Get Mystery Box with random crypto!

رمان ملکه کوچک من

لوگوی کانال تلگرام roman_999 — رمان ملکه کوچک من ر
لوگوی کانال تلگرام roman_999 — رمان ملکه کوچک من
آدرس کانال: @roman_999
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 2.01K
توضیحات از کانال

رمان ملکه کوچک
ورمان های آفلاین

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2022-05-02 10:35:08 کسانی که جوین نشدن جوین شن میخوام کانال رو خصوصی کنم
375 views07:35
باز کردن / نظر دهید
2022-05-01 12:52:42 https://instagram.com/roman_kade33?igshid=YmMyMTA2M2Y=
736 views09:52
باز کردن / نظر دهید
2022-05-01 12:52:22 https://instagram.com/roman_kade33?igshid=YmMyMTA2M2Y=
728 views09:52
باز کردن / نظر دهید
2022-04-29 13:31:05 کسانی که جوین نشدن جوین شن میخوام کانال رو خصوصی کنم
409 views10:31
باز کردن / نظر دهید
2022-04-27 14:57:46 https://instagram.com/roman_kade33?igshid=YmMyMTA2M2Y=
478 views11:57
باز کردن / نظر دهید
2022-04-27 14:57:15 https://instagram.com/roman_kade33?igshid=YmMyMTA2M2Y=
473 views11:57
باز کردن / نظر دهید
2022-04-23 19:40:47 کسانی که جوین نشدن جوین شن میخوام کانال رو خصوصی کنم
644 views16:40
باز کردن / نظر دهید
2022-04-09 13:24:23 پارت ۳۱۶ ملکه کوچک


من توی این شکنجه گاه اسیر بودم و ناچار بودج هر چیزی که از من میخوان اطاعت کنم.

اما فقط تا زمانی که راهی برای بیرون رفتن و فرار کردن از اینجا پیدا کنم.

نگاهی به لباسی که روی تخت بود انداختم خداروشکر لباس آنچنانی نبود لباس شب مشکی که استین های حریری داشته و تا روی مچ پام بود

زیاد فرصت اینکه این لباس و برانداز کنم نداشتم
چون در اتاق باز شد و دو نفر از کارکنان خونه وارد اتاق شدن با دیدنم به سمتم اومدن و بی‌تفاوت به حضور من با من مثل یه عروسک برخکرد کردن.

منو روی صندلی نشوندن و شروع کردن به آماده کردنم

برام مهم نبود چه غلطی می کنن و مهم نبود خوب بشم یابد
چشمامو بسته بودم و به یاسر فکر میکردم

یاسری که الان داشت رو به جنون می رفت و ممکن بود هرکاری بکنه تا منو پیدا کنه
حتی مطمئنن از من متنفر شده بود و برام خط و نشان می‌کشید که وقتی پیدا میکنه جونمو میگیره و من راضی بودم که فقط پیدام کنه و جونمو بگیره

اما کنار یاسر بمیرم
دستی روی شکمم گذاشتم توی دلم با بچه ای که اونجا داشت هر روز رشد می‌کرد حرف زدم

بالاخره تموم میشه
برمیگردیم
بالاخره پدرت رو پیدا میکنیم یا میاد سراغمون اون موقع است که خوشبخت ترین خانواده دنیا میشیم

ببخش که این همه میترسی و کنار من استرس داریی
بهت قول میدم وقتی از اینجا بریم برات جبران می کنم

درد دل کردن با آن جنین کوچیک زمان زیادی برد و کمی اروم گرفتم

با صدای اون دو نفر چشم باز کردم و خودمو توی آینه دیدم حسابی بهم رسیده بود نو توی چشم بودم لباسمو تنم کردن و زیپ پشتش و کشیدن حالا آماده بودم تا به مهمونی برم که ازش واهمه دارم
و متنفرم

اما مجبور بودم
کفش های پاشنه بلند نقره ای پاج کردن و دستامو گرفتن
من و از اتاق بیرون بردن احساس بدی داشتم احساسی که انگار من اینجا ملکه ام و اون آدم پادشاه خونه است و من متنفر بودم از اینکه ملکه این آدم باشم.

پله ها رو پایین رفتم و با دیدن اون همه مهمون سر جا خشکم زد
نگاهش بالا تر آمد و به من خیره شد با دیدنم کمی مکث کرد و سریع خودشو به من رسوند
بازوش رو به سمتم دراز کرد و من از روی احبار دست روی بازوش گذاشتم و از پله پایین اومدم

بازوشو رها کردم اون با اخم به من نگاه کرد
نزدیکم راه رفت و گفت
_ بهتر کاری کنی عصبی نشم نمیخوام اینجا به تو بد بگذره کاری نکن که اون روی سگم بالا بیاد....



2.3K views10:24
باز کردن / نظر دهید
2022-04-06 16:56:46 https://instagram.com/donya_tehrani00?igshid=YmMyMTA2M2Y=
2.7K views13:56
باز کردن / نظر دهید
2022-04-06 16:56:24 https://instagram.com/donya_tehrani00?igshid=YmMyMTA2M2Y=
2.6K viewsedited  13:56
باز کردن / نظر دهید