بخواب بچه. چون تو از این دل نازکاش نیستی و اون که داره تیر می | آوات
بخواب بچه. چون تو از این دل نازکاش نیستی و اون که داره تیر میکشه و دردش از گوشهی چشمت میفته پایین، فقط یه درد عین دردِ معدهست و یه چیز دیگه خوبش میکنه. بخواب، چون تو صدای رها شدهات تأخیر داره و بلد نیستی غصههاتو عین واگیر پرت کنی تو صورتِ کسی. بخواب چون شده حتما. با یه نورِ خیلی کمتر، روی کتاب و قصههاش، شونهی رفیق، بغل کوله پشتیت روی صندلی آخرِ اتوبوس. یه وقتی، نزدیکِ غروبی، تو آخرین پیچ از خیابونِ شبی، یه نفسِ خیلی کوتاه تا مرگ خوابیدی و دوباره به صبحِ فردات جواب دادی.. بخواب. چون ترسهای خیلی بدتر از اینم دیدی