+آلیس نمیدونم توهم زدم یا نه ولی انگار ..انگار امشب بدنم تحت کنترل خودم نبود چند وقت پیش من اتفاقی یک کلاغو دیدم و نمیدونم چرا با دیدنش حس ترس تو من بیدار شد و بعد اون تو قبرستونی دیدمش وقتی اومد نشست روی سنگ قبر همه جارو مه گرفت چند روز ندیدمش فکر کردم توهم میزدم و همه چیز تموم شده
نفس عمیقی میکشم و بی توجه و حالت خشک زده آلیس دوباره میگم
+امشب بعد رقص ادوارد گفت یکم بریم قدم بزنیم که قبول کردم رفتیم پشت ساختمون وقتی اون جنازه رو من و ادوارد دیدیم و به کلانتر خبر دادیم نگران شماها شدم و خواستم بهتون خبر بدم که بریم خونه ...
با به یاد آوری اون لحظه لرزی به تنم نشست که آلیس آروم روی موهام دست کشید بدون هیچ حرفی فکر کنم اونم فهمید یاد آوری اینکه اگه دیوید نبود الان من چه حالی داشتم شاید اصلا دیگه نمیتونستم از این بغل پر از آرامش لذت ببرم
_بعدش چی شد چرا رفتی سمت جنگل؟
آب دهنمو با سرو صدا قورت دادم
+داشتم شماره اریک رو میگرفتم که چشمم خورد به رو به روم یک ...یک کلاغ داشت نگام میکرد همون کلاغ بود یهو ... یهو بدون اینکه اختیاری روی حرکاتم داشته باشم رفتن سمتش اون ..اون رفت سمت جنگل منم ... منم پشت سرش رفتم اون لحظه هیچی تو ذهنم نبود انگار ...انگار همه چی پاک شده بود تا ...تا اینکه ....تا اینکه دیو..
_آروم باش آماندا همه چی تموم شد الان تو اینجایی بهش فکر نکن باشه؟
سری تکون دادم که با صدای ناراحتی گفت
_ولی از دستت دلخورم این همه اتفاق برات افتاد نباید بهم میگفتی پس من چجوری دوستی ام که تو سختی ها نباید کنارت باشم
+آلیس من نمیخواستم حال خوبی که بعد چند مدت اشک و آه میتونستم ببینم رو با حرفام خراب کنم تو خوشحال بودی اریک دوباره مثل قبل شده همین برام بسه