2022-02-02 09:40:02
#پارت_35
#عشق_جاودان
دور خودم میچرخم نمیدونم از کدوم طرف برم حس ترس یک لحظه هم ولم نمیکنه
+کسی اینجا نیییییست!!!!
+کممممک تورو خدا یکی کممممکم کنننه
حالم اصلا خوب نیست مضطرب همش به اطرافم نگاه میکنم که سرنوشت من مثل اون دختره نشه
خسته از راه رفتن و داد زدن های الکی که به گوش هیچکس نمیرسه کنار درختی میوفتم پاهامو تو شکمم جمع میکنم و سرمو رو پاهام میذارم حدودا نیم ساعتی میشه اینجام شایدم بیشتر
اشکام خود به خود شروع به باریدن میکنن اصلا من اینجا چه غلطی میکنم لعنت به اون کلاغ و لعنت به من با صدای های که از فاصله کمی به گوشم رسید با ضرب سرمو آوردم بالا
صدا از اون ور درخت ها میومد فاصله کمی باهام داشت دید نداشت اما صداها نزدیک تر میشد به سکسکه افتادم به درخت پشت سرم چسبیدم و هر لحظه بیشتر منتظر یک حیوان بودم که تیکه پارم کنه
دستامو محکم روی چشمام فشار دادم و تو خودم جمع شدم
_تو دیگه کی اینجا چیکار میکنی ؟
با صدای بم و خش داری که به گوشم رسید چشامو باز کردم و به مرد رو به روم نگاه کردم صورتش دیده نمیشد چون جنگل تو تاریکی فرو رفته بود اون هم نمیتوانست واضح ببینتم
_هی دختر جون با توم به جای بر و بر نگاه کردن من جوابمو بده مگه از جونت سیر شدی که اومدی اینجا
با لکنتی که به خاطر ترسم گرفته بودم گفتم
+ن..نمیدونم چی.. چیشد یهو سر از..یهو سر از جنگل در آوردم...لط...لطفاً کمکم کنید من نمیدونم چطوری بر..برگردم خونه گوشی مم آن....آنتن نداره لط..
همینجوری داشتم حرف میزدم که با صدای کلافش ساکت شدم
_باشه بابا فهمیدم دنبالم بیا
با شک و دو دلی نگاش کردم چند قدم رفت وقتی دید همون وایسادم بهم و با صدای بیخیالی گفت
_چیه چرا نمیای دیگه نکنه میخای همینجا بمیری که منم از خدامه
تند سرمو به علامت نه تکون دادم با چند قدم بلند خودمو بهش رسوندم و گفتم
+نه نه نه
_پس بدون حرف اضافی بیا دنبالم
بعد حرفش آروم زمزمه کرد (خیلی خوش شانسی که سیرم و تازه غذا خوردم وگرنه ...)
چیزی از حرفاش نفهمیدم و آروم پشت سرش راه افتادم هم از این مرد میترسیدم هم از جنگل بین بد و بدتر بدو انتخاب کردم
183 views06:40