2023-06-24 10:45:57
شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۲۸
به همه چی شبیه بود جز مهمونی
چند لحظه توتاریکی گذشت و نورای طلایی استیج رو روشن کردن
یه مردحدودا چهل و پنج ساله با موهای جوگندمی و یه زن حدودا سی ساله که یه دکلته ی مشکی کوتاه پوشیده بود رو به بقیه ایستادن
اول سلام و خوش امد گویی کردن و خانومه گفت
-...مثل همیشه امشب عضو جدید رو بهتون معرفی میکنیم
بعدم چرخید رو به ما و یه هالوژن طلایی بالای سرمون روشن شد و نگاهه همه چرخید روی ما
حس میکردم تمام عصبای حرکتیمو از دست دادم
اراز اروم کمرمو گرفت و همراه خودش بلند کرد
دوباره خانومه گفت
-...آراز و عضو جدیدمون سایه
همه برامون دست زدن
دوباره نشستیم و نور از روی ما برداشته شد
اروم گفتم
-...عضو جدیده چی ؟ من هیچی نمیفهمم
+...صبور باش امشب خودت همه چیزو میفهمی
دیگه نفهمیدم چی گفتن
اخرش دوباره به همه خوش امد گفتن و همه جادوباره تاریک شد
یعنی اون ضربدر قرمز این دونفر بودن؟
دوباره در بین دوتا سالن باز شدو برگشتیم سالن قبلی
اینبار یه اهنگ تندتر و جون دار تر پخش شد و چند نفر شروع به رقصیدن کردن
اراز و شهرام و کامران سریه میز وایسادن و داشتن پیک میزدن
به دختری که کنار کامران بود نگاه کردم بنظر میرسید همسن باشیم اونم به من نگاه کرد و اومد سمتم
کنارم ایستادو گفت
-...اولین باره میای اینجا؟
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709
Join t.me/saraa_novell
3.7K views07:45