2023-11-15 12:07:28
توالت خراب شده. صدای هرز رفتن آب را در کاسه میشنوی. از شناورش باید باشد، سیفون را که میکشی عقلش نمیرسد مخزن که پر شد آب را قطع کند. فلوترش از کار افتاده، قطع نمیکند، مثل شبها که وقتی روی تخت، پتو را را رو میکشی و قصدِ خواب داری، ولی نمیشود. فلوترِ مغزت هم قطع نمیشود، نمیفهمد مخزن پر شده، اینکه باید تا صبح بخوابی. شاید کمی فضا برایش باز کرده باشی تا او باز بتواند تخیل کند، حرف بزند، شکایت کند، تحلیل پشت تحلیل، طرح پشت طرح، چرند بسازد، ایده بریزد توی آن مخزن آزرده و تو با آن فلوتر خراب، یکی دو تا را انتخاب کنی و سیفون را بکشی روی بقیه.
استعاره را هم که کنار بگذاری لابد شباهتی هست بین یک توالتِ خراب و مغزی که بَس نمیکند. استراحت ندارد این مغز. خاموش نمیشود، سرریز میکند مدام. تلف میشود، و درک این اتلاف بار سنگینی میگذارد روی شانههایت، که فلانی، توی این قحطی، حیف نیست که هدرش میدهی!
زنگ میزنی یک نفر بیاید برای تعمیر. میانسال به نظر میرسد و ماهر است. فلوتر فرنگی را در یک چشم بر هم زدن تعویض میکند. شاید آدم معقولی هم باشد. از آنهایی که مودب تصورشان میکنی، لابد در زندگیاش آدمی حامی هم هست، از اینها که دل زنی به او گرم است و پشت دوستهایشان میایستند.
قطع کن فرنگی را درست میکند و بعد روی تراس با هم سیگاری دود میکنید. حس معاشرت با آدمی مسنتر از خودت را داری، مثلا مردی حوالیِ چهل و چند. فاصلهای بین خودتان میبینی. از دختر دو سالهاش که میگوید، سن و سالش را میپرسی. پاسخش کاسه سرت را لبریز میکند. سه سال از تو جوانتر است و خوب که دقت میکنی اصلا بیشتر از سنش نشان نمیدهد.
میگوید دیر اقدام کرده برای بچهدار شدن و کارشان به دوا و درمان کشیده. میگوید آدم بعد از خودش باید کسی را به یادگار بگذارد وگرنه برای چه کسی این همه کار میکنیم؟ راجع به چیزهایی حرف میزند که دلت میخواهد زودتر سیفون را بکشی، بشوید و با خود ببرد. حسابش را میگذاری کف دستش، او هم وسایلش را جمع میکند و میرود. تو میمانی و دو ته سیگارِ خاموش، فنجان قهوهای با کفِ لکشده و تهماندهای از بوی تن پیرمردی که از توِ جوان، سه سال کوچکتر است.
مینشینی و در آن سکوت چند صفحهای از رمانی در تحسینِ کارآمد بودن را ورق میزنی و افکارِ پایان روز که حالا دارد اتفاق میافتاد و همیشه با روشن کردن چراغ هال همراه است، هجوم میآورند. صدای لبریز شدنشان را در کاسه سرت میشنوی.
آخرین ایدهها هنوز آنجا هستند. داستان پیرمردی در حوالی چهل سالگی که توالت تعمیر میکند و دوست دارد بچه تولید کند. به جزئیات وارد نمیشوی، سیفون را میکشی. صدای جوشیدن آب را میشنوی؛ مخزن خالی میشود و بعد دوباره شروع میکند به پر شدن.
@sugarffrree
25.0K views09:07