Get Mystery Box with random crypto!

نصفه شبی ویار بوی تنِ برادرشوهرم افتاده بود به جونم و نمیذاشت | منــ❤ـو تـــ❤ـو وعشق

نصفه شبی ویار بوی تنِ برادرشوهرم افتاده بود به جونم و نمیذاشت بخوابم.

داشتم دیوونه می‌شدم. بچه ام توی شکمم بیقراری می‌کرد. هوس بو کشیدن عطر تنِ اونی که فقط باهاش همخونه بودم، داشت اشکمو درمی‌آورد.

دیگه نميدونستم چیکار کنم. دستمو رو شکمم گذاشته بودم و تو اتاق خودم قدم رو میرفتم و ناله می‌کردم.

-خدایا چیکار کنم؟ آخه این چه ویاریه؟ اون که بابات نیست دخترم. چرا باید بوی تن احتشام ویار من باشه؟

منی که حالا جز این مرد هیچکسی رو نداشتم و مجبور شده بودم تو خونه ش زندگی کنم.

کم سن و سال بودم. به خاطر اینکه مجبور نشم با یه پیرمرد هفتاد ساله ازدواج کنم از خونه فرار کرده بودم. اما وقتی حامله شدم، شوهرم مُرد و من پناه آوردم به داداشش! مرد سرد و بی احساسی که نگهم داشته بود تا بچه به دنیا بیاد و ازم بگیره و منو بندازه بیرون!

فقط به این شرط قبول کرده بود تو خونه ش زندگی کنم!

داشتم از ویار دیوونه می‌شدم. یواشکی وارد اتاق خوابش شدم. تاریک بود. فقط یکم بو میکشیدم و آروم میشدم و برمیگشتم. نمی‌فهمید!

آروم آروم به تختش نزدیک شدم. دیگه نميتونستم تاب بیارم. خم شدم روش.

احتشام طاق باز خوابیده بود. فقط یه شو.رت مردونه تنش بود. یعنی لخت میخوابید؟ عضله هاش حتی تو تاریکی هم تو چشم میزد و وسوسه کننده بود.
خدایا چه مرگم شده بود؟

با احتیاط روش خم شدم. میخواستم سرمو بکنم زیر گردنش و فقط عمیق بو بکشم.

هنوز بو نکشیده بودم که چشماش یهو باز شد و مچ دستمو گرفت. از ترس یه متر پرسدم و جیغ زدم. اونم ترسید و صاف نشست و محکم گرفتم. تقریبا پرت شدم تو بغلش!!

وای خدا! هول کرده بودم‌. یه نگاه اخمالودی بهم کرد.

-نصفه شبی اینجا چیکار میکنی رایحه خانوم؟!

از خجالت نميدونستم چی بگم. سفت منو تو بغلش نگه داشت و با اخم گفت:
-چیه؟ جاییت درد میکنه؟ چیزی لازم داری؟

با خجالت و بغض سعی کردم عقب بکشم.
-من... ن..نه... فقط...

روم نمیشد بگم. نذاشت تکون بخورم. چه نگاه خیره ای داشت.

-فقط چی؟
دیگه تحمل نکردم و با خجالت گفتم:
-من... ویار کردم...

با تعجب نگام کرد.
-نصفه شبی؟ چه ویاری خانوم کوچولو؟

داغ کردم از حانوم کوچولو گفتنش. خب من دربرابر خیلی جوجه بودم. ازم دوازده سال بزرگتر بود.

-ویارِ... راستش ویار تن شما رو کردم...

از تعجب خشکش زد. داشتم از خجالت آب میشدم‌ خدایا این بچه آبرو واسه من نذاشت!

دستش رو کمرم سفت شد. نگاهش یه جوری بود. به خدا اونم بهم حس داشت!!

-چرا باید ویار تن منو بکنی؟

سرمو از خجالت پایین انداختم.
-نمی‌دونم... برادرزاده تون... دلش میخواد.

لبخند داغی زد و نگاهش به شکمم رسید.

-قربون برادرزاده م برم که هوش و زکاوتش به خودم رفته!

با نفهمی نگاهش کردم.
-یعنی...چی اقا احتشام؟!

با احتیاط دراز کشید و منم مجبور کرد روش دراز بکشم.

-هیچی... هرچقدر دلت میخواد بو کن آروم شی.

نمیدونم چرا انقدر بدنم داشت داغ میشد. منی که فقط میخواستم قایمکی بو کنم و برم، فقط یه لباس خواب حریر پوشیده بودم و حالا تو بغل احتشام دراز کشیده بودم!!

-آخه...اینطوری..‌

منو برگردوند و خوابوند رو تخت. بعد خودش روم خیمه‌ زد.
-اینطوری خوبه؟

لال شدم. دست احتشام رو شکمم نشست و نوازش کرد و گفت:

-دیگه برادر زاده ام هوس چی کرده؟

قلبم داشت میومد تو دهنم. اصلا فکرشم نمی‌کردم اونم بهم کشش داشته باشه! همیشه ازش سردی و دوری و بداخلاقی دیده بودم!!

-من فقط بو میکنم میرم!

رو به صورتم بود.‌به لبام نگاه کرد و هوس از نگاهش میبارید.
-باشه خانوم کوچولو...

آب دهنمو قورت دادم. طاقت نیاوردم. خودمو بالا کشیدم. بینیمو به زیر گلوش چسبوندم و نفس عمیق کشیدم. خدایا این چه کششی بود؟ با عطر تنش داشتم دیوونه میشدم‌. دلم میخواست تو وجودش حل بشم!

بیشتر خودمو چسبوندم بهش که احتشام دیگه طاقت نیاورد و لبامو شکار کرد!

نفسم رفت! دست احتشام روی سی.نه م نشست و با نفس نفس گفت:

-بگو که برادرزاده م دلش میخواد من باباش باشم!

بی اراده ناله ی ریزی کردم. اون خم شد و دامن پیراهن حریرمو بالا داد. از زیر شکمم شروع به بوسیدن کرد تا لباش رسید به س.ینمو با هوس گفت:

-بگو که خودتم میخوای رایحه.

اشکم راومد و با نفس نفس گفتم:
-آقا.. من فکر میکردم...

نذاشت حرفمو بزنم‌. دستشو رسوند به اون پایین که از داغی داشت نبض میزد. بعد گفت:

-دارم ویوونه میشم دیگه طاقت ندارم. الان چند ماهه که میخوامت.

بعد لباس زیر توریم رو پایین کشید و پاهامو باز کرد. با هوس گفت:

-انگار باید مستقیم با برادرزادم ملاقات کنم!

داشتم پس میفتادم. با وارد شدن جیغم به هوا رفت که....


قسمت واقعی رمان که در آینده خواهیم داشت

https://t.me/+RFXTNzvsnv9hMzdk
https://t.me/+RFXTNzvsnv9hMzdk
https://t.me/+RFXTNzvsnv9hMzdk
https://t.me/+RFXTNzvsnv9hMzdk

https://t.me/+RFXTNzvsnv9hMzdk

https://t.me/+RFXTNzvsnv9hMzdk

https://t.me/+RFXTNzvsnv9hMzdk