Get Mystery Box with random crypto!

کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)

لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه) ک
لوگوی کانال تلگرام saraa_novell — کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)
آدرس کانال: @saraa_novell
دسته بندی ها: اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 12.63K
توضیحات از کانال

📰 رمان های سارا🕵️‍♀️
رمان #کاژه درحال پارتگذاری
#گمراهی
#ناجی
#نبض_دیوانگی
#صحرا
#دیدار_اول
رمان های منو از روی اپلیکیشن #باغ_استور بخونید
@BaghStore_app
یا از کانال تلگرام رمان خاص تهیه کنید
@mynovelsell

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 6

2023-05-06 12:41:16 با دیدن دفتر نیمه تاریک و خالی سیاوش پشیمون شدمو سر جام ایستادم. اما سیاوش دروپشت سرم بستو گفت
- بیا اتاقم
- کسی نیست دفترت؟
- من از کارمندام تا ده شب کار نمیکشم
به در نگاه کردمو گفتم
- من میتونم فردا بیام
به سیاوش نگاه کردم
صورتش بی روح بود اما ابروهاش دوباره مثل اخم تو هم رفت. چشم هاش هر با که بهم نگاه میکرد تو دلمو خالی میکرد. نسبت به دفعه قبل صورتش خسته تر و با ته ریش بلند تر بود . آروم گفت
- من این همه وقتمو نذاشتم که بیای و اینو بگی ...بیا اتاقم آرام
اینو گفتو به سمت اتاقی رفت .سر جام خشکم زده بود. واقعا میخوای بری آرام!. عقلم می گفت نه . اما پاهام پشت سر سیاوش راه افتاد ... سیاوش پشت میزش نشستو به مبل رو به روش اشاره کردو گفت
- بشین ...
حتی دفتر کارش هم نیمه تاریک بود. حس میکردم همه چی خوابه . نشستم رو مبلو سیاوش به پرده پروژکتور روی دیوار اشاره کردو گفت
- نگاه کن
با این حرفش رو لپ تاپش چیزی زدو پرده روشن شد. یه کلیپ تبلیغاتی بود . تبلیغات تجهیزات پزشکی . پروتز اندام ها ! وسایل استریل خانگی !
انواع پیشگی ی ! ابزار مصنوعی !
سر جام جا به جا شدم . زیر چشمی به سیاوش نگاه کردم که دیدم، خیره به من بودو متوجه نگاهم شد .
حس آدمی رو داشتم که تو دام افتاده. با صدایی که به زور در می اومد گفتم
- اینا چه ربطی به مهمونی داره ؟
با سر به پرده پروژکتور اشاره کرد و به پرده نگاه کردم . یه سری لباس های عجیب و چرمی و چیز هایی شبیه شلاق و یه سری وسیله که اسمشو نمی دونستم تو پروژکتور بود
دهنم خشک شده بود و قلبم انگار تو گوش هام میزد
سیاوش گفت
- حدس میزنم این چیزا برات عجیبه !
مسلما حدسش سخت نبود چون شک نداشتم که چهره ام نشون میداد چقدر شوکه شدم . سیاوش دوباره گفت
- چیزای عجیب ... مصرف کننده های عجیب هم داره ...اون مهمونی برای آدم هایی بود که از این وسایل استفاده میکنن ! یا بهتره بگم دنبال کیس های مناسبن تا با هم از این وسایل استفاده کنن!
حس کردم نفسم بالا نمیاد . یقه لباسمو دور گردنم جا به جا کردمو. دستام یخ شده بود . با ترس نگاهمو از پرده گرفتمو به سیاوش نگاه کردم. سیاوش خیلی بی روح نگاهم کرد و گفت
- واقعا تو تو اون مهمونی چه غلطی میکردی؟
#bdsm #ارباب #برده #محصولات_جنسی
فایل کامل این داستان واقعی به قلم آرام و بنفشه عزیز رو اینجا بخونید
https://t.me/mynovelsell/1921
2.2K views09:41
باز کردن / نظر دهید
2023-05-06 11:33:53 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۹۸
-...کاش میشد امشب بیای خونه من
+...نمیشه
‌-...میدونم ولی فردا بیا میتونی؟

-...اره تا بعدازظهر کلاس دارم بعدش خودم میام
سرتکون داد یکم چرخیدیم و دوباره به یه بهونه ای نزدیک خونه پیاده شدم

تومسیر با یه لبخند بزرگ روی لبم داشتم راه میرفتم
یدفعه به خودم اومدم
من آدرس کلاسمو به اراز نداده بودم
مطمعن بودم که هیچ ادرسی بهش ندادم
چطوری اومد اونجا دنبالم!!!

توبلحظه همه ی ذهنم بهم ریخت
باقدمای اروم ترحرکت کردم هرچی فکر میکردم یادم نمیومد کی آدرس بهش دادم
شاید تعقیبم کرده!

رسیدم خونه هیچی به ذهنم نمیرسید
شاید واقعا بهش گفتم اما یادم نمونده....
شونه ای بالا انداختم

صبح قبل ازایتکه برم دانشگاه یه دوش گرفتم موهامو بافتم که زیر مقنعه اذیتم نکنه
تابعد ازظهر سر کلاس بودم

خسته شده بودم دلم میخاست بخوابم
اراز زنگ زد گفت خونه منتظرمه
منم ماشین گرفتم ورفتم اونجا
درو که باز کرد بادیدن چهره ی خسته ی من گفت

-...اوه بیا داخل خیلی خسته شدی
همون دم در کیفمو ازم گرفت کفشمو بیرون اوردم و گفتم
+...امروز دیگع ترکیدم واقعا

-...مشخصه
درو بست باهم رفتیم داخل
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
4.6K views08:33
باز کردن / نظر دهید
2023-05-03 10:36:45 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۹۷
از ماشین پیاده شدم و وارد فروشگاه شدم
از پشت قفسه ها نگاه کردم و وقتی از رفتنش مطمعن شدم رفتم سمت خونه

لباسامو بیرون آوردم وتوآینه گردنمو چک کردم
کبود نشده بود
سه روز گذشت

آراز زنگ زد گفت یه مشکلی توگمرک براش پیش اومده چند روز باید بره و تهران نیست
فکر میکردم ازاینکه نیست و استرس رفتن و اومدم ندارم خوشحال باشم

اما یه حس بدی داشتم
سرگردون بودم
مدام گوشیمو چک میکردم و متتظر پیام یا زنگی از اراز بودم

از کلاس طراحی اومدم بیرون
سرم پایین بود و داشتم مسیر خودمو میرفتم صدای بوق ممتد یه ماشین باعث شد سرمو بیارم بالا

چند بار پلک زدم تا از چیزی که دیدم مطمعن شم
سرجام میخکوب شدم

سرمو تکون دادم دوباره پلک زدم
اراز از ماشین پیاده شد و اومد سمتم
من هنوز فکر میکردم خطای دیده

اماوقتی جلوم وایساد و سلام کرد فهمیدم اشتباه نمیکردم
بی اختیار باصدایی که ذوق توش معلوم بود جواب دادم و گفتم

+....توکی اومدی؟
-...خیلی وقت نیست مستقیم اومدم پیش تو
+...خسته نباشی کارت حل شد ؟
-...‌آره درست شد بریم سوار شیم

باهم سوار ماشین شدیم
دستمو گرفت و گفت
-...کاش میشد امشب بیای خونه من
توکانال وی آی پی  رسیدیم به پارت 210 اگه توام دوست داری پارتهای بیشتری بخونی همین الان به آیدی زیر پیام بده و فقط با37 تومان عضو کانال وی آی پی شو
@sjo_sara
5.7K views07:36
باز کردن / نظر دهید
2023-05-01 16:40:51 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۹۶
+...نه
موهامو از روی گردنم کنار داد بوسه ریزی زیر گوشم زد که دوباره بی تابم کرد

سرشو از تو گردنم در نیاورد انگار حال اونم مثل من بود اروم هلم داد سمت دیوار
نرم لبمو بوسید و گفت
-....نمیتونم ازت جدا شم

برای خودمم سخت بود چشماش حسابی خمار شده بود

اما وقتی نمونده بود که بخوایم باهم باشیم
مطمعن بودم اگه ادامه بدیم دیگه نمیتونم جداش کنم

دستمو روی سینش گذاشتم و گفتم
-...ولی باید بریم

اراز کلافه نفسشو توگردنم خالی کرد و ازم جدا شد
کفشامونو آورد بیرون و گفت
-...دفعه بعد گوشیارو خاموش میکنم زنگ خونه رو قطع میکنم هرچی وسایل برقی توخونه هست هم خاموش میکنم

خندیدم کفشمو پوشیدم و گفتم
+...فعلا بیا بریم

خونه رو چک کردیم و زدیم بیرون
ادرس یجایی نزدیک خونمون رو دادم که اونجا پیاده شم

تومسیر همون شماره چند بار دیگه ب اراز زنگ زد اما همه رو رد تماس کرد
+...چرا جواب نمیدی؟

-...تماس کاری هست حوصلت سر میره اگه جواب بدم
منم دیگه چیزی نگفتم

اراز منو رسوند جایی که ادرس داده بودم خدافظی کردیم و اراز گفت
-...شاید فردا نشه اما پس فردا میبینمت
+...باشه فعلا بای بای

برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
4.9K views13:40
باز کردن / نظر دهید
2023-04-29 10:13:29 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۹۵
بدون حرف از سرویس رفتم بیرون
روی کاناپه نشستم و گفتم
+...حالا لباسمو بده

آراز هم بدون مخالفت پیرهنمو بهم داد
سریع پوشیدم
اراز رفت تواشپزخونه

من هنوز حالم سر جاش نیومده بود نمیفهمیدم چی میخوام
از یطرف بدنم هنوز داغ بود
از یطرف یه صدایی توسرم مدام میگفت نباید بیشتراز این پیش بری

انقدر غرق افکارم بودم که وقتی اراز دستمو گرفت ترسیدم
-...خوبی؟‌ هرچقدر صدات کردم جواب ندادی
+...خوبم خوبم توفکر بودم
-...بیا شام امادست بخوریم

باهم رفتیم سر میز نشستیم اراز همه چیو چیده بود
ولی من اصلا اشتها نداشتم
یکم حرفای عادی زدیم و بعد شام قرار شد برگردیم خونه

لباسامو پوشیدم اراز گفت
-...من یکم درگیر کارم اما اولین فرصت هماهنگ میکنم همو ببینیم
+...باش

شالمو روی سرم فیکس کردم
اراز کنارم وایساد و بی مقدمه بغلم کرد
سرمو روی سینش گذاشتم
روی موهامو بوسیدو گفت
-...اذیتت که نکردم نه ؟

نمیشد دروغ بگم شاید اگه تیتراژ پخش نشده بود خیلی بیشتر پبش رفته بودیم

برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
2.2K views07:13
باز کردن / نظر دهید
2023-04-27 10:37:57 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۹۴
با بلند شدنش انگار مغزم برگشت
سریع صاف نشستم و به خودم نگاه کردم

باورم نمیشد این منم که تواین وضعیتم آراز کنترل رو پیدا کرد

تی وی رو خاموش کرد و هردو بهم نگاه کردیم
انگار پشیمونی رو از چشام خوند که پاتند کردسمتم

اما من زودتر به خودم اومدم و با چندقدم بلند وارد سرویس شدم و درو قفل کردم
آراز بلافاصله گفت

-...سایه...بیا بیرون خوبی؟
+...خوبم...خوبم میشه پیرهنمو برام بیاری؟
-...چرا؟ ماباهم حرف زدیم قرار شد تجربش کنی

می‌ترسیدم مخالفت کنم و بخواد بزور باهام کاری کنه برای همین گفتم
+...آره هنوزم می‌خوام ولی میشه دفعه بعد انجامش بدیم....یواش یواش پیش بریم
-...میشه درو باز کنی رو در رو صحبت کنیم؟.
+...اول پیرهنمو بهم بده

سکوت شدو چنددقیقه بعد دوباره آراز گفت
-...باز کن پیرهنتو آوردم
قفل سرویس رو باز کردم دستمو بردم بیرون پیرهنوو لمس کردم و همزمان آراز درو محکم هل داد و باز کرد

دو قدم هل خوردم عقب نزدیک بود بیفتم اراز کمرمو گرفت وسرجام وایسادم
-...بیا بریم بیرون حرف بزنیم
+...میشه اول لباسمو بپوشم

اراز دستشو نرم روی بازوم کشیدو گفت
-...نه میخوام خجالتت بریزه
چشمامو بستم تا بتونم خودمو کنترل کنم اینجا جای درستی برای بحث کردن نبود

برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
1.4K views07:37
باز کردن / نظر دهید
2023-04-25 21:56:39 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۹۳
همزمان بااین حرف دستش روی پوست کمر و شکمم حرکت کردو اومد بالا
دیدن این فیلم ...

حرفای آراز و حرکت دستش تصمیم گیریو برام سخت کرده بود

مغزم قفل کرده بود و بدنم داشت از نوازشای آراز لذت میبرد

لاله ی گوشم رو بوسید و من بیشتر غرق لذت شدم
این نوازش ها
این لمس و بوسیدنا برای من خیلی جدیدو هوس انگیز بود

مقاومت در برابر شون برام سخت بود
آراز سکوتمو که دید همون‌جوری روی کاناپه خوابوندم و اومد روم

صدای فیلم و نالهاشون توخونه پیچیده بود
آراز بی طاقت لبمو بوسید
گوشه ی پیرهنمو گرفت و تویه حرکت از تنم بیرون آورد

با نگاهه خمار وپراز خواستن خیره شد بهم
باورم نمیشد نیمه برهنه توبغل آراز هستم
اونم وقتی تصمیم گرفته بودم بهش بگم نمیخوام بیشتراز قبل پیش برم

دوباره لبامو بوسید و مغزم از کارافتاد
دستش روی قفل لباس زیرم نشست و همزمان لاله گوشمو مکید

من فقط تونستم آه بکشم
قفل لباس زیرم و باز کرد و همین لحظه تیتراژ پایانی فیلم باصدای بلندی پخش شد

هردومون از جا پریدیم
کنترل هم نزدیکمون نبود
آراز لعنتی گفت و از روم بلند شد

برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
2.5K views18:56
باز کردن / نظر دهید
2023-04-24 02:44:55
صدای قفل شدن در از پشت سرم اومد و از جا پریدم‌
متئو دستشو از روی دکمه قفل روی میزش برداشت و تکیه داد به صندلیش
نگاهش رو تنم بالا و پائین شد و گفت
- گزارش جلسه رو آوردی؟
سر تکون دادم و به سمتش رفتم
هیچوقت من وارد اتاقش میشدم درو قفل نمیکرد
برگه هارو کنار متئو رو میزش گذاشتم و طبق عادت کنارش ایستادم تا توضیح بدم که دستش رو باسنم نشست
جا خوردم
به صورت متئو نگاه کردم.کاملا جدی بود و گفت
- میشنوم
با تردید برگه ها رو جا به جا کردمو با صدای لرزون شروع کردم به توضیح دادن که متئو دستشو دورانی رو باسنم تکون داد. در حالی که حرفمو تائید میکرد، دستشو برد زیر دامنم و انگشت هاش از رون پام به سمت شورتم بالا رفت ...
حرف زدن یادم رفت و بین پام خیس و داغ شد...
ادامه در فایل رمان موجود . داستان ممنوعه و هات #ساحل به اسم #رئیس_پردردسر ( منشی اغواگر )
رابطه ای هات و ممنوعه. این رمان بخاطر صحنه های باز مناسب بزرگسانه
https://t.me/mynovelsell/1212
2.1K views23:44
باز کردن / نظر دهید
2023-04-23 19:24:18 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۹۲
اصلا نمی‌فهمیدم چی میگه خواستم برگردم اما همین لحظه شنیدم که گفت
-...امروز دوباره امتحان میکنم دفعه قبل که نشد...نمیتونم اصرار کنم

اصلا از حرفاش سردر نمی‌آوردم

برگشتم تو آشپزخونه و سرجای قبلیم نشستم
آراز هم چند دقیقه بعد من اومد

نه من چیزی پرسیدم و نه اون چیزی گفت
کار جوجها و مخلفات که تموم شد
آراز گفت بریم تو سالن

-...دوسه تا فیلم آماده کردم یکیشو شانسی میذارم باهم ببینیم
+...باشه ببینیم

کنار هم نشستیم آراز دستشو دور شونم انداخت و بیشتر بهش چسبیدم
اول یه فیلم معمولی بود اما یکم که گذشت صحنهای فیلم شروع شد

تو یه وضعیتی گیر کرده بودم که راهه فراری نداشتم
آراز دستشو نرم روی بازوم کشید
شخصیت مرد فیلم بی قیدوشرط بازنا رابطه داشت
براش بجز رابطه جنسی هیچی مهم نبود
رابطه های دونفره سه نفره و گاهی گروهی....

بی اختیار با دیدن این صحنها داغ شده بودم و حالم عوض شده بود
ولی بازم سعی کردم حواسمو جمع کنم

آراز منو بیشتر به خودش نزدیک کرد و زیر گوشم گفت
-...دلت میخواد توام تجربه کنی؟
+...این فقط یه فیلمه

-...اما توواقعیت هم میشه انجامش داد
لبمو تر کردم و دوباره آراز گفت
-...یبار امتحان کن شاید خوشت اومد و لذت واقعیو تجربه کردی

برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
3.4K views16:24
باز کردن / نظر دهید
2023-04-22 11:06:54 شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص
#۹۱
چرخیدسمتم دستشو دو طرفم گذاشت و گفت
-...توکه فکر نمیکنی من قبل تو تنها بودم؟یا تجربه ای نداشتم؟

سرمو به معنی نه تکون دادم
-...پس چیزی که جوابشو خودتم می‌دونی نپرس عزیزم

تاحالا کسی اینطوری دهنمو نبسته بود
یه چند دقیقه توسکوت گذشت دوباره گفتم
+...لباس چی بپوشم؟

-...تم لباس اون مهمونی یه لباسه خاصه خودم برات میگیرم سایزتو میدونم
+...خب شاید دوسش نداشته باشم

دوباره چرخیدسمتم یه برش پرتقال گذاشت تودهنم و گفت
-...تم مشخصه مجبوریم رعایت کنیم حتی اگه دوسش نداشته باشیم

+...اوهوم باشه ....ساعت چند باید بریم و برگردیم؟
-...یازده شب شروع میشه تا صبح
+...ولی من نمیتونم...

حرفمو قطع کردو گفت
-...فقط یه شب سایه....بگو میمونی پیش دوستت

بابام به این راحتی قانع نمیشد
+...ببینم چیکار میتونم بکنم!
گوشی آراز زنگ خورد
گوشیش دقیقا کنارم بود بی اختیار روی صقحش نگاه کردم

یه ضربدر قرمزداشت بهش زنگ میزد
یعنی آراز اسمشو اینطوری سیو کرده بود
آراز سریع دستشو شست
گوشیشو برداشت و رفت تواتاق....

یکم گذشت آروم اومدم پایین و باقدمای آروم رفتم پشت در اتاق
صداش خیلی واضح نمیومد
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #کاژه رو سرچ کنید
https://t.me/BaghStore_app/693
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید
https://t.me/BaghStore_app/709


Join t.me/saraa_novell
3.3K views08:06
باز کردن / نظر دهید