Get Mystery Box with random crypto!

الهی! درد می‌دانم و دارو نمی‌دانم. یا می‌دانم، خوردن نمی‌توانم | تالارِ فرهنگ‌ و‌ هنر

الهی!
درد می‌دانم و دارو نمی‌دانم.
یا می‌دانم، خوردن نمی‌توانم.
نیارم گفت که این همه درد چرا بهره‌ی من؟!
نه دست رسد مرا به معدنِ چاره‌ی من.
به شغلِ درد و بیم تاوانِ نشستن به ماتم چند توان؟!
سبحان الله!
این چه بَتَر روزی است. ترسم که مرا از تو جز حسرت نه روزی است. خفته و رفتن بِدِل می‌سگالم. زهر می‌خورم و از درد می‌نالم. نه چنانم که می‌پندارم، و نه آنم که می‌نمایم.
هرگز کسی از چنین نیک فا آید تا من آیم. می‌لرزم از انکِ نه ارزم. و ازانم که سزم جاوید نیاویزم. پس چه سازم جز انکِ می‌سوزم. تا ازین افتادگی که برخیزم؟


در هرگز و همیشه‌ی انسان «از میراث خواجه عبداللّه انصاری»
بخش مناجات، ص ۳۴۶
محمدرضا شفیعی کدکنی

@talarefarhang