Get Mystery Box with random crypto!

البته چون روستا داخل دره بود ما طلوع افتاب رو دير تر و غروب رو | Tadriseoloom

البته چون روستا داخل دره بود ما طلوع افتاب رو دير تر و غروب رو زودتر از بقيه جاها مي ديديم. رسيديم خونه اقا كرمي. يالله يالله رفتيم تو. داخل اتاق نشسته بوديم هوا هم داشت تاريك مي شد يه دفعه يه صدايي شبيه صداي كاميون بلند شد . اقاي كرمي گفت خوب موتور برق هم روشن شد الان برق مياد. پلگرد اون موقع برق سراسري نداشت. يه موتور برق از اين موتوراي ديزلي داشت كه با گازئيل كار مي كرد. سر شب روشنش مي كردن تا حدود ساعتاي 11 شب. ساعت 11 خاموش ميشد تا شب بعد. يعني كلا از غروب تا ساعت 11 شب برق داشتيم. جاي شما خالي يه چايي خورديم اقاي كرمي گفت شرمنده ما امشب يه عروسي دعوت هستيم همين روستاي بغلي بايد بريم اونجا اگه نريم ناراحت ميشن وگر نه نميرفتيم. ما هم گفتيم نه خواهش ميكنم و ببخشيد كه مزاحم شديم و از اين حرفا. اقاي كرمي رفتن عروسي. پسرش اومد تو سلام كرد همون دم در خيلي مظلوم نشست. همينجوري مظلوم دو زانو نشسته بود دستاشم گرفته بود رو پاهاش سرشم پايين بود. بعضي وقتا زير چشمي يه نگاهي به ما ميكرد ببينه معلماش چه جوري هستن. گفتيم يه خورده باهاش صحبت كنيم يخش اب بشه طفلكي معذبه. سر صحبت رو باز كرديم اتفاقا خيلي سريع يخش اب شد. ديديم نه همچين بچه مظلوم و خجالتي هم نبود. شام رو اوردن. فك كنم اقاي كرمي از اقوام يا همسايه هاش خواسته بود برامون شام درست كنن چون تو اتاق بغلي صداي صحبت دو سه تا خانوم مي اومد. جاتون خالي چه غذاي خوشمزه اي بود. دقيقا يادمه سيب زميني بود با گوجه محلي از اين گوجه ريزاي ترش كه دونه زياد داره. اينا رو پخته بودن خيلي هم چرب و چيلي بود و چند تكه گوشت داخل بشقاب بود. نوناشونم جالب بود من تا اون موقع همچين نونايي نديده بودم. نوناي تافتون خيلي ضخيم و پف كرده اي بود. روش كلا قهوه اي و برشته بود. شروع كرديم به خوردن. ديدم گوشتاش يه جوري بود. انگار داخل گوشت دون دون بود مثل دونه انجير يه همچين چيزي. مظفر گفت فكر ميكنم گوشت آهو باشه و درست هم حدس زده بود گوشت آهو بود. پايان قسمت هفده هم.