_فدای اون اندام زنونه ی خوش فرمت بشم من نگاه کن توروخدا سینه ه | منــ❤ـو تـــ❤ـو وعشق
_فدای اون اندام زنونه ی خوش فرمت بشم من نگاه کن توروخدا سینه هاش انگار برای تو دست گرفتن ساخته شده..
فتبارک الله احسن الخالقین..
رادین از شنیدن حرف های مادر جوان و امروزی اش به سرفه می افتد و مامان سپیده رو به من ادامه میدهد.
_فدای اون اندام سکسیت بشم من.. حیف تو نیست برای پسر گوش تلخ من..
نگاهی به اخم های در هم گره خورده ی پسرش میاندازد که خودش را با گوشی موبایلش سرگرم کرده..
وروبه من غر می زند:
_آنقدر تلخ که یه وقتا فکر می کنم مردونگی نداره!
با این حرف نگاه رادین از صفحه ی گوشی جدا میشود و با چشمان گشاد شده ای رو به مادرش می نالد:
_ این حرفا چیه میزنی مامان؟!
لب هایم را از زور خنده روی هم می فشارم!
مامان سپیده خونسرد همانطور که ناخن های بلند و کشیده اش را سوهان می کشد میگوید:
_ خب من یه ساعته دارم رو بدنش دنبال کبودی میگردم چیزی به چشمم نخورد حالا هرکی دیگه جای تو بود روی این بدن و برجستگی های سفید و سکسی یه جای سالم نمیذاشت!
سپس رو به من می پرسد:
_ آرامش جانم عزیزم تو مطمئنی مردونگی داره خودت با چشم خودت دیدی ؟! آخه من ٢۵ سال پیش اینو از پوشک گرفتم بعد اون خبر ندارم دیگه اون پایین چه خبره و چه بلایی سرش اومده!
از یادآوری حالت هات و تحریک شده ی رادین که فقط در خلوتمان و مختص خودم بود خندهام میگیرد.
اما بدجنسانه رو به مادرشوهرم می گویم:
_ نه والا من ندیدم!
مامان سپیده رو به رادین متاسف سری تکان می دهد.
_مرمد مردای قدیم.. آقاجونم اجازه نمی داد بابات شبا خونمون بمونه نصف شبا یواشکی از تراس می اومد تو اتاق من!
خنده های ریز ریزن ادامه پیدا میکند که پهلویم میان دستش فشرده میشود.
مامان سپیده با صدای زنگ موبایلش از جا بلند می شود.
_بچه ها من باید برم شبم نمیام..
نگاه متاسفی به رادین میاندازد و میگوید:
_ خواستمبگم یکم شب خونه خالیه یادم اومد تو از این جُربزه ها نداری!
با صدای بسته شدن در خونسرد مشغول باز کردن دکمه های پیراهنش میشود.
از یادآوری آخرین رابطه امان تنم به لرزه در می آید.
او یک مرد به تمام عیار است!
کسی که رج به رج بدنم و نقاط ضعفم را از بر است!
با یک حرکت پیراهنش را در می آورد و سینه ی پهن و بی عیب و نقصش مقابل نگاهم قرار می گیرد.
می خواهم از زیر دستش فرار کنم که کمرم به اسارت دستانش در می آید.
انگشتش را از زیر گردنم تا خط سینه ام پایین می لغزاند.
و میک عمیقی به لاله ی گوشم می زند که ناخداگاه آهی از بین لب هایم خارج میشود.
_که من مردونگی ندارم آره؟ الان یه کاری می کنم از درد خواستنم به خودت بپیچی.. میدونی که من تمام نقاط ضعف تو از برم..
با یک حرکت شلوارم را پایین میکشد و پایین پاهایم زانو میزند.
خواهشانه لب میزنم :
_تو رو خدا..
_توروخدا چی؟ دوباره تکرارش کنم؟ دوباره اون حس رها شدن و ارضا رو بهت بدم؟
انگشت اشاره اش را به طور حرفه ای روی کشاله رانم حرکت میدهد.
صدای ناله وارم از بین لب هایم بیرون می پرد.
_را.. دین..
گوشه ی لبش بالا میپرد.
_کاش مامانم الان اینجا بود و این حالتو می دید..
انگشتش را آرام آرام پیش میبرد و لباس زیر بی در و پیکرم را کنار را میزند.
پلک هایم را از درد خواستنش روی هم می فشارم که همان لحظه بی هوا در خانه باز میشود و صدای مامان سپیده خون را در رگ هایم منجمد می کند.
_ای بابا حواس نمونده برام کیفمو جا گذاشتم!
اما با دیدن ما در آن حالت سرجایش خشکش می زند.
https://t.me/+ns48xTjSIYgxODU0
https://t.me/+ns48xTjSIYgxODU0
https://t.me/+ns48xTjSIYgxODU0
https://t.me/+ns48xTjSIYgxODU0