Get Mystery Box with random crypto!

بخشی از تجربیات مونا عزیز از دوره شیوه حل مسائل زندگی به | خانواده صمیمی عباس منش

بخشی از تجربیات مونا عزیز از دوره شیوه حل مسائل زندگی

به نام خدایی که استاد عباس منش و سر راه من قرار داد تا باعث بشه من برای اولین بار در زندگیم با خود واقعی ام رو به رو بشم
به نام خدایی که استاد عباس منش و سر راه من قرار داد تا من خدا رو بشناسم
استاد من اعتراف میکنم تا الان که تقریبا 3 ساله دارم با آموزشهای شما زندگی میکنم انقدر عمیق نفهمیده بودم باور چیه و نتونسته بودم باورهای اشتباهم رو پیدا کنم
یعنی بخدا اگه برای هر جلسه از این دوره باید هزینه پرداخت میکردیم و میخریدیم بازم آگاهی ها و ارزش دوره میلیونها برابر از چیزیه که برای خرید دوره پرداخت کردیم
حالا میفهمم چرا پدرم به من زنگ زد و ازم درخواست کرد و بعد اون موضوع کنسل شد
چون خداوند میخواست من یه سری باورهای اشتباه که از بچگی داشتم و تا الان همراهم بود و هرگز نفهمیده بودم که من این باورها رو دارم رو شناسایی کنم و اصلا بیام به کارهام فکر کنم بیام با خودم روبه رو بشم
حالا میفهمم که چرا استاد میگه تنها باشید و خداوند تو تنهایی بهتون الهام میکنه و با شما حرف میزنه
استاد بعد از اون کامنتی که من گذاشتم و درباره اون درخواست پدرم و اتفاقاتی که پیرامونش افتاد توضیح دادم، خیلی به اون ماجرا فکر کردم و خیلی هم با همسرم راجبش صحبت کردیم و اون ماجرا درس هایی برام داشت و به من فهموند که یه سری باورهای اشتباه دارم که نمیزاره من حرکت کنم و فارغ از اینکه چقدر می خوام، نمیزاره من پیشرفت کنم.
فردای اون روز یه شرایطی رو فراهم کردم که با خودم تنها باشم و فقط من باشم و خدا و برای اولین بار تو زندگیم با خودم روبه رو شدم
با خودم حرف زدم
واقعا به قول بچه ها سختم بود که یه واقعیت هایی رو به خودم بگم که سالها باعث شده بود من انسان ضعیف و بی اعتماد به نفسی بار بیام
رفتم جلو آینه و اشک می‌ریختم و ساعتها با خودم حرف زدم
به کارهام اعتراف کردم
کارهایی که انجام داده بودم فقط برای تایید دیگران
فقط از سر دلسوزی برای دیگران
فقط به خاطر اینکه اگه این کارها رو انجام بدم میشم بنده محبوب خدا
اشکال نداره بزار الان اذیت بشم بزار الان داغون بشم ولی در عوض اون دنیا میرم تو بهشت
ساعتها با خودم حرف زدم و همینجور خدا آگاهی ها رو بهم میداد و باهام حرف می‌زد
بعدش اومدم یه تعهد نامه نوشتم و به خودم و خدا قول دادم که هرگز برای کسی دلسوزی نکنم
هرگز برای تایید دیگران کاری نکنم
هرگز از وجود خودم نکنم بدم به دیگران
همیشه اول خودم تو زندگیم مهم باشم
اول برای خودم ارزش قائل باشم
و به خودم گفتم چندین ساله داری به این روش زندگی میکنی و الان نتیجه زندگیت شده اینی که الان هست. تو با این روند نه تنها پیشرفت نکردی بلکه هرروز بی اعتماد به نفس تر و ضعیف تر شدی و هرروز زندگیت داغون تر شد و پسرفت کردی و به جایی نرسیدی
حالا بیا از امروز یه جور دیگه فکر کن بیا یه جور دیگه رفتار کن. بیا برای خودت زندگی کن. بیا تمرکز کن رو خودت و اهداف خودت رو دنبال کن
بعد تصمیم بگیر که میخوای به کدوم روش عمل کنی
بعدش پایین برگه رو امضا کردم و تاریخ زدم
تا شب همینجور خدا برام مثال‌هایی آورد از آدم هایی که تو زندگیم دیدم که خودشون رو وقف دیگران کردن و جهان چقدر اونارو هرروز درگیر تر و گرفتار تر کرد و وسیله ای شدن برای اجابت خواسته های دیگران
و چه افرادی که دنبال اهداف خودشون رفتن و به چه موفقیت هایی رسیدن و چقدر پیشرفت کردن
استاد من همیشه یه کاری رو از سر دلسوزی و یه سری باورهای اشتباه برای مامانم انجام می‌دادم اما اینبار وقتی ریشه ی این رفتارم رو فهمیدم، تصمیم گرفتم که انجام ندم
چون هم خودم و اذیت می‌کردم و هم داشتم این کار و از سر دلسوزی انجام می‌دادم
اینبار انجام ندادم و گفتم این واقعا مسئله من نیست مسئله مامانم هست و خدا هدایتش می‌کنه
استاد دیشب که داشتم از سر کار برمیگشتم مامانم بهم پیام داد و بهم گفت که چطور اون کارش انجام شده و چه راه‌هایی براش باز شده و چقدر راضی و خوشحال بود. خوشحالی و سپاسگزاریش از خدا قشنگ از پیام هاش معلوم بود
دیدم چقدر راضی تره
چقدر سپاسگزار خدا هست
چقدر اون کارش عالی تر و بهتر و با کیفیت تر انجام شد
استاد اونجا فهمیدم که من سر راه خدا ایستاده بودم و نمیذاشتم خدا کارش و انجام بده
و هم خودم و اذیت میکردم و هم مامانم و معذب میکردم از اینکه من از کارم و از خودم گذشتم برای انجام کارهای مامانم