از یک‌ سوی، از همه‌یِ گیر-و-گرفت‌هایِ پیوند [= رابطه]هایِ انسانی رها شده و دل از آن می‌گُسلَد؛ امّا از دیگر سوی، با همه‌یِ وجود و توانِ بی‌اندازه‌یِ خویش، دل و جان را به معشوق خواهد سپُرد؛ به‌دیگر سخن، همه‌یِ گیر-و-گرفت‌هایِ عاشق، در معشوقش خلاصه شده و به‌سویِ او سرازیر می‌شود.

«غلامِ دولتِ آنم که پایبندِ یکی است؛/ به جانبي متعلّق شد از هزار بِرَست.» (سعدی)

آری، عاشق، با دیدنِ معشوق، «نه»اي مقدّس [= لا] را به جهان و جهانیان گفته و همه‌یِ آن رنگ و نگارها را با معشوق یا حتّا خیالِ معشوقش معاوضه می‌کند؛ او تنها به معشوق، «آری» گفته و به «إلّا» می‌رسد! این است رسیدن از «لا» به «إلّا»! هرآینه، این گذار را نباید چونان حذف و نابودیِ مرحله‌یِ پیشین و محوشدنِ آن تلقی کرد. زیرا در تار-و-پودِ هر «إلّا»، «لا»هایِ بسیاري نهفته است.

«سحر کرشمه‌یِ چشمت به خواب می‌دیدم؛/ زهی مراتبِ خوابي که بِه زِ بیداری ست.» (حافظ)

آن‌که می‌تواند به هر دو جهان، «نه» بگوید، بی‌گُمان، آزاده‌ترینِ آدمیان است. امّا باید در نگر داشت، که آزادگیِ او، یک «آسودگیِ نکبت‌بار» یا برخاسته «شکّاکیّت»ي سست‌بُنیاد نیست. آزادگیِ او، به «وابستگی» گِرِه خورده و وابستگی‌اش نیز، هَر دَم، با آزادگی درمی‌آمیزَد. به‌دیگر سخن، عاشق را باید نیرویِ تاب‌آوردنِ همیشگیِ این «شَوَند» و تن‌سپردنِ آگاهانه بدان باشد. این است پیوندِ آزادگی و وابستگی! این است آزادگی در عینِ وابستگی و وابستگی در عینِ آزادگی!
در آینده، باز هم بَر رویِ این پُرسمانِ بسیار دشوار و مهم درنگیده و می‌کوشم تا سویه‌هایِ پُرشُمارِ آن را واشکافَم.

Join Link
@Pooria_mgh1844
641 viewsedited  16:45
باز کردن / نظر دهید
2022-05-15 10:29:24 نگاهي تراژیک به رستم و سهراب: پوریا معقولی (پیشکش به استادِ فرهیخته و دل‌سوزم، پژمانِ رنجبرِ گرامی) سخن گفتن از فردوسی و شاهنامه، دستِ‌کم به دو چِم [= دلیل] برای ما بایسته [= ضروری] است. از یک‌سوی، زبانِ شاهنامه، زباني است پیراسته و پالوده، که کهن‌واژگانِ…
754 views07:29
باز کردن / نظر دهید
2022-05-11 23:27:29 بیست‌ویکمِ اردی‌بهشت‌ماه، زادروزِ دکتر میرشمس‌الدّین ادیب‌سلطانی.
با آرزویِ تندرستی و شادکامی برای ایشان.
824 views20:27
باز کردن / نظر دهید
2022-04-29 09:51:39 پنجه با ساعدِ سیمین که نیندازی بِه؛/ با توانایِ مُعَربِد نکنی بازی بِه.

چون دلش دادی و مِهرش سِتَدی چاره نماند؛/ اگر او با تو نسازد، تو در او سازی بِه.

جُز غمِ یار مخور تا غمِ کارت بخورد؛/ تو که با مصلحتِ خویش نپردازی بِه.

سپرِ صبر تحمّل نکُند تیرِ فِراق؛/ با کمان‌ابرو اگر جنگ نیاغازی بِه.

با چنین یار که ما عقدِ محبّت بستیم،/ گَر همه مایه زیان می‌کند اَنبازی بِه.

بنده را بر خطِ فرمانِ خداوندِ امور،/ سَرِ تسلیم نهادن زِ سَرافرازی بِه.

گَر چو چَنگم بزنی، پیشِ تو سَر بَر نکُنم؛/ این چنین یار وفادار که بنوازی بِه.

هیچ شک نیست به تیرِ اَجل ای یارِ عزیز،/ که من از پای دَرآیم؛ چو تو اَندازی بِه.

مجلسِ ما دگر امروز به بُستان مانَد؛/ مطرب از بلبلِ عاشق به خوش‌آوازی بِه.

گوش بَر ناله‌یِ مطرب کُن و بلبل بگذار؛/ که نگوید سخن از سعدیِ شیرازی بِه.

#سعدی
غزلیّات (غزلِ شماره‌یِ ۴۸۷)
1.0K views06:51
باز کردن / نظر دهید
2022-04-21 23:38:45 می‌خواستم، به بهانه‌یِ یکمِ اردی‌بهشت، برای سعدیِ بزرگ، این فرمان‌روایِ مُلکِ سخن، چیزي بنویسم؛ امّا مقامِ شامخِ شیخ و کجا و قلمِ قاصرِ ما کجا!
همان بهتر که ستایشِ این بزرگ‌مردِ میدانِ سخن را به حلاوتِ کلامِ خودش واگذاریم؛ زیرا هرچه در وصفِ سعدیِ شیرین‌سخن بگوییم، خشت بَر دریا زدن است!

«نه هرکَس حق تواند گفت گُستاخ!/ سخن مُلکي ست سعدی را مسلّم.»

«همه گویند و سخن‌گفتنِ سعدی دگر است؛/ همه خوانند مزامیر نه همچون داوود.»

«که سعدی راه و رسمِ عشق‌بازی،/ چنان داند که در بغداد تازی.»

«چشمِ سعدی در اُمیدِ رویِ یار،/ چون دهانش دُرفشانی می‌کُند.»
924 viewsedited  20:38
باز کردن / نظر دهید
2022-04-15 22:46:17 امشب، یکي از دُنبال‌کنندگان، پرسشي شگفت از من کرد! ایشان کنجکاو بود خواننده‌یِ موردِ علاقه‌یِ مرا بداند!
چه پاسخي می‌توانستم داشته باشم، به‌جز داریوش؟!
آری! میانِ همه‌یِ خوانندگان، داریوش، چیزي دیگر است!
به این بهانه، شاید بَد نباشد به یکي از شاهکارهایِ او، با نامِ "جشنِ دلتنگی" گوش بسپاریم.

شبِ آغازِ هجرتِ تو
شبِ در خود شکستنم بود.
شبِ بی‌رحمِ رفتنِ تو
شبِ از پا نشستنم بود...
961 views19:46
باز کردن / نظر دهید
2022-04-13 21:49:13 این روزها را با خواندنِ کتابِ ارزشمندِ «آتشِ پارسی» نوشته‌یِ "حمیدِ یزدان‌پرست" می‌گذرانم.
کتابي بی‌نظیر که خواننده را گام‌به‌گام با شیخِ شیراز، سعدیِ شیرین‌سخن، همراه و هم‌سفر می‌سازد. هم‌چنین، نویسنده در این کتاب کوشیده که سُروده‌هایِ مایه‌ورِ سعدی را بازتابي از احوالِ درونیِ سخن‌سرایِ شیراز بداند و خواننده را با دگرگشتِ احوالِ شیخ، آشنا سازد.
آری! پس از خواندنِ نیمی از کتاب، تاب نیاورده و امروز، مزارِ سعدی را زیارت کردم!
در تمامِ مدّتِ این سفرِ معنوی، این بیتِ شیخ، در روانم جولان می‌داد:

«با خویشتن همی‌بَرَم این شوق تا به خاک؛/ وَز خاک سَربَرآرَم و پُرسم نشانِ دوست.»

سعدی، به «جاودانگی» چنگ یازیده و مرگ را ریشخند کرده است! سعدی، مصداقِ بارزِ «به‌هنگام مُردن» است!

«هرکَس به زمانِ خویش بودند؛/ من سعدیِ آخرالزّمانم!»
798 views18:49
باز کردن / نظر دهید