به بهانهیِ نوروز و آغازِ سالِ ۱۴۰۱ خورشیدی: پوریا معقولی ه | يادداشتهایِ فلسفی
به بهانهیِ نوروز و آغازِ سالِ ۱۴۰۱ خورشیدی: پوریا معقولی
هر «نو»شدني، باید آدمی را به اندیشه بَرانگیزانَد. اینک که زمین به پذیرهیِ بهار و شکوفه آمده است، بسیار نیکوست که ما نیز خاربُنانِ اندیشهیِ خود را دور ریخته و بهجایِ آن، شکوفهیِ نواَندیشی بنشانیم. برخي میگویند که گفتنِ این شادباشها و برگزاریِ این نکوداشتها، دَردي را دَوا نکرده و چه بسا پَسرفت و هرروزینگی را برای مردمان بهبار آورَد. امّا به گمانِ من، توانستنی [= ممکن] است که همین بازگفتنِ شادباشهایِ ظاهری، کَسي را در اندیشهیِ نو شدنِ راستین اندازَد. از اینروی، باور دارم که بازگفتنِ شادباشِ اندیشمندانه، به بهانهیِ نوروز، نه تنها نشانِ لغزشِ فرهنگی نیست، که با درنگیدن بر همین نو شدنهایِ ظاهری، میتوان اندرونهیِ خویش را نو کرد و آیینهیِ دلِ خود را صفا داد. نوروز، آییني است بسیار کهن، که در درازنایِ هزارهها نگهداری شده و هماینک، به دستِ ما رسیده است. نوروز، نشانهاي است از همبستگی، که در جایجایِ این مرز و بوم وجود دارد. نوروز، از کاخهایِ پُرشکوه و اسطورهایِ جمشید گذشته و خود را به آیینهایِ ویژه و زیبایِ شاهانِ هخامنشی و ساسانی رسانده است؛ نوروز، چونان نسیمي خوش و دلپذیر به سُرودههایِ سخنسُرایانِ پارسی راه یافته و دربارِ پادشاهان و سفرهیِ درویشان را دَرنوردیده است. فردوسیِ بزرگ چه نکوآرزویی میکند:
«همهساله بختِ تو پیروز باد؛/ شبانِ سیه بر تو نوروز باد.»
باشد که این یادگارِ نیاکان را پاس داشته و همهنگام با نو شدنِ «روز»، «اندیشه»یِ خود را نو سازیم.