Get Mystery Box with random crypto!

اخلاق و سیاست. بخش اول سخن گفتن از اخلاق هم آسان است، هم بسی | رضا داوري اردكاني

اخلاق و سیاست. بخش اول

سخن گفتن از اخلاق هم آسان است، هم بسیار دشوار. آسان است که بگوییم باید متخلّق به اخلاق حسنه بود و اخلاق اهمیت بسیار دارد. پژوهش در علم اخلاق و در آراء فیلسوفان و به طور کلی در عقل عملی نیز از عهده کسانی که ذوق فلسفه و اطلاعات لازم داشته باشند برمی آید اما به این پرسش ها که اخلاق چیست و از کجا می آید و اکنون کجاست و چه وضعی دارد و چگونه به آن می توان رسید، به آسانی نمی توان پاسخ داد. یعنی نبود اخلاق را می توان درک کرد اما اینکه از کجا آمده و اگر نیست کجا رفته است و چگونه بازمی گردد، یک مشکل بزرگ است. مردمی که اخلاق دارند، اخلاق داشتن برایشان مثل یک امر طبیعی است و از اخلاق نمی گویند یا کمتر می گویند اما هر جا و هر وقت اخلاق نیست، همه جا سخن از اخلاق است زیرا نبود اخلاق مایه خلل و فتور و نقصان در کارها و گردش چرخ زندگی می شود.

در زمان ما اخلاق پوشیده شده است و جایگاهی که باید داشته باشد ندارد. معمولاً می پنداریم اندیشه سکولاریسم اخلاق را به انزوا رانده است. این پندار، چندان بی جا هم نیست اما سکولاریسم کجا بوده و چرا آمده و در کجا اقامت دارد؟ آیا سکولاریسم یک رأی و نظر است که می توان آن را با اقامه برهان ردّ و ابطال کرد؟ و با این ردّ و ابطال از میان می رود. سکولاریسم البته صورت بحثی و نظری هم دارد اما آن را صرفاً بحثی نباید دانست. سکولاریسم جزئی از وجود مردمان در تاریخ جدید است و با ردّ و اثبات آن اثر وجودیش چندان تغییر نمی کند. مراد این نیست که سکولاریسم آمده است که اخلاق را از زندگی بیرون کند بلکه با آن چیز دیگری آمده و به جای اخلاق نشسته و -یا نمی دانم چه بگویم- اخلاق را از یاد ما برده است ولی چگونه آدمی به خصوص در این زمان اخلاق نداشته باشد. آدمیان همیشه نیازمند به اخلاقند اما در این زمان تغییری روی داده است که وقتی به اخلاق رو می کنند سر راهشان به چیزهای دیگر برمی خورند و احیاناً می پذیرند که آنها جانشین اخلاق باشند.

اخلاق با تشخیص خیر و شر آغاز شده و صورت های متفاوت آن با اختیار و تصمیم تحقق یافته است. در بیرون از تاریخ غربی و از ابتدا اخلاق جزئی از حکمت و معرفت و دین بوده است. اما در تاریخ غربی اخلاق از یونانیت آغاز شده و این اخلاق در دوره اسلامی ما و در قرون وسطی سیری خاص داشته و صورتی مخصوص پیدا کرده است. اخلاق جهان متجدد هم گرچه نسبتی با اخلاق دوره یونانی دارد از جهاتی با آن متفاوت است (البته در تاریخ اسلام و در دوره قرون وسطی نیز اخلاق های کم و بیش متفاوت با اخلاق یونانی وجود داشته است). جلوه خاص اخلاق جدید را در فلسفه کانت و در اعلامیه حقوق بشر می توان یافت. متأسفانه خانه این اخلاق دیگر آبادان نیست و سیاست که آنجا را تصرف کرده اخلاق را ملک خود تلقی می کند. روشن بگویم سیاست غالب در جهان وظیفه اخلاق را نیز خود به عهده گرفته و به جای تأمل در خیر و شر جهان موجود را به دو بخش خیر و شر تقسیم کرده و وجه و صورتی از سیاست و ایدئولوژی را مثال و صورت نوعی و ملاک حکم در مورد همه امور قرار داده است و مگر نه اینکه گاهی لیبرالیسم یا صورتی از آن در دنیای کنونی مثال خیر و ملاک اندیشه و گفتار و کردار نیک و فاشیسم و استالینیسم مثال شر و ملاک بداندیشی و بدگفتاری و بدکرداری تلقی شده است و می شود متأسفانه این تقسیم ظاهری موجه دارد و اگر نداشت با اخلاق نمی توانست نسبتی پیدا کند اما بر خلاف آنچه در ظاهر به نظر می رسد ربطی به اخلاق ندارد و اگر داشته باشد تحویل اخلاق به ایدئولوژی است.


لیبرال دموکراسی ممکن است مزایایی داشته باشد اما ملاک خیر و شر نیست و کسانی که چنین می انگارند بدانند که پندارشان به تحقق و بهبود وضع لیبرال دموکراسی کمک نمی کند و راه فاشیسم را نمی بندد و چه بسا که با تلقی لیبرالیسم به عنوان ملاک و میزان خیر، راه آزادی و تصمیم های اخلاقی بسته شود و این پندار به صورت وسیله ای برای زشت جلوه دادن هر گونه نقد سیاسی درآید و به ضد آزادی مبدّل شود. این تقسیم را اشخاص پیش نیاورده اند و نظر اشخاص نیست که اگر آنها را کسی قانع کند که دست از رأی خود بردارند، قضیه حل شود. اختصاص به منطقه جغرافیایی و فرهنگ خاص هم ندارد.

@rezadavariardakani