2023-03-29 08:55:57
فضای زیر کرسی داغ بود اما دستش داغ تر...
خودمو کمی جلو کشیدم تا دستش از رو سینه هام کنار بره.
احتمالا داشت خواب میدی!
اما از مالیدن سینه هم، بین پام خیس خیس بود
سینه هم از بس تحریک شده بودم درد گرفته بود
پاهامو به هم فشار دادم و سعی کردم آروم بچرخم و ازش فاصله بگیرم
اما دستش برگشت رو سینه هام . تو مشتش فشرد و منو برگردوند سمت خودش.
پشتم آثار تحریکشو حس کردم و دست دیگه اش رفت تو شلوارم
کنار گوشم گفت
- نباید کنارم میخوابیدی! اما حالا که اتیشمو روشن کردی خودت باید خاموشش کنی!
رمان واقعی https://t.me/+qw46brgNTtsxNjM8
https://t.me/+qw46brgNTtsxNjM8
داستان یه رابطه ممنوعه. چشمان باید چند وقت خونه همکار پدرش بمونه اما این اقامت به جاهای باریک میکشه..
~~~~~~
لخت شدم
شورت رو راحت پو
شیدم
اما سوتینه بلای جونم شده بود
!
هر کاری میکردم، طبق دستور العملی که داشت نمیچسبید به سینه ام
اخر بیخیالش شدم
بدون سوتین لباس رو پوشیدم
سر جای سینه لباس،خودش استر دوزی داشت
منم سینه ام در حدی نبود که ب
خواد آویزون شه
حس کردم خوبه
موهامو دورم ریختم
اما یهو خشک شدم
کفش !
من کفش نخریده بودم
اون روز با بوت بودم
یکم پاشنه داشت
فروشنده هم با اون اندازه زد !
الان چه غلطی کنم؟
جز کتونی و کفش کالج چیزی نیاورده بودم
با بوت هم مسخره بود !
نگران زدم از اتاق بیرون
بهزاد با حوله حمام جلو در حمام ای
ستاده بود و داشت شدت هواکش حمام رو تنظیم میکرد
برگشت سمت من
با دیدنم چشم هاش رو ریز کرد
نگاهش روی من چرخید
اما دقیقا هم تراز سینه ام ایستاد
گفتم الان
میگه سوتین نداری؟
اما چیزی نگ
فت
رفت پایین تر و گفت
- راستی تو کفش مناسب داری؟
اهی کشیدم و گفتم
- اومدم همینو بگم ... من بوت دارم فقط ! یکم پاشنه داره.بده اونو بپوشم ؟
ابروهای بهزاد بالا پرید
به من نگاه کرد و گفت
- فکر نکنم ... اگر سختته بریم سر راه کفش بگیریم!
با خجالت گفتم
- اگر نزدیکمون هست کفش بگیرم ... چون فکر کنم خوب نباشه
سر تکون داد و لب زد
- باشه مشکلی نیست
نگاهش دوباره هم تراز سینه ام شد
اینبار اما پ
رسید- اون ژله ای هارو نذاشتی!؟
بد
ون ذره ای فکر دستم اومد بالا رو سینه هام و گفتم
- بده ال
ان ؟ بهزاد نگاهم کرد
زود دستمو انداختم پایین و بهزاد گفت
- بهتره بذاری ... وقتی خجالت میکشی ... ام ...
اشاره کرد به من سینه هام و گفت
- برو بذ
ار چشمان... اینجوری درست نیست ...
به خودم نگاه کردم و وا رفتم
نوک سینه هام چنان زده بو
د بیرون که با وجود آستردوزی بالای لباس هم،پیدا بود!
رمان واقعی
https://t.
me/+qw46brgNTtsxNjM8
https://t.me/+qw46brgNTtsxNjM8
رمان #دختر_ممنوعه
#forbidden_girl
چشمان مجبور میشه مدتی خونه شریک پدرش بمونه، مردی که هرچقدر خود داری میکنه جلو چشمان ... کم میاره و ...
#پایان_خوش #بدون_سانسور #بزرگسالان
این رمان حاوی صحنه های ب
از است
169 views05:55