Get Mystery Box with random crypto!

- برشی از کتاب: هنوز غروب نشده بود. معجزه زنده ماندنم، در ذ | کتاب خوب بخوانیم

-
برشی از کتاب:

هنوز غروب نشده بود. معجزه زنده ماندنم، در ذهنم می‌آمد و می‌رفت. من هم می‌بایست شهید می‌شدم؛ اما نشده بودم. حال عجیبی داشتم. در این فکر بودم که چقدر به پایان خط نزدیک بودم. چیزی نمانده بود که مرگ، مرا در آغوش گیرد. احساس کردم باید کاری کنم. در گوشه‌ای از چادر دسته نشستم و وصیت‌نامه نوشتم. این، دومین وصیت‌نامه‌ام بود. اولى لابد هنوز در کمد خانه‌مان بود. این دومی، عرفانی و معنوی‌تر از آب درآمد. هنگام نوشتن، مدام لحظات شهادت دوستانم، جلوی چشمانم بود؛ از نگاه معصوم حمید صبوری نزدیک شهادتش تا انبوه شهدای دژ و جزیرہ شلحه.
آن شب، شام غریبان شهدای گردان بود. بعد از نماز مغرب و عشا در حسینیه، برای شهدا مجلس ختم گرفتیم و مداح گردان برای شهدا روضه خواند. شب تلخی بود شام غریبان کربلای شلحه!

- بچهٔ بازارچه، خاطرات حمید قاسمی.

@Sooremehr