Get Mystery Box with random crypto!

✨🖤𝒊𝒎𝒎𝒐𝒓𝒕𝒂𝒍 𝒍𝒐𝒗𝒆🖤✨

لوگوی کانال تلگرام roman_roman_e — ✨🖤𝒊𝒎𝒎𝒐𝒓𝒕𝒂𝒍 𝒍𝒐𝒗𝒆🖤✨ 𝒊
لوگوی کانال تلگرام roman_roman_e — ✨🖤𝒊𝒎𝒎𝒐𝒓𝒕𝒂𝒍 𝒍𝒐𝒗𝒆🖤✨
آدرس کانال: @roman_roman_e
دسته بندی ها: نقل قول ها
زبان: فارسی
مشترکین: 152
توضیحات از کانال

_رمان عشق جاودان 🖤✨
_رمان در حال تایپ هست ...
_پارت گذاری روزی دو پارت هست ...
_ناشناسم
https://t.me/TeleCommentsBot?start=sc-328090-Bwr4uEk

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-02-08 00:32:08

کسی را که مرا به خاطر خوبی هایم میخواهد،نمیخواهم
کسی را میخواهم که با دانستن بدی هایم
باز هم مرا بخواهد:)


369 views21:32
باز کردن / نظر دهید
2022-02-05 23:50:07









#پارت_41
#عشق_جاودان

_آماندا امشب چه اتفاقی افتاد؟

مکث میکنم یک مکث طولانی

+آلیس نمی‌دونم توهم زدم یا نه ولی انگار ..انگار امشب بدنم تحت کنترل خودم نبود چند وقت پیش من اتفاقی یک کلاغو دیدم و نمیدونم چرا با دیدنش حس ترس تو من بیدار شد و بعد اون تو قبرستونی دیدمش وقتی اومد نشست روی سنگ قبر همه جارو مه گرفت چند روز ندیدمش فکر کردم توهم میزدم و همه چیز تموم شده

نفس عمیقی میکشم و بی توجه و حالت خشک زده آلیس دوباره میگم

+امشب بعد رقص ادوارد گفت یکم بریم قدم بزنیم که قبول کردم رفتیم پشت ساختمون وقتی اون جنازه رو من و ادوارد دیدیم و به کلانتر خبر دادیم نگران شماها شدم و خواستم بهتون خبر بدم که بریم خونه ...

با به یاد آوری اون لحظه لرزی به تنم نشست که آلیس آروم روی موهام دست کشید بدون هیچ حرفی فکر کنم اونم فهمید یاد آوری اینکه اگه دیوید نبود الان من چه حالی داشتم شاید اصلا دیگه نمی‌تونستم از این بغل پر از آرامش لذت ببرم

_بعدش چی شد چرا رفتی سمت جنگل؟

آب دهنمو با سرو صدا قورت دادم

+داشتم شماره اریک رو می‌گرفتم که چشمم خورد به رو به روم یک ...یک کلاغ داشت نگام میکرد همون کلاغ بود یهو ... یهو بدون اینکه اختیاری روی حرکاتم داشته باشم رفتن سمتش اون ..اون رفت سمت جنگل منم ... منم پشت سرش رفتم اون لحظه هیچی تو ذهنم نبود انگار ...انگار همه چی پاک شده بود تا ...تا اینکه ....تا اینکه دیو..

_آروم باش آماندا همه چی تموم شد الان تو اینجایی بهش فکر نکن باشه؟

سری تکون دادم که با صدای ناراحتی گفت

_ولی از دستت دلخورم این همه اتفاق برات افتاد نباید بهم میگفتی پس من چجوری دوستی ام که تو سختی ها نباید کنارت باشم

+آلیس من نمی‌خواستم حال خوبی که بعد چند مدت اشک و آه می‌تونستم ببینم رو با حرفام خراب کنم تو خوشحال بودی اریک دوباره مثل قبل شده همین برام بسه

381 views20:50
باز کردن / نظر دهید
2022-02-05 23:45:01









#پارت_40
#عشق_جاودان

باید از آلیس لباس می‌گرفتم چون همه لباسام خاکی بود

+آلیس میشه یه لباسی چیزی بدی آخه لباسام خیلی خاکی شده

آلیس همون‌طور که می‌رفت سمت کمد گفت

_برو یه دوش هم بگیر اینجوری بهتره منم لباس و حوله تمیز میزارم برات

+نه خوبه فقد لباسام خاکی شده

لباس های که آلیس داد رو پوشیدم یک تیشرت طوسی مشکی با شلوار راحتی مشکی خودمو انداختم کنار آلیس و به سقف زل زدم

+آلیس

_جانم

+دلشوره دارم اصلا از اتفاقاتی که داره میوفته حس خوبی ندارم

_منم همچین حسی دارم انگار قراره همه چی عوض بشه

+کم کم همه چی عوض شده به اتفاقاتی که داره میوفته یکم فکر کن چیشد که به اینجا رسیدیم؟

_نمیدونم دلم برای اون موقع ای که فقد نگران لباس و آرایش و خوشگذرونی مون بودیم تنگ شده اریک خیلی تغییر کرده من تغییر کردم تو تغییر کردی زندگی مون تغییر کرده

با صدایی که حسرت و دلتنگی توش بیداد میکرد گفتم

+چند ماه بیشتر نمی‌گذره ولی تو این چند ماه خودم و زندگیم و اطرافیانم تغییر کردن همه چی برام غیر قابل باوره مرگ مامان بابا !!!
نجات یافتنم از اون حادثه وحشتناک بدون هیچ خراشی !!!

بعدش با صدای تحلیل رفته ای لب زدم

+و حالا این چیزای عجیبی که داره اتفاق میوفته و من با چشمام میبینم

آلیس خودشو کشید سمت من و در آغوشم گرفت و برای بار هزارم خدارو شکر کردم که آلیسو دارم خودمو تو بغلش جا به جا کردم

_آماندا امشب چه اتفاقی افتاد؟

295 views20:45
باز کردن / نظر دهید
2022-02-03 12:43:45



خودت باش به نظرات بقیه اهمیت نده !!!


235 views09:43
باز کردن / نظر دهید
2022-02-03 12:31:46


دیگه نه دلم مسافرت میخاد!
نه دلم مهمونی میخاد!
نه دورهمی میخاد!
نه دور دور میخاد
نه حال و هوای تازه میخام!
فقط با من کاری نداشته باشین انقدر زخم زبون نزنین دل ادمو نشکونین :)


212 views09:31
باز کردن / نظر دهید
2022-02-03 12:31:12



همه چیزو امتحان کن


202 views09:31
باز کردن / نظر دهید
2022-02-03 11:40:01









#پارت_39
#عشق_جاودان

_آره دیگه بایدم مسخره کنی چون اینقدر نگرانتم که از همه بیشتر دوست دارم تقصیر خودمه دیگه

بعد با حالت قهر روشو ازم برگردوند آروم رفتم پیشش و از پشت بغلش کردم

+مگه من میتونم ببینم آلیس خانوم با من قهره تو که میدونی من طاقت قهرتو ندارم دیوونه ی من

_خوبه خوبه الکی اینقدر ادا در نیار برو بشین من برم یک چیزی آماده کنم بخوریم اینقدر که به خاطر تو حرص خوردم گشنم شد

+الکی ننداز گردن من همه میدونن چقدر شکمویی رأسی خاله اینا کجان ؟

_رفتن پیش فلورا
بعد حرفش دمپایی شو در آورد و محکم زد تو سرم
_شکمو هم خودتی

اداشو در آوردم و خودمو بالا کشیدم و روی سنگ اوپن نشستم

_آماندا به نظرت چه اتفاقی افتاده؟

با کنج کاوی گفتم

+از چی منظورت چیه؟

همونطور که مرغ هارو از فریزر در می آورد گفت

_فلورا یهو زنگ زد و خیلی فوری گفت مامان بابا برن پیشش بابا هم بدون هیچ اعتراضی با من رفتن خیلی نگران و عجله داشتن

شونه ای بالا انداختم و گفتم

+نمی‌دونم بذار مامان بابات بیان شاید بگن چیشده بود

دیگه چیزی نگفت و باهم شروع به آماده کردن مرغ کردیم بعد اینکه باهم خوردیم و ظرفارو شستیم با هم رفتیم سمت اتاق آلیس نصف شب شده بود

184 views08:40
باز کردن / نظر دهید
2022-02-03 11:30:11









#پارت_38
#عشق_جاودان

+متاسفم اریک نمی‌دونم چیشد میخواستم بهت زنگ بزنم که بریم خونه یهو نمی‌دونم چیشد من واقعا نمی‌دونم چرا رفتم سمت جنگل

اریک با یک دستش دستمو گرفت و صدای آرامش بخشی که همیشه آرومم میکرد گفت

_دیگه بهش فکر نکن عزیزم به رزالین هم چیزی نگو خودت که میدونی چقدر دردسر داره نمی‌خوام تا از خونه میایم بیرون همش نگران باشه امشب هم می‌برمت خونه آلیس

+باشه مرسی که هواست به همه چیز هست

تا رسیدن به خونه آلیس هیچ کدوم حرفی نزدیم هر کدوم تو فکر و خیال خودمون غرق بودیم با توقف ماشین به خودم اومدم اصلا متوجه نشدم کی رسیدم از بس به این اتفاق فکر می کردم

از ماشین پیاده شدم و رو به روی اریک وایسادم اریک هر دو دستشو روی گونه هام گرفت بوسه ای روی پوشونیم کاشت و با لبخند گفت

_آماندای من دیگه به این چیزا فکر نمیکنه مگه نه؟

سری تکون دادم خودمو کشیدم بالا و گونشو بوسیدم

+چقدر خوبه که دارمت

اریک خنده ای کرد و موهامو بهم ریخت

_بدو برو دیگه بچه اینقدر مزه نریز

زنگ درو زدم هنوز زنگ نخورده دیدم در باز شد و کسی محکم خودشو پرت کرد تو بغلم دو قدم رفتم عقب و به سختی تعادلمو حفظ کردم

_آماندا کجا بودی من که مردم از نگرانی دختره سر به هوا چرا اینقدر بی دقتی خیلی خری بدون حرف یهو غیبت زد همه ما خیلی نگرانت شدیم مید....

+بسه آلیس ببین من خوبم بیا بریم داخل

و بعد دستی به اریک تکون دادم چون هنوز منتظر وایساده بود همونطور که آلیس مثل کوالا بهم چسبیده بود رفتیم داخل

با خنده گفتم

+آلیس من مطمعینم تو زندگی قبلیمون تو مامانم بودی

آلیس مشتی کوبید تو شکمم که از درد خم شدم

_آره دیگه بایدم مسخره کنی چون اینقدر نگرانتم که از همه بیشتر دوست دارم تقصیر خودمه دیگه

148 views08:30
باز کردن / نظر دهید
2022-02-02 13:51:00


#تئوری

شاید ما توسط افرادی کنترل میشیم و صدایی که بعضی وقتا تو مغزمون میشنویم خود واقعیمون باشه ...!!! »»


167 views10:51
باز کردن / نظر دهید
2022-02-02 13:18:30


#prof
#girl

161 viewsedited  10:18
باز کردن / نظر دهید