Get Mystery Box with random crypto!

شاقول اندیشه

لوگوی کانال تلگرام shaghool_andishe — شاقول اندیشه ش
لوگوی کانال تلگرام shaghool_andishe — شاقول اندیشه
آدرس کانال: @shaghool_andishe
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 98
توضیحات از کانال

چالش‌های منطق‌گونه در باورهای مرسوم
(یادداشت‌ها و دیدگاه‌های محمد حسینی نژاد، مولف کتاب شاقول اندیشه - آموزش کاربردی منطق کلاسیک بر پایه داستان‌های کوتاه)
https://t.me/joinchat/AAAAAE9OAqQF-JmjGPl6uA
ارتباط:
@smhn2006

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها

2021-05-30 21:04:17 خوشبختی ناگهانی
(بخش اول)

محمد حسینی نژاد

در زبان فارسی، انگلیسی و عربی برای مفهوم ترکیبی «بدبختی ناگهانی» واژه‌هایی ساخته شده:
در فارسی و عربی "مصیبت"، "بلا"، "فاجعه"، "كارثة" داریم و در انگلیسی: "disaster"، "misadventure"، "calamity".
اما برای «خوشبختی ناگهانی» واژه‌ای اختصاصی که بیانگر ترکیبِ دو مفهومیِ «خوشبختی» و «ناگهانی بودن» باشد، نیست. دلیل آن نسبتاً واضح است. دستگاه زبانی برای مفاهیم پرکاربرد واژه‌سازی می‌کند و برای مفاهیم کم کاربرد از ترکیب چند واژه بهره می‌گیرد تا زمانی که کاربرد آن افزایش یابد و واژه‌ای درخور آن ساخته شود.

مثالها و مصادیق بدبختی ناگهانی یا همان مصیبت و بلا فراوانند: مرگ عزیزان، ورشکستی، بیماری‌های سخت، جنگ و .... اما برای مفهوم ترکیبی «خوشبختی ناگهانی» مصادیق کمی داریم یا اصلاََ وجود ندارد: به یک باره ثروتمند شدن (اگر ثروت را عامل اصلی خوشبختی بدانیم)، یافتن ناگهانی شریک زندگی که همه چیز تمام باشد، زنده شدن عزیزان فوت شده و ...
اینجا سوال بنیادینی که مطرح می‌شود این است که چرا ما عمدتاً بدبختی را به طور ناگهانی ولی خوشبختی را به صورت تدریجی دریافت می‌کنیم؟

پاسخ این سوال به تعاریفی برمی‌گردد که ما از دو مفهوم بدبختی و خوشبختی داریم. تعاریف متفاوت و بعضاً متضادی از خوشبختی ارائه شده است. چیزی که با قطع و یقین می‌توان گفت این است که خوشبختی با در نظر گرفتن ملاک‌ها و معیارهای هر فردی، مفهومی نسبی است. می‌توانیم نمونه‌های بسیاری را نام ببریم که افرادی خود را خوشبخت می‌دانند ولی از نگاه اطرافیانشان نگون بخت هستند و، بالعکس افرادی خود را بدبخت می‌دانند از نگاه مردم بسیار نیکبخت می‌نمایند.
عبارت «رضایت از زندگی» شاخصه‌هایی دارد که می‌تواند در تعریف خوشبختی رضایت همگان را کسب کند: واضح و روشن است؛ شامل همه کسانی است که خود را خوشبخت می‌دانند و افرادی که از زندگی‌شان ناراضی‌اند از دایره خوشبخت‌ها خارج می‌کنند.

اما این تعریف هم برای پاسخ به آن سوال بنیادین (ناگهانی بودن بدبختی و تدریجی بودن خوشبختی) کافی نیست. فارغ از اینکه رضایت از زندگی چطور به دست می‌آید، خود مفهوم «رضایت» هم نیازمند موشکافی بیشتری است. یووال نوح هراری در کتاب «انسان خداگونه» این معنا از خوشبختی را اینگونه شرح داده:

«از نظر روانی، رضایت از زندگی به انتظارات وابسته است نه به شرایط عینی. زمانی که زندگی آرام و پررونقی را می‌گذارنیم [لزوماً] احساس خرسندی نمی‌کنیم بلکه این احساس وقتی به ما دست می‌دهد که واقعیت مطابق با انتظارات‌مان می‌شود. خبر ناگوار این است که با بهبود شرایط زندگی انتظارات افزایش می‌یابد پیشرفت‌های چشم‌گیری که آدمی در دهه‌های اخیر تجربه کرده است به انتظارات بیشتر تبدیل می‌شود نه رضایت بیشتر.»

خوشبختی به مفهوم «انتظار» گره خورده است. کنکاش در همین مفهوم می‌تواند پاسخ سوال‌مان را بدهد:
ما با اینکه می‌دانیم جهان و هستی انسان، مملو از انواع و اقسام رنج‌ها و نارضایتی‌هاست، اما عمیقاً انتظار نگون‌بختی در زندگی را نداریم و دقیقاً به همین جهت است که بدبختی برایمان غیرمنتظره می‌شود.
از سویی دیگر باورهای مرسوم خصوصاً در آموزه‌های قانون جذب و ارتعاش به ما می‌قبولانند که باید انتظار خوشبختی را داشته باشیم و برای رسیدن به رضایت بیشتر از زندگی همواره لحظه‌شماری کنیم؛ اما نکته این است که در لحظه رسیدن به انتظارات‌مان دیگر آن شوق و شعفی نداریم که معادل با غم و پریشانی فاجعه‌بار یک مصیبت باشد:
حس خوشبختی که یک مادر در هنگام تولد فرزندش دارد معادل با حس بدبختی‌ای که او در هنگام از دست دادنش دارد، نیست. او ماه‌ها و حتی سالها در انتظار به دست آوردنش بوده ولی انتظاری برای از دست دادنش را نداشته است.

موضوعات بخش دوم یادداشت:
- آراء شوپنهاور در معنای خوشبختی و بدبختی
- جایگاه «اختیار و حق انتخاب» در مساله ناگهانی بودن بدبختی و تدریجی بودن خوشبختی

#باور_مرسوم
#خوشبختی
#بدبختی

@shaghool_andisheh
456 viewsM. Hoseininejad, edited  18:04
باز کردن / نظر دهید
2021-01-31 19:37:32 تحلیلی بر انیمیشن روح (soul 2020)
محمد حسینی نژاد

(این نوشتار داستان اصلی فیلم را اسپویل نمی‌کند.)

آثار هنری که در قالب فیلم یا انیمیشن با زبان و بیان ساده و همه‌کس‌فهم، اندیشه‌های عمیق و تفکربرانگیز فلسفی و مذهبی را واکاوی کرده‌اند، کم نیستند. اما انیمیشن soul عرضه شده در سال 2020، از جهاتی متفاوت و بعضاً برتر عمل کرده است:

۱- درون‌مایه این فیلم دقیقاً در جهت مخالف با باور مرسومی است که ما را وادار می‌کند به اینکه باید هدفمند باشیم تا زندگی را با شور و اشتیاق برای رسیدن به هدف، معنادار کنیم.
شالوده نظام اخلاقی و تربیتی حاکم بر جهان امروز بر این است که برای تحمل رنج و دوری از پوچی زندگی، هدف یا اهدافی را در زندگی تعیین کنیم و تمام یا حداقل بخش عمده‌ای از توان و تلاش خود برای رسیدن به آن صرف کنیم؛ موفق یا ناموفق بودن خود را بسته به نزدیک شدن یا دورماندن از آن هدف تعریف می‌کنیم و بدین گونه است که می‌توانیم زندگی را معنا ببخشیم.

اما چیزی که در این فیلم مشخصاً روی آن تاکید شده این است که معنای زندگی را باید در "خودِ زنده بودن و حیات داشتن و بهره‌مندی از ساده‌ترین احساس‌ها و لذت‌ها و حتی رنج‌ها" دانست بدون آنکه نیاز باشد در پسِ آن به دنبال رسیدن به هدف ویژه‌ای باشیم که فراتر از احساسات ساده روزمره‌مان باشد.

۲- این فیلم چند لایه است ولی این چندلایگی منجر به پیچیدگی و دیرفهم بودنش نشده. شخصیت اصلی که نوازنده پیانو است به دنبال شغلی است که اجرای هنرش را در صحنه برای همگان داشته باشد فارغ از میزان درآمد و بیمه و مزایای سایر شغلهای دیگر. اما مادرش مخالف این نوع شغل است. او می‌خواهد که فرزند میانسالش تعلیم موسیقی در مدرسه را که دارای حقوق ثابت و بیمه و مزایای بازنشستگی ادامه دهد. مادر ثبات و آرامش را می‌خواهد ولی پسر شکوفایی و خروش هنرش را. تا اواسط فیلم این اندیشه مادرانه نقد می‌شود و حق را به فرزند می‌دهد اما در انتها، تفکری خیام‌وار مطرح می‌شود که هم مادر را نقد می‌کند و هم فرزند را: دم را غینمت شمردن.
تمامی تکنیک‌های سینمای انیمیشن و فنون قصه‌پردازی را در نهایت در خدمت همین تفکر به کار گرفته شده.

۳- باورهای مذهبی متنوعی در این فیلم مطرح شده اما در هیچ کدام اشاره مستقیم به آنها نشده. قالب فانتزی و کمدی آن هم کمک کرده که حساسیت باورمندان متعصب مذهبی را چندان تحریک نکند. در عین حال کسانی را که با جدیت خواهان تحقیق در این زمینه هستند به تفکر عمیق وادارد:

- مشخصاً دو اصطلاح "جهان پیشین" و "جهان پسین" که در فیلم به آنها اشاره و فضای آن هم به طور فانتزی ترسیم شده، به ترتیب منطبق با "عالم ذر" و "عالم برزخ" در آموزه‌های اسلامی است. اما نکته جدید و خلاقانه فیلم در این است که این دو جهان را در هم تلفیق کرده است!
- کم و بیش به آموزه "تناسخ" در مذهب هندو اشاراتی شده اما نه به طور مستقیم.
- پیام اصلی این فیلم عمدتاً منطبق با تفکرات بودایی است؛ علاوه بر اینکه شاکله کلی آموزه‌های بودیسم را می‌توانیم در جای جای فیلم مشاهده کنیم، اشارات غیرمستقیمی هم در این زمینه وجود دارد: در انتهای فیلم وقتی روح سرگردان به زمین برمی‌گردد، قسمت‌هایی از کره زمین نشان می‌دهد که رو به سوی هند و شمال چین (تبت) دارد.

در کل تماشای این فیلم برای همگان با هر نوع باوری بسیار شیرین و دلچسب و همز‌مان آموزنده است. خصوصاً اینکه نمایش مرگ و دنیای پس از آن چندان ترسناک نیست برای کودکان نیز مناسب است. تاکنون این انیمیشن را پنج بار کم و بیش به طور کامل دیده‌ام و احتمالاً برای چندین بار دیگر هم تماشا خواهم کرد. به این دلیل که نکته‌های بسیار ظریف و دقیق و در عین حال عمیقی دارد که با یک بار دیدن برملا نمی‌شود.

#انیمیشن_روح
#روح
#soul_2020
#باور_مرسوم


@shaghool_andishe
600 viewsM. Hoseininejad, edited  16:37
باز کردن / نظر دهید
2020-08-29 19:52:45 شاقول اندیشه pinned «بازنگری مفهوم و مصادیق مرسومِ تجاوز و آزار جنسی (بخش اول) محمد حسینی نژاد  سازمان جهانی سلامت، در سال ۲۰۰۲ تجاوز جنسی را اینگونه تعریف کرده:  «نفوذ به مقعد یا وولوا (واژن) همراه با اعمال زور و تحت اجبار، بوسیلهٔ آلت جنسی مردانه، سایر اندام‌های بدن یا یک…»
16:52
باز کردن / نظر دهید
2020-08-29 19:50:08 باز نشر به سبب موج جدیدی از جنبش Me too که این روزها به راه افتاده به ویژه که برخی از سرشناسان ایرانی هم مورد اتهام قرار گرفته‌اند.


https://t.me/shaghool_andishe/158
841 viewsM. Hoseininejad, 16:50
باز کردن / نظر دهید
2020-06-27 16:21:42 نقد ملی‌گرایی و وطن‌پرستی با تحلیل مفهوم "ما" (بخش اول)

محمد حسینی نژاد

چند سال قبل به مدت کوتاهی در یک‌ ویلای کوچک توریستی در یکی روستاهای استان گیلان ساکن بودیم. قسمتی از این ویلا محل نگهداری پرندگان اهلی مثل مرغ و خروس، غاز و اردک بود. محوطه حیوانات با یک فنس کوتاه از حیاط ویلا جدا شده بود اما در حدی بود که ما بتوانیم پس‌ماندِ غذا خود را به آنها بدهیم. یک بار طبق معمول مقداری پسماند غذا که شامل پوست خوراکی میوه‌ها می‌شد در جای مخصوص غذایشان قرار دادیم. مرغ‌ها و اردک‌ها به سمت غذا حمله‌ور شدند و هر کدام سعی داشتند با کنار زدن همدیگر سهم بیشتری نصیب‌شان بشود. این صحنه برای ما معمولی بود چون می‌پنداشتیم خصلت حیوانات همین است. اما بعد از چند دقیقه سر و صدای چند غاز آمد که به صورت گروهی به سمت محل خوراک می‌آمدند. صحنه جالب در اینجا اتفاق افتاد. این غازها به دو گروه تقسیم شدند. گروهی مشغول خوردن شدند و گروه دیگر بقیه حیوانات را از آن محل دور می‌کردند و بعد از مدتی غازهای نگهبان جای خود را با بقیه عوض کردند. نکته جالب‌تر اینکه در هنگام خوردن مثل بقیه حیوانات بین خودشان درگیری وجود نداشت.
گروه غازها بر خلاف اردک و مرغ و خروس یک همبستگی را در خود احساس کردند. چنین همکاری جمعی در حیوانات دیگری مثل شیرها، فوک‌ها و والها هنگام شکار نیز وجود دارد. این داستان را می‌توان یکی از ساده‌ترین حالات در شکل‌گیری مفهوم «ما» دانست؛ مفهومی بر پایه یک واقعیت ژنتیکی که غازها را از دیگر جانداران متمایز می‌کند تا بتواند علاوه بر بقاء فرد، بقای نوع را نیز پشتیبانی کند.
معمول این است که بگوییم این نوع رفتارها غریزی است و منشاء مشخصی از تجربه و یادگیری ندارد چون باور مرسوم ما این است که فقط انسان دارای تفکر است و تنها اوست که مفاهیم کلی مثل «ما» را درک می‌کند!
در بین انسان‌های خردمند (هموساپینس) عوامل متعددی به تنهایی یا در کنار هم می‌تواند سبب شکل‌گیری مفهوم «ما» شود: اقلیم سکونت، دین، برند، قومیت، نژاد، زبان و ...

هسته اصلی مفهوم ملیت و وطن زمانی تشکیل شد که انسان‌ها مکانی ثابت را به عنوان محل زندگی انتخاب کردند و این مشخصاً بعد از انقلاب کشاورزی در حدود ده هزار سال قبل شکل گرفت. پیش از آن مفهوم مالکیت بر تعابیری مثل خاک یا زمین و به تعبیر دیگر «قلمرو» معنای خاصی نداشت؛ انسان شکارگر ـ خوارک‌جو «همه‌جاوطنی» بود. انقلاب کشاورزی در وهله اول به معنای اهلی کردن گیاهان خوراکی مورد نیاز مثل گندم، جو، ذرت، حبوبات بود؛ اما اهلی کردن حیوانات در مرحله قبل از آن شکل گرفته بود. مثلاً «سگ» همان گرگ بوده که بیست هزار سال قبل از انقلاب کشاورزی به دست انسان‌های آن دوران به طور مصنوعی تکامل یافت. اسب، الاغ و فیل هم به همین صورت.

«ما» در آن دوران مفهومی بر پایه نیازمندی‌هایی بود که انسانها را در کنار هم نگه می‌داشت. شکار حیوانات یا خوراک جستن با کار گروهی بهتر و موثرتر انجام می‌گرفت؛ این سبک زندگی مستلزم آن بود که همه افراد قبیله به همه مهارت‌های زنده ماندن مسلط داشته باشند. مهارت شکار و سلاخی حیوان، روشن کردن آتش و کباب کردن آن، دفاع در برابر حیوانات مهاجم و قبایل دیگر، یافتن یا ساختن پناه‌گاه.
لازمه دیگر این سبک زندگی حفظ نژاد بود. رئیس و بالادستان قبیله معمولاً اجازه نمی‌دادند فردی کسی را خارج از افراد قبیله به همسری برگزیند تا ترکیب نژادی به هم نخورد. به ندرت دختران و زنان به عنوان پیشکش به قبیله‌ای دیگر اهدا می‌شد که آنها نقشی بیش از یک کنیز نداشتند. همین کار بعداً در زندگی‌های شهری و امپراطوری‌ها انجام می‌شد اما زن پیشکش شده ارج بیشتری داشت و می‌توانست نقش فرزندآوری هم داشته باشد تا برای حفظ اتحاد دو ملت اصطلاحاً خون‌های پادشاهان بعدی یکی شود!

آنچه بعد از انقلاب کشاورزی رخ داد تبدیل «کوچ نشینی» به «یک‌جانشینی» بود؛ به تدریج «مکان» یا «قلمرو» ـ که در زندگی قبل از کوچ‌نشینی اهمیت زیادی نداشت ـ عامل دیگری شد در کنار عامل نژاد برای تعیین هویت. هویت جمعی یک فرد به دو عامل بستگی پیدا کرد: در کدام شهر زندگی می‌کند؟ از کدام طایفه است؟
وقتی انسان‌ها بتوانند در یک مکان به مدت طولانی ساکن باشند دیگر نیازی نیست که مسلط به تمامی مهارت‌های زنده‌مانی باشند. هر کدام از مهارت‌های زندگی قبیله‌ای در جنگل و دشت و کوه در زندگیِ یک‌جانشینی تبدیل به «شغل» می‌شود:
- مهارت شکار و سلاخی به دو شغل دامداری و قصابی تبدیل شد؛
- روشن کردن آتش و کباب کردن ساده گوشت در زندگی قبیله‌ای، شغل آشپزی را در زندگی شهری شکل داد؛ افزودن انواع ادویه‌ها و روش‌های مختلف پختن گوشت و حبوبات در طول زمان این شغل را پیچیده‌تر و اختصاصی‌تر کرد؛
- دفاع در برابر حیوانات و قبایل دیگر مبدل شد به شغل نظامی‌گری؛
- ساختن پناه‌گاه تبدیل شد به شغل معماری
و ...

#باور_مرسوم


@shaghool_andishe
1.0K viewsM. Hoseininejad, edited  13:21
باز کردن / نظر دهید
2020-05-23 15:50:17 سوگیری لنگر انداختن


‏دو برادر مغازۀ فروش کت‌و‌شلوار داشتند. آنها با تکنیک ساده‌ای توانسته بودند تعداد زیادی کت‌و‌شلوار بفروشند.

نام یکی هری و دیگری سیدنی بود.

هری همیشه از مشتری‌ها استقبال می‌کرد و به مشتری‌ها کمک می‌کرد تا کت‌و‌شلوار انتخاب کنند اما سیدنی انتهای مغازه پشت پیشخوان می‌ماند.

‏وقتی مشتری کت‌و‌‌شلواری را انتخاب می‌کرد و قیمتش را می‌پرسید، هری داد می‌زد «هی سیدنی قیمت این کت‌شلوار مشکی دکمه طلایی چنده؟»

سیدنی جواب می‌داد «کدوم؟ همون خوشگله؟ اون ۴۲ دلار». هری داد می‌زد «چقدر؟» سیدنی هم دوباره داد می‌زد «۴۲ دلار». هری قیافه خودش را کمی گیج شده نشان می‌داد و بعد به مشتری می‌گفت ۲۲ دلار!
مشتری که ۴۲ را از سیدنی شنیده بود و ۲۲ را از هری، سریع ۲۲ دلار به هری می‌داد و بدون درخواست تخفیف از مغازه بیرون می‌رفت.
خیلی‌ها می‌گفتند گوش هری سنگین است به همین خاطر اشتباه می‌کند اما واقعیت این است که ‏قیمت کت‌وشلوار همان ۲۲ دلار بود نه ۴۲ دلار.

آنها به خوبی توانسته بودند از سوگیری لنگر انداختن (Anchoring Effect) در قیمت‌گذاری استفاده کنند.

سیدنی: دلال ماشین
هری: ایران خودرو


@shaghool_andishe
889 viewsM. Hoseininejad, edited  12:50
باز کردن / نظر دهید
2020-05-12 00:40:41 با دیدن این پست به یاد حکایت معروف گدایی ملانصرالدین افتادم:

ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی، حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره، اما ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می‌دادند و ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد.

تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملانصرالدین را آن طور دست می‌انداختند، ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. این طوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و هم دیگر دستت نمی‌اندازند. ملانصرالدین پاسخ داد: ظاهرا حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، دیگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هایم. شما نمی‌دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده‌ام. اگر کاری که می‌کنی، هوشمندانه باشد، هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند!

@shaghool_andishe



https://t.me/Chelsalegi/9737
609 viewsM. Hoseininejad, edited  21:40
باز کردن / نظر دهید
2020-04-18 11:02:29 پنجره شکسته
در دهۀ 80 میلادی در نیویورک ​باج‌گیری در ایستگاه‌ها و در داخل قطارها امری روزمره و عادی بود. فرار از پرداخت پول بلیط، رایج بود و سیستم مترو ٢٠٠ میلیون دلار در سال از این بابت ضرر می‌کرد. مردم از روی نرده‌ها به داخل ایستگاه می‌پریدند و یا ماشین‌ها را از قصد خراب می‌کردند و یک‌باره سیل جمعیت بدون پرداخت بلیط به داخل سرازیر می‌شد. اما آنچه که بیش از همه به چشم می‌خورد، گِرَفیتی (Graffiti) بود. (گرفیتی نقش‌ها و عبارات عجیب و درهمی است که بر روی دیوار، نقاشی و یا نوشته می‌شود.) هر شش هزار واگنی که در حال کار بودند از سقف تا کف و از داخل و خارج از گرفیتی پوشیده شده بودند. آن نقش و نگارهای نامنظم و بی‌قاعده، چهره‌ای زشت و عبوس و غریب را در شهر بزرگ زیرزمینی نیویورک پدید آورده بودند. اینگونه بود وضعیت نیویورک، شهری که موجودیتش در چنگال جرم و جنایت فشرده می‌شد.
با آغاز دهه 90 به ناگاه وضعیت گویی به یک نقطه عطف برخورد کرد. سیر نزولی آغاز گردید. قتل و جنایت به میزان ٧٠ درصد و جرائم کوچکتر مانند دزدی و غیره ۵٠ درصد کاهش یافت. کاهش جرائم و خشونت، ناگهانی و به سرعت اتفاق افتاد، درست مثل یک اپیدمی. بنابراین باید توضیح دیگری برای این وضعیت پیدا می‌شد؛ این توضیح دیگر چیزی نبود مگر تئوری «پنجرۀ شکسته».
تئوری پنجرۀ شکسته، محصول فکری دو جرم‌شناس آمریکائی بود به اسامی «جمس ویلسون» و «جورج کلینگ». این دو استدلال می‌کردند که جرم، نتیجۀ یک نابسامانی است. اگر پنجره‌ای شکسته باشد و مرمت نشود آن کس که تمایل به شکستن قانون و هنجارهای اجتماعی را دارد با مشاهده بی‌تفاوتی جامعه نسبت به این امر، دست به شکستن شیشه دیگری می‌زند. دیری نمی‌پاید که شیشه‌های بیشتری شکسته می‌شود و این احساس هرج و مرج از خیابان به خیابان و از محله‌ای به محله دیگر می‌رود و با خود پیامی را به همراه دارد از این قرار که: هر کاری را که بخواهید مجازید انجام دهید، بدون آنکه کسی مزاحم شما شود.
در میان تمامی مصائب اجتماعی که گریبان نیویورک را گرفته بود، ویلسون و کلینگ دست روی باج‌خواهی‌های کوچک در ایستگاه‌های مترو، نقاشی‌های گرفیتی و نیز فرار از پرداخت پول بلیط گذاشتند. آنها استدلال می‌کردند که این جرائم کوچک، علامت و پیامی را به جامعه می‌دهد که ارتکاب جرم آزاد است، هر چند که خود این جرائم کوچک باشند. حالا وقت آن بود که این تئوری در مرحله عمل به آزمایش گذاشته شود.
دیوید گان به مدیریت سیستم مترو گمارده شد. او معتقد بود: باید جلوی گرفیتی که سمبل از هم پاشیده شدن سیستم است، به هر بهائی گرفت. بدون برنده شدن در جنگ با گرفیتی تمام تغییرات فیزیکی که شما انجام می‌دهید، محکوم به نابودی است. قطار جدیدی می‌گذارید اما بیش از یک روز نمی‌پاید که رنگ و نقاشی و خط‌های عجیب بر روی آن نمایان می‌شود.
گان در قلب محلۀ خطرناک هارلم یک کارگاه بزرگ تعمیر و نقاشی واگن برپا کرد. بعد دستور می‌داد شبانه واگن را رنگ بزنند و صبح زود روی خط قرار دهند.
در حالیکه گان در بخش ترانزیت نیویورک همه چیز را زیر نظر گرفته، ویلیام برتون به سمت ریاست پلیس متروی نیویورک برگزیده شد. برتون نیز از طرفداران تئوری «پنجرۀ شکسته» بود و به آن ایمانی راسخ داشت. در این زمان ١٧٠٫٠٠٠ نفر در روز به نحوی از پرداخت پول بلیط می‌گریختند. در حالیکه جرائم و مشکلات دیگر در داخل و اطراف ایستگاههای مترو در جریان بود، برتون به مقابله با مسألۀ کوچک و جزئی پرداخت: بهاء بلیط و جلوگیری از فرار مردم از این مسئله کم‌بها.
در بدترین ایستگاه‌ها تعداد مأمورانش را چند برابر کرد. اداره پلیس را به ایستگاههای مترو منتقل کرد. ماشین‌های سیار پلیس در ایستگاه‌ها گذاشت. به محض اینکه تخلفی مشاهده می‌شد، فرد را دستگیر می‌کردند و به سالن ورودی می‌آوردند. هدف برتون ارسال یک پیام به جامعه بود که پلیس در این مبارزه جدی و مصمم است. همانجا انگشت‌نگاری انجام و سوابق شخص بیرون کشیده می‌شد. از هر ٢٠ نفر، یک نفر اسلحه غیر مجاز با خود حمل می‌کرد که پرونده خود را سنگین‌تر می‌کرد. هر بازداشت ممکن بود به کشف چاقو و اسلحه و بعضاً قاتلی فراری منجر شود. مجرمین بزرگ به سرعت دریافتند که با این جرم کوچک ممکن است خود را به دردسر بزرگتری بیاندازند. اسلحه‌ها در خانه گذاشته شد و افراد شرّ نیز دست و پای خود را در ایستگاههای مترو جمع کردند. کمترین خطائی می‌توانست دردسر بزرگی در پی داشته باشد.
ایدۀ گان و برتون با استفاده از نظریۀ پنجرۀ شکسته این بود که بی‌توجهی به جرائم کوچک پیامی
است به جنایتکاران و مجرمین بزرگتری که: جامعه از هم گسیخته است و بالعکس مقابله با این جرائم کوچک به این معنی بود که اگر پلیس تحمل این حرکات را نداشته باشد پس طبیعتاً با جرائم بزرگتر، برخورد شدیدتر و جدی‌تری خواهد داشت.

@shaghool_andishe


https://t.me/R0yayeSabz/653
589 viewsM. Hoseininejad, 08:02
باز کردن / نظر دهید
2020-04-17 09:13:48 مبانی درک ابعاد سه‌گانه
محمد حسینی نژاد

تا قبل از کشف و تدوین قوانین جاذبه توسط نیوتون، بالا و پایین امری بدیهی به نظر می‌رسید.
"پایین" یعنی شیء به زمین نزدیک‌ باشد و "بالا" یعنی شیء دور از زمین.
زمین به عنوان یک شئ عینی و ابژکتیو مبنای درک بالا و پایین است. 

تا وقتی که جاذبه زمین بر ما موثر باشد این مبنای سنجش همچنان برقرار است حتی وقتی که وضعیت بدنی ما دگرگون شود مثلا دراز کشیده باشیم یا در یک وضعیت یوگایی سر روی زمین و پاها معلق در هوا باشد، همچنان پایین را رو به زمین و بالا را دور از زمین تعریف می‌کنیم.

در جاذبه صفر و بی‌وزنی کامل، بالا و پایین مفاهیمی بی‌معنا می‌شوند. این احساس را فقط فضانوردان یا کسانی که در یک محفظه در حال سقوط هستند، درک می‌کنند.

اما برای تشخیص راست - چپ و جلو - عقب هیچ نیازی به مبنای جاذبه‌ نیست. حتی بدون آنکه از کودکی چپ و راست را به ما آموزش دهند ما درکی ابتدایی از آن داریم.

نکته جالب این است که بر خلاف بالا - پایین،  راست - چپ و جلو - عقب کاملا نسبی و بستگی به وضعیت فرد دارد:

وقتی روبروی دیگری قرار بگیرید راست شما، چپ او و راست او، چپ شماست.
جلو در راستای افق چشم و عقب برخلاف آن معنا دارد.

زمین و جاذبه آن در این دو بُعد اخیر دیگر یک مبنای همگانی نیست و کاملا وابستگی به وضعیت یا موقعیت سوژه دارد.

در حالی که برای سوژه چپ و راست و جلو و عقب در حالت‌های مختلف ایستاده، درازکش، به پهلو و .... در امتدادهای متفاوتی قرار دارد، بالا و پایین در مجاورت جاذبه برای سوژه و ابژه همواره یکسان است.

باور مرسوم این است که قواعد فیزیکی حاکم بر ما فقط در این سه بُعد محصور است.
وقتی در حال رانندگی یا راه رفتن روی سطح زمین هستیم عملا فقط از دو بُعد استفاده می‌کنیم. فرمان ماشین چپ و راست را هدایت می‌کند و پدال گاز و جعبه دنده جلو و عقب.
ما در رانندگی از بعد بالا و پایین استفاده نمی‌کنیم. تمامی قواعد رانندگی در سطح زمین فقط بر مبنای این دو بعد است. جهان حرکتی ما در هنگام رانندگی و راه رفتن، کاملا دو بعدی است.

اما پس از اختراع هواپیما و هلی‌کوپتر بود که جهان حرکتی‌مان، بُعد بالا و پایین را هم به خود پذیرفت و ابزار دیگری در اینها اضافه شد تا بتواند حرکت به سمت بالا و پایین را هم هدایت کند.

#باور_مرسوم


@shaghool_andishe
809 viewsM. Hoseininejad, edited  06:13
باز کردن / نظر دهید
2020-04-04 00:10:04 در راستای پست قبل:
یک نمونه از این مدعا که معنای کلام در موسیقی در انتقال حس و حال به مخاطب کمترین اهمیت را دارد.



https://t.me/UTFarsi/24779
504 viewsM. Hoseininejad, edited  21:10
باز کردن / نظر دهید