Get Mystery Box with random crypto!

مجيد گفت يه خورده نخ بردارين چون بايد پاچه شلوارا رو روي چكمه | Tadriseoloom

مجيد گفت يه خورده نخ بردارين چون بايد پاچه شلوارا رو روي چكمه ببنديم كه برف نره تو كفشامون ممكنه تا بعد ظهر برنگرديم برف بره تو كفشا پاهامون يخ ميزنه. من يه جفت چكمه سربازي داشتم همونا رو پوشيدم بنداشو باز كردم محكم بستم دور شلوارم راه افتاديم. تو روستا كه بوديم برف حدود 20 سانت بود اندازه همون چكمه هامون ولي هر چي بالاتر ميرفتيم برف بيشتر ميشد. يه چند كيلومتري رفتيم سمت كوه هاي هزار مسجد. رسيديم به جايي كه دقيقا تا كمر تو برف بوديم ديگه نميشد جلو تر بريم. يكي از اهالي روستا گفت خوب اينجا بايد متفرق بشيم هر كدوم بريم روي يه تپه سر و صدا كنيم اگه كبكي باشه پرواز ميكنه فقط خوب نگاه كنين ببينين كجا فرود مياد هر جا پايين اومد ديگه نميتونه بلند شه. مجيد از سگ و گرگ و اين جور حيوونا خيلي ميترسيد. گفت اقا بياين ما با هم باشيم. ما 4 نفر با هم مونديم رو همون تپه اهالي هر كدومشون رفتن يه طرف. من خيلي دنبال كبك نبودم بيشتر به خاطر همون برف رفتم. يه نيم ساعتي گذشت از كبك خبري نشد. كم كم داشت سردمون ميشد. يه دفه از دره اون وري صداي جيغ و داد بلند شد كه اي كبك اي كبك. ما فقط اسمونو نگاه مي كرديم ببينيم كجاست. كبكه از دره اونوري اومد افتاد تو دره اي كه ما بالاي تپه منتظر بوديم. حركت كرديم سمت كبكه. اصلا نميشد تند بري تا كمر تو برف بوديم. دو سه قدم بر ميداشتيم خودمونو مينداختيم رو برف چند متر رو برف سر ميخورديم. اين فيلماي انيميشن هست پنگوئنا خودشونو با شكم ميندازن رو يخ سر مي خورن اونجوري مي اومديم پايين. من كه همون وسط تپه گير كردم ولي مجيد خودشو رسوند كبكه رو گرفت. رفتيم پيش اهالي جمع شديم دور هم. باز دوباره اهالي پخش شدن ما همونجا مونديم. يه دو سه ساعت اونجا مونديم ولي ديگه كبكي نديديم همون يكي بود. من فقط بازي مي كردم از تپه ميرفتم بالا مثل پنگوئن سر ميخوردم پايين باز ميرفتم بالا. ديديم ديگه خبري نيست برگشتيم سمت روستا. اهالي روستا با ما نيومدن همونجا موندن. رسيديم روستا مجيد كبكه رو به هر كي ميرسيد نشون ميداد. افتخار مي كرديم كه كبك گرفتيم اونم يه دونه. شب كبكه رو گذاشتيم زير سبد فرداش مجيد برداشت برد روستاشون نفهميديم چكارش كرد.