Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_38 #عشق_جاودان +متاسفم اریک نمی‌دونم چیشد میخواستم بهت | ✨🖤𝒊𝒎𝒎𝒐𝒓𝒕𝒂𝒍 𝒍𝒐𝒗𝒆🖤✨











#پارت_38
#عشق_جاودان

+متاسفم اریک نمی‌دونم چیشد میخواستم بهت زنگ بزنم که بریم خونه یهو نمی‌دونم چیشد من واقعا نمی‌دونم چرا رفتم سمت جنگل

اریک با یک دستش دستمو گرفت و صدای آرامش بخشی که همیشه آرومم میکرد گفت

_دیگه بهش فکر نکن عزیزم به رزالین هم چیزی نگو خودت که میدونی چقدر دردسر داره نمی‌خوام تا از خونه میایم بیرون همش نگران باشه امشب هم می‌برمت خونه آلیس

+باشه مرسی که هواست به همه چیز هست

تا رسیدن به خونه آلیس هیچ کدوم حرفی نزدیم هر کدوم تو فکر و خیال خودمون غرق بودیم با توقف ماشین به خودم اومدم اصلا متوجه نشدم کی رسیدم از بس به این اتفاق فکر می کردم

از ماشین پیاده شدم و رو به روی اریک وایسادم اریک هر دو دستشو روی گونه هام گرفت بوسه ای روی پوشونیم کاشت و با لبخند گفت

_آماندای من دیگه به این چیزا فکر نمیکنه مگه نه؟

سری تکون دادم خودمو کشیدم بالا و گونشو بوسیدم

+چقدر خوبه که دارمت

اریک خنده ای کرد و موهامو بهم ریخت

_بدو برو دیگه بچه اینقدر مزه نریز

زنگ درو زدم هنوز زنگ نخورده دیدم در باز شد و کسی محکم خودشو پرت کرد تو بغلم دو قدم رفتم عقب و به سختی تعادلمو حفظ کردم

_آماندا کجا بودی من که مردم از نگرانی دختره سر به هوا چرا اینقدر بی دقتی خیلی خری بدون حرف یهو غیبت زد همه ما خیلی نگرانت شدیم مید....

+بسه آلیس ببین من خوبم بیا بریم داخل

و بعد دستی به اریک تکون دادم چون هنوز منتظر وایساده بود همونطور که آلیس مثل کوالا بهم چسبیده بود رفتیم داخل

با خنده گفتم

+آلیس من مطمعینم تو زندگی قبلیمون تو مامانم بودی

آلیس مشتی کوبید تو شکمم که از درد خم شدم

_آره دیگه بایدم مسخره کنی چون اینقدر نگرانتم که از همه بیشتر دوست دارم تقصیر خودمه دیگه