2022-04-05 21:19:03
ابراهیم و فرارَوی از رحم:
پوریا معقولی
بیگمان، یکي از دلکشترین داستانهایِ "عهدِ عتیق"، که به روایتهایِ مسلمانان هم اَندر آمده [= وارد شده] و چه بسا بنیادهایِ یزدانشناسیِ دینهایِ ابراهیمی را پیریخته است، داستانِ قربانیکردنِ اسحاق [ یا اسماعیل] بهدستِ ابراهیم است. همین «گذشتن» است که ابراهیم را به جایگاهِ «دوستی [= خُلّت]» با والاترینِ همهیِ دوستها، میرساند.
نیچه، در کتابِ "چنین گفت زرتشت" مینویسد: «وای بر عاشقاني که از رحمِشان برتر پایگاهی ندارند.» (زرتشت، ۱۰۳) برای راهیابی به ژرفنایِ این پاره، باید به واژهیِ «رحم کردن»، در زبانِ آلمانی، نگري اندازیم. "mitleiden"، از پیشوندِ "mit" [به چِمِ «بههمراه»، «هم»، «با» و دیگرها] و فعلِ "Leiden" [به چِمِ «رنجبُردن»، «اندوهخوردن»، «سختیکشیدن» و دیگرها] است.
میدانیم که یکي از بُنمایههایِ آموزههایِ پراکندهیِ عیسایِ ناصری، همین «رحمآوردن» و «همسایهدوستی» است. برای نمونه: «خوشا به حالِ رحمکنندگان، زیرا بر ایشان رحم کرده خواهد شد.» (متّا، ۷: ۵) این رحمکردن، در سراسرِ "عهدِ جدید"، به شیوههایِ گوناگون دیده میشود.
اکنون، با نگر به ریشهیِ راستینِ این واژه و با در نگرداشتنِ شیوهیِ برداشتِ نیچه از این آموزه، میبینیم که «رحمآوردن» نمیتواند جُز «آسودگیِ نکبتبار» و «تنپروری» را بهبار نشانَد. کارِ «رحمکنندگان»، چونان یک «همدرد» یا «همرنج»، رنجبردن با ستمدیدگان یا سوگواران است. به دیگر سخن، «رحیمان»، بهجایِ چشمدوختن به آینده و کوشیدن برای والایش، در «اینجا» و «اکنونِ» نکبتبارِ خویش میمانند. از این روی، «رحیمان» را توانِ دوستی نیست؛ دوستی آنجا ست که هر کدام از دو طرف، یکدیگر را والایش بخشیده و نیرومندتر سازند؛ دوستی، آنهنگام است که دو تن به «آینده» چشم دوخته و فرزندانِ نیامدهیِ خود را چشمبهراه باشند. «همدردیِ تو با دوست باید پیبُردن به این باشد که دوست خواهانِ همدردی هست یا نه. چه بسا او در تو جز چشمانِ تیز و نگاهِ دوخته بر ابدیّت را دوست نمیدارد.» (زرتشت، ۷۰) آری! بینشِ ژرفِ نیچه، این کوتهنگری را بَرنتافته و در پیِ فَراروی از «رحم» است. «عشقِ بزرگ چنین میگوید. او از بخشش و رحم نیز بَرمیگذرد. (زرتشت، ۱۰۲)
امّا چرا باید از این «رحم» بَرگذشت؟ رحم، میتواند سَرآغازِ کوتهبینی و خشکاندیشی باشد؛ بهراستی، آنکَس که نمیتواند از باورهایِ نادرستِ خویش چشم پوشد، بَر خود و بَر آن باورها «رحم میآورد؛ در یک پیوند [= ارتباطِ] «رحیمانه»، سخنگفتن از همافزایی و والایش بیهوده است؛ زیرا هیچکدام از دو طرف، توانِ فَرارَوی از «رحم» را نداشته و بَر «همدردِ» خویش دل میسوزانَد.
اکنون، به داستانِ ابراهیم بازمیگردیم: ابراهیم، توانست از «رحمِ» خویش فراتر رفته و برای «دوست»، فرزندش را قربانی کند. اگر او بر اسحاق [یا اسماعیل] رحم میآورد، نمیتوانست به جایگاهِ «خلیلاللّه» دست یابد. ابراهیم بر «پدرانگیِ» خویش چیره شد و نشان داد که هَرکَسي را «دوست» نتوان گفت! آری! ابراهیم، پیش از قربانیکردنِ فرزند، «پدرانگیِ» خودش را کُشت؛ بهدیگر سخن، توانست بر خویشتنِ خویش پیروز شود: «مادرِ بُتها، بُتِ نَفسِ شماست؛/ زآنکه آن بُت مار و این بُت اژدها ست.» (مولوی)
«وَه که در جهان کدام ابلهی به پایهیِ ابلهیِ رحیمان رسیده است و در جهان چه چیز به اندازهیِ ابلهیِ رحیمان مایهیِ رنج فراهم کرده است!» (زرتشت، ۱۰۳) بهراستی، این «رحیمان»اند که با گمان بُردهاند، با «همدردی»، میتوانند رنجِ رنجور را بکاهند؛ امّا نمیدانند که «رنجِ» انسان تنها با چنگ یازیدن به «آینده» میتواند درمان شود؛ برای درمانِ رنجوران، باید بر «رحمِ» خویش چیره گشت و «پایگاهي بهتر از رحم» جستوجو کرد. همان پایگاهي که ابراهیم بدان دست یافته است؛ همو که با فَرارفتن از رحمِ خویش، توانست دوستِ «حضرتِ دوست» شود!
Join Link
@Pooria_mgh1844
828 viewsedited 18:19