#پارت_39 #عشق_جاودان _آره دیگه بایدم مسخره کنی چون اینقدر نگرانتم که از همه بیشتر دوست دارم تقصیر خودمه دیگه بعد با حالت قهر روشو ازم برگردوند آروم رفتم پیشش و از پشت بغلش کردم +مگه من میتونم ببینم آلیس خانوم با من قهره تو که میدونی من طاقت قهرتو ندارم دیوونه ی من _خوبه خوبه الکی اینقدر ادا در نیار برو بشین من برم یک چیزی آماده کنم بخوریم اینقدر که به خاطر تو حرص خوردم گشنم شد +الکی ننداز گردن من همه میدونن چقدر شکمویی رأسی خاله اینا کجان ؟ _رفتن پیش فلورا بعد حرفش دمپایی شو در آورد و محکم زد تو سرم _شکمو هم خودتی اداشو در آوردم و خودمو بالا کشیدم و روی سنگ اوپن نشستم _آماندا به نظرت چه اتفاقی افتاده؟ با کنج کاوی گفتم +از چی منظورت چیه؟ همونطور که مرغ هارو از فریزر در می آورد گفت _فلورا یهو زنگ زد و خیلی فوری گفت مامان بابا برن پیشش بابا هم بدون هیچ اعتراضی با من رفتن خیلی نگران و عجله داشتن شونه ای بالا انداختم و گفتم +نمیدونم بذار مامان بابات بیان شاید بگن چیشده بود دیگه چیزی نگفت و باهم شروع به آماده کردن مرغ کردیم بعد اینکه باهم خوردیم و ظرفارو شستیم با هم رفتیم سمت اتاق آلیس نصف شب شده بود 184 views08:40