Get Mystery Box with random crypto!

دستش توی شلوارم فرو رفت که با شوک پاهامو چفت کردم و دستش ما بی | منــ❤ـو تـــ❤ـو وعشق

دستش توی شلوارم فرو رفت که با شوک پاهامو چفت کردم و دستش ما بین پاهام قفل شد.

لبخند بدجنسی دور از چشم بقیه به روم زد و بدون توجه به التماس توی نگاهام انگشتاشو بین پام به حرکت در آورد.

_تِرِسا عزیزم چرا نمیخوری؟!


با سُستی و به زور چشمای خمار و نیمه بازم رو بازتر کردم و رو به زنعمو که اینو پرسیده بود بریده بریده و لرزون جواب دادم:


_چ...چرا...الان میخورم...


با دستای لرزونم قاشقمو برداشتم که با فرو رفتن انگشت پرهام داخلم یکه خورده قاشق از دستم سر خورد و افتاد.
افتادنش صدای بدی به همراه داشت اما من حواسم پیِ انگشت لعنتیش بود که سعی داشت بیشتر به بدنم فشارش بده...

نفس سنگین و لرزونی کشیدم و قبل از اینکه بقیه رو به شک بندازم به سختی دوباره قاشقمو برداشتم و همزمان سعی کردم دستشو از بین پام پس بزنم.


پرهام به بهونه ی برداشتن پارچ آب سرشو نزدیکم آورد تا نگاهای شیطون و شرارت بارش بهم بفهمونه الکی التماسش نکنم و من بی توجه پچ زدم:

_پرهام...

مثل خودم پچ پچ کنان لب زد:

_جونم...هیش...

دوباره تقلا کردم دستشو پس بزنم و نالیدم:


_نکن...


بی اعتنا به حرفم با برداشتن پارچ آب کنار رفت.
تا حدودی به بودن انگشتش داخلم عادت کرده بودم و اگه تکونش نمیداد میتونستم تحملش کنم.

قاشقمو پر کردم و به سمت دهنم بردم که یهو با کاری که کرد چشمام از حدقه زد بیرون.
وقتی سعی کرد تعداد انگشتاشو دوبرابر کنه و یه انگشتو بکنه دو تا ، نفسم بند اومد.

حس باز شدن بدنم مایع گرمی رو از بدنم سرازیر کرده بود و توی این شرایط ممکن نبود بتونم عادی رفتار کنمو سوتی ندم!

عمو حامد بی خبر از اتفاقایی که زیر میز میوفتاد رو به زنعمو گفت:


_خانم...شما یه لحظه با من بیا نمیتونم کلیدامو پیدا کنم...


بلافاصله بعد از بیرون رفتنشون از آشپزخونه صدای آهم توی فضا پیچید:

_آااه...پرهام...


پرهام با بیرون آوردن انگشتام از روی صندلی بلندم کرد و با عجله بردم قسمت پشتی آشپزخونه.
هنوز صدای پایین کشیدن زیپش رو هضم نکرده بودم که خودشو واردم کرد
و این مصادف شد با بلند شدن صدای زنعمو:


_بچه ها کجا رفتید؟
الان غذا یخ میکنه از دهن میوفته...


پرهام دستشو روی دهنم گذاشتم و محکم خودشو بهم کوبید که یهو صدای جیغ یه نفر از دیدن ما بالا رفت و...

https://t.me/+_1Pw8g0M48hhZjhk
https://t.me/+_1Pw8g0M48hhZjhk
https://t.me/+_1Pw8g0M48hhZjhk

تِرِسا دختری که بعد از مرگ پدر و مادرش با خونواده ی دوست باباش که یه پسر جوون و از قضا کاربلد و همه فن حریف به اسم پرهام داره ، زندگی میکنه.
همه چی خوب پیش میره تا روزی که پرهام تِرِسا رو تنها تو خونه گیر میاره و...


https://t.me/+_1Pw8g0M48hhZjhk
https://t.me/+_1Pw8g0M48hhZjhk
https://t.me/+_1Pw8g0M48hhZjhk