Get Mystery Box with random crypto!

کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)

لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه) ک
لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)
آدرس کانال: @saraa_novell
دسته بندی ها: اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 12.63K
توضیحات از کانال

📰 رمان های سارا🕵️‍♀️
رمان #کاژه درحال پارتگذاری
#گمراهی
#ناجی
#نبض_دیوانگی
#صحرا
#دیدار_اول
رمان های منو از روی اپلیکیشن #باغ_استور بخونید
@BaghStore_app
یا از کانال تلگرام رمان خاص تهیه کنید
@mynovelsell

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 4

2023-06-30 02:49:36 بین پاش بخاطر روغن حسابی لیز شده بود
انگشتمو کشیدم روی واژنش..
تکونی به خودش داد ثابت موندم دوباره خوابید
گوشیو اوردم بالا
یه عکس از باسنش انداختم
گوشیو بردم پایین تر لبه های واژنشو با دست باز کردم و توهمون حالت عکس و فیلم گرفتم
سینهاش دوباره در معرض دیدم قرار گرفت
روغن ریختم و سینشو کامل تومشتم فشار دادم
لبمو گاز گرفتم
نوک سینشووبین انگشتام گرفتم و فشردم
نرم دستمو از روی شکمش اوردم پایین
روغنو ریختم روی شرتش
شرتش کامل چسبید به واژنش واینجوری دسترسی بهش راحت تر میشد
توهمین حین پاهاشو از هم فاصله دادم
شروع کردم به ماساژ دادن کشاله ی رونشو بی اختیار دستم کشیدع میشد روی واژنش
یلحظه سرمو بلند کردم و با دیدن دیلا که لبشو گاز گرفته بود چشماشو بسته بود
خشک شدم
انگار اونم تحریک شده بود

https://t.me/mynovelsell/1706
یه داستان واقعی و کاملا متفاوت
اگه علاقع ای به خوندن این سبک رمان دارید مارو همراهی کنید
رمان #گمراهی
بر اساس واقعیت .
بدون سانسور با پایان خوش
https://t.me/mynovelsell/1706
2.9K views23:49
باز کردن / نظر دهید
2023-06-29 15:37:35 دستشواول اروم و بعد با حرکات تند بین پام میچرخوند
بی طاقت شده بودم و درست لحظه ای که داشتم به اوج میرسیدم دستاشو جدا کردو گفت
-... امشب خیلی باهات کار دارم بچه
نفسم توسینم حبس شد
لبم و بوسیدو دندوناشوتولبم فرو کرد و گاز محکمی گرفت
کنارم دراز کشید و منو کشید روی خودش
پاهامو دو طرفش گذاشتم بین پام بحدی خیس بود که سریع التشو خیس کرد
چندبار خودمو روی التش کشیدم تاحسابی خیس شد
و بعد آروم نشستم روش
دردش خیلی کمتر بود و لذت بیشتری بهم میداد
اروم حرکاتمو شروع کردم همین لحظه چند تا تقه به در خورد و دایی گفت
-...بهار خوبی درو باز کن
واقعا نمیدونستم چیکار کنم
حامد سریع بلند شدلباساشو برداشت و اروم به حوله حمامم اشارع زد
حوله رو دورم پیچیدم قفل درو باز کردم و فقط طوری که یکم از حولم مشخص باشه سرمو بیرون بردم و گفتم
+... جونم دایی چیشده
-...یه صدایی میومد نگران شدم
+...نه چیزی نیست من داشتم موهامو خشک میکردم باخودم حرف میزدم احتمالا همون بوده
دستای گرمی بین پام نشست و توهمون حالت پاهامو باز
کردو انگشتاشو بین واژنم تکون داد
بزور سرپا بودم حرکت دستاش تمرکزمو بهم ریخته بود
بیشتراز این تحریک شده بودم که تقریبا توفاصلع خیلی کمی از دایی داشت باهام ور میرفت و این منو خیلی داغ
میکرد
من همیشه فانتزی های جنسی متفاوتی داشتم و این کارای پرریسک خیلی حالمو عوض میکرد
بالاخره دایی رفت بالا
درو بستم
حوله رو انداختم و باتمام وجود حامدو بوسیدم
#بزرگسالان #bdsm #روابط_خاص
فایل کاملش اینجاست
https://t.me/mynovelsell/1317
2.6K views12:37
باز کردن / نظر دهید
2023-06-29 10:50:45 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۳۳
با حس گرمی لبای اراز روی گردنم به خودم اومدم
دستمو روی سینش گذاشتم و هولش دادم اما تکون نخورد

دستشو دورم حلقه کردو زیر گوشم گفت
-...هیچ راهه فراری نیست دیگه پس بهتره شل کنی و لذت ببری

چشمام پراز اشک شد
اماصدایی ازم بیرون نمیومد انگار تمام تارهای صوتیم رو از دست داده بودم

حتی نمیتونستم جیغ بزنم
دوباره با دستام هلش دادم
دلم میخواست چشمام رو ببندم و صحنهای جلوی چشمم رو نبینم

اراز دستامو پشت سرم قفل کرد و گفت
-...آروم باش مثل تمام این مدت که آروم بودی
سر انگشتشو نرم روی صورتم کشیدوادامه داد
-...آفرین دختر خوب حرف گوش کن باش

دوباره اون نگاهه تند و عجیبشو قفل چشمام کرد
توذهنم اشوب بود

دنبال یه راهی بودم تا بتونم ازاینجا فرار کنم
اما دستای اراز روی بدنم فعال شد وترس همه ی وجودم رو گرفت

بالاخره تونستم لب باز کنم و با صدایی که انگار از تهه چاه میومد گفتم

-...اراز توروخدا

برای یلحظه مکث کرد
اما براش مهم نبود
رویا و کامران دقیقا بغل دستم بودن
کامران داشت رویا رو میبوسید

اما نگاهش به من بود
لعنتی...
ازت متنفرم اراز

خدا لعنتت کنه
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
3.2K views07:50
باز کردن / نظر دهید
2023-06-28 10:24:16 رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۳۲
اراز خیره به من و بانگاهی که توطول این مدت هیچوقت ازش ندیده بودم در جواب کامران گفت

-...بذار خودم شروع کنم بعدش میدم به تو
من هنوز گیج بودم
شوکه و هنگ بودم

بین دستای اراز گیر افتاده بودم
حس خفگی داشتم انگار نفسم داشت قطع میشد

نور سالن کمتر شد و من از گوشه ی چشم همهمه ی دورمو میدیدم

اما میخ چشمای اراز شده بودم
چشمایی که دیگع برام آشنا نبود
یه صدایی توسرم میگفت هرچی سرت بیاد حقته!!!

وقتی نشناخته اعتماد میکنی و میای همچین جایی حقته!!
ولی نمیخواستم باور کنم...

اراز دستشو دراز کردو از پشت سرم یه شات دیگه برداشت و خورد
خدایا خودت کمکم کن....

نگاهمو ازش گرفتم و چشم چرخوندم
باورم نمیشد دارم همچین صحنه هایی میبینیم
قفل کرده بودم

انگار داشتم خواب میدیدم
چشمامو بستم
خدایا اگه خوابم بیدار شم....نمیخوام اینجا باشم

چشمامو باز کردم...
نه خواب نبود...
همه چی واقعی بود

نصف آدمایی که دورمون بودن لخت بودن
بدون هیچ لباسی...
بادیدن نگین و شهرام توبغل ادمای دیگه شوکه شدم...

اینا مگه زن و شوهر نبودن؟
من کجااومده بودم؟
بین این آدما چکاری داشتم؟
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
3.3K views07:24
باز کردن / نظر دهید
2023-06-27 10:29:26 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۳۱
پسرا با نیم تنه ی برهنه فقط شلوار پاشون بود و دخترا با یه دامن کوتاهه چرم مشکی و نیم تنه ی مشکی

باریتم اهنگ داشتن میرقصیدن
من هنوز هنگ بودم
چراتویه مهمونی عادی همچین چیزی باید باشع؟

این مهمونی اصلا عادی نبود
هیچیش عادی نبود

کاش نیومده بودم....
کاش الان برگردم....

همه با لذت داشتن به رقصندها نگاه میکردن
اراز از پشت سر منوتوبغلش گرفت

تحریک شدن و برامدگی شلوارشو حس میکردم
دستای سردمو به میز جلوم گرفتم که از حال نرم

من میخ صحنه ی جلوم شده بودم اماانگار هیچی نمیدیدم
نمیخواستم باور کنم خودمو توچه دردسری انداختم

من کجااومدم؟
بین چه ادمایی!؟
چجوری خلاص شم؟

دستای اراز روی شکم و کمرم میچرخید
سرمو چرخوندم و با دیدن دخترای میز بغلی که نیمه برهنه توبغل پسرا بودن هینی گفتم و از جا پریدم

اراز دستاشو دو طرفم روی میز گذاشت و گفت
-...خب بالاخره رسیدیم به جای خوب و مورد علاقه ی من

باترس خیره شدم بهش
هیچ ایده ای نداشتم که الان میخواد چی بشه
کامران کنار اراز ایستادو گفت

-...یادت که نرفته دخترای مو بلندو باید اول با من شریک شی
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
3.5K views07:29
باز کردن / نظر دهید
2023-06-27 08:47:08 خوشگلا رمان #صحرا از امروز تواین کانال پارتگذاری میشه میتونید بصورت رایگان مطالعه کنید
https://t.me/UltraMind777/46073
2.4K views05:47
باز کردن / نظر دهید
2023-06-26 10:07:30 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۳۰
اراز کوتاه گردنمو بوسید
مؤذب شدم

پیش بقیه تواین حالت بودن برام سخت بود
سعی کردم ازش فاصله بگیرم اما زور من کجا و زور اراز کجا ....

دوباره گردنمو بوسید ومنو به خودش فشار داد
نگاهم روی بقیه چرخید

تقریبا همه توهمین وضعیت بودن
بعضیا حتی خیلی بیشتر....

انگار اثر قرصه داشت کم میشد
با دیدن بقیه تواون وضعیت دلم پیچید و دستام یخ کرد

حالم داشت بد میشد
انگار نفسم داشت بند میومد
دوباره همه جا تاریک شد

آراز از فرصت استفاده کرد دستشو روی پا و باسنم کشید
با ترس اسمشو صدا کردم واقعا میترسیدم این وسط بخواد کاری کنه

اراز جونی گفت دستشو برد زیر دامنم
دیگه داشت گریم میگرفت
نور استیج روشن شدو همزمان اهنگ هم عوض شد

اراز چرخید سمت استیج و من از فرصت استفاده کردم و ازش جدا شدم
چشمامو بسنم و چندتا تفس عمیق کشیدم تا حالم جا بیاد

میخواستم برم
نمیخواسنم بیشتر اینجا بمونم
تاهمینجاشم بزور تحمل کردم

سرمو بالا آوردم با دیدن سه تا دختر و سه تا پسری که تواستیج بودن ماتم برد
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
3.5K views07:07
باز کردن / نظر دهید
2023-06-25 11:04:45 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۲۹
+...آره توچی؟
حس کردم حالت صورتش عوض شد و گفت
-...دومین بارمه

لبمو ترکردم بهترین فرصت بودکه سوالامو ازش بپرسم
از اراز که جوابی نگرفتم شاید این بتونه کمکم کنه

-...اسمت چیه؟
+...سایه توچی؟
-...من رویا
+...اممم چیزه میگم اراز به من گفت میایم

مهمونی امااینجا اصلا شبیهه مهمونی نیست یجورایی عحیب غریبه
رویا یکم گیج نگام کردو گفت

-...اراز دقیقا به توچی گفته؟
+...همین گفت مهمونی دعوتیم یه مهمونی خیلی خاص بعدم گفت یه مهمونی تم دار هست و میریم اشنا میشی

رویا چند لحظه نگام کرد انگار بین گفتن و نگفتن مردد بود
-...خب اره راست گفته اینم یه مدل مهمونیه دیگه اما یکم با مهمونی های معمولی فرق داره و متفاوت تره

+...آره مشخصه ولی خب چرا؟ یعنی تاصبح قراره همه اینجوری باشن؟
-...نه بهتره خود اراز برات بگه من برم پیش کامران

گیج بودم گیج تر شدم
واقعا نمیفهمیدم اینجا چخبره....

اراز رو صدا کردم و همینکه برگشت با دیدن چشماش فهمیدم اوضاع خرابه
کمرمو چرخوند سمت خودش صورتشو بهم نزدیک کرد

بوی الکل داشت خفم میکرد صورتمو چرخوندم وسرشو توگردنم فرو کرد
کامران با چشمای خمار و هیزش داشت نگام میکرد یه پوزخند بهم زد و چرخید سمت رویا
اینم فازش مشخص نیست
توکانال وی آی پی  رسیدیم به پارت 281 اگه توام دوست داری پارتهای بیشتری بخونی همین الان به آیدی زیر پیام بده و فقط با37 تومان عضو کانال وی آی پی شو
@sjo_sara
3.6K views08:04
باز کردن / نظر دهید
2023-06-24 10:45:57 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۱۲۸
به همه چی شبیه بود جز مهمونی
چند لحظه توتاریکی گذشت و نورای طلایی استیج رو روشن کردن

یه مردحدودا چهل و پنج ساله با موهای جوگندمی و یه زن حدودا سی ساله که یه دکلته ی مشکی کوتاه پوشیده بود  رو به بقیه ایستادن

اول سلام و خوش امد گویی کردن و خانومه گفت
-...مثل همیشه امشب عضو جدید رو بهتون معرفی میکنیم

بعدم چرخید رو به ما و یه هالوژن طلایی بالای سرمون روشن شد و نگاهه همه چرخید روی ما
حس میکردم تمام عصبای حرکتیمو از دست دادم

اراز اروم کمرمو گرفت و همراه خودش بلند کرد
دوباره خانومه گفت

-...آراز و عضو جدیدمون سایه
همه برامون دست زدن
دوباره نشستیم و نور از روی ما برداشته شد

اروم گفتم
-...عضو جدیده چی ؟ من هیچی نمیفهمم
+...صبور باش امشب خودت همه چیزو میفهمی

دیگه نفهمیدم چی گفتن
اخرش دوباره به همه خوش امد گفتن و همه جادوباره تاریک شد

یعنی اون ضربدر قرمز این دونفر بودن؟
دوباره در بین دوتا سالن باز شدو برگشتیم سالن قبلی

اینبار یه اهنگ تندتر و جون دار تر پخش شد و چند نفر شروع به رقصیدن کردن
اراز و شهرام و کامران سریه میز وایسادن و داشتن پیک میزدن

به دختری که کنار کامران بود نگاه کردم بنظر میرسید همسن باشیم اونم به من نگاه کرد و اومد سمتم
کنارم ایستادو گفت
-...اولین باره میای اینجا؟

برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
3.7K views07:45
باز کردن / نظر دهید
2023-06-23 23:58:20 یه موج داغ وارد بدنم شد
مثل یه شوک الکتریکی
خشکم زد و مغزم سفید شد
دستم تو هوا مونده بود
نمیدونم چقدر ثابت توهمون حالت موندیم
اصلا نمیدونم چطوری نفس کم نیاوردم
تازه داشتم به خودم میومدم
امااینبار چنگ زد به کمرم و لبشو روی لبم حرکت داد
همه چی دورمون محو شد
داغ شدم ازاین بوسه ی یهویی
بی اختیار دستمو بردم بالا و پشت گردنش گذاشتم
عماد لبمو نرم بوسیدو غرق شدم تو حس بینمون
دوباره یه قطره اشک دیگه ریخت روی صورتم کنترل اشکام دستم نبود
عماد ازم جدا شد
انگار یهویی از بلندی سقوط کردم
فاصلمون هنوز خیلی کم بود
هیچکدوممون نرفتیم عقب
دونهای بارون از بین پنجره ی باز میریخت روی سرو صورتمون
نگاهه داغشو قفل چشمام کرد
سرانگشتشو روی صورتم کشید
نمیتونستم نگاهمو ازش بگیرم لبمو ترکردم
نگاهش از چشمام رفت روی لبم
من ک خشکم زده بودم
زیرلب گفت نمیتونم جلوی خودمو بگیرم
دوباره منوکشید سمت خودشو لبامون قفل شد
چشمامو بستم
کنترل بدنم دست خودم نبود
عماد مکث کرد و قبل ازاینکه عقب بکشه اینبار من بوسیدمش
خیلی حس متفاوتی داشت
اصلا نمیتونستم توصیفش کنم
انگار منتظر یه حرکت از من بود
صورتمو بین دستاش قاب گرفت و عمیق بوسیدم
نفس کم اوردم همزمان از هم جدا شدیم
بی هوا لبمو مزه مزه کردم
پوزخندی زدو زیر گوشم گغت
-...خوشمزه بود؟
از خجالت دلم میخواست محو شم
سرمو توسینش قایم کردم
باورم نمیشد....
من بامیل خودم بوسیدمش...

#روابط_خاص #بایسکشوال #مثبت۱۵ #عاشقانه #bdsm

فایل کامل این داستان واقعی رو اینجا بخونید
https://t.me/mynovelsell/1707
2.9K views20:58
باز کردن / نظر دهید