Get Mystery Box with random crypto!

abdolreza ahmadey

لوگوی کانال تلگرام abdolrezaahmadey — abdolreza ahmadey A
لوگوی کانال تلگرام abdolrezaahmadey — abdolreza ahmadey
آدرس کانال: @abdolrezaahmadey
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 117
توضیحات از کانال

هنروادبیات
ارتباط با ادمین
@abdolrezaahmadisari

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-05-21 22:20:12
وحشتناک ترین چیزی که مرا هرروز میترساند
باورهای کج وکوله مردمانی ست
که ازتقویم سالانه شان،چندبرگی سیاه بجامانده
وخاطرا تشان ازتاریخ ، چندجنگ است
ودامنه جغرافیاشان ،چندنقطه اس. که خدا را درانجا دفن کرده ان
وماحصل هرمعادله ریاضی ، کوچکترین عدد ،امپراطوربی قیدوشرط است
وبزرگترین بخشش شان صدقه اس بهم برای رفع بلا های خودشان
واوج عبادتشان خوابهای طلاییست که برای خدا دیده ان

وحشتناک ترین چیزی که مرا هرروز میترساند
باورهای کج وکوله مردمانی ست ....

عبدالرضا احمدی
ساری
ابان نود دو


https://telegram.me/abdolrezaahmadey
914 views19:20
باز کردن / نظر دهید
2022-05-16 23:46:26
‍ من!
زخمی دست نوشته های خدایانم
مرا بخوان
ازجلد سوخته تنم
هُبوط واژگون، مقدمه آغازین این حکایت
واژه ها بوی آتش و خاکستر
نفست،
معجزه قرن دود وآهن
گرتو براین کتاب دست یازی
شعرها بوی بهشت خواهد داد
بهشت ما را
هیچ خدایی بردوش هیچ بنده ای نساخته
بهشت ما
بازی کودکانه من وتوست
تو چشمهایت را می بندی ومیخندی
ومن در آسمان خنده هایت گم می شوم


هذیان های شبانه
ساری
عبدالرضا احمدی
22اسفند94

https://telegram.me/abdolrezaahmadey
580 views20:46
باز کردن / نظر دهید
2022-04-13 23:56:38 ((که این خشت ازنخستین روز کج بودست))


مرا امشب به یک پیمانه مهمان کن
دگرحوصله درک وشعورم نیست
مرا با خودببرهرجا
دگرحوصله ماندن دراین بیتوته ها نیست
برایم قصه آغازخلقت رامگوهرگز
که این خشت ازنخستین روز کج بودست
مرا نیست کن که ازهستی
تنم آزرد ازفلسفه پوچ هُبوط آدمیت
نه ازدوزخ هراسی دارد این پیکر
نه تن وسوسه حوری بخودداده ست
درونم آنچنان سردست
که هرچه آتش کفرست برجان میخرداینبار
چنان ازهستیت خونین بدل ماندم
تنم سرما جانکاه عدم را دوست می دارد
من ازهستی ت، دگرهیچم نمی خواهم
دگرحتی ترا باآن همه خوبی؛ نمی خواهم
نمی خواهم نمی خواهم.......

"مرا امشب به یک پیمانه مهمان کن"


ازمجموعه زیرسم گاو
ساری
عبدالرضا احمدی
بیست وپنجم دی نود ودو

https://telegram.me/abdolrezaahmadey
75 views20:56
باز کردن / نظر دهید
2022-03-21 01:44:07
نمیدانم
چه کسی به چه نیتی
۷سین را برای آغاز سال
بر سر سفره نهاد
اما
هرکه و هر چه بود
می دانست
که روزی روزگاری
در دل تاریخ
در سرزمینی
"سایه ِسنگِ سیاه ِ سخت ، سر سفرهِ سرد"

جای "نان گرم" را خواهد گرفت

من اما!
در آغاز سال نو
از صمیم قلب
برای شما دوست خوبم
بهترین روزهارا آرزومندم

"تن تون درست و لبتون خندون"

عبدالرضا احمدی

https://t.me/abdolrezaahmadey
168 viewsedited  22:44
باز کردن / نظر دهید
2022-03-03 11:26:43 درخت حماقت

در زمان های دور وشاید هم نزدیک، سرزمینی با آدمای خیلی کوچک وجود داشت، این سرزمین به‌دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم شده بود و دو پادشاه بر آن دو جا حکومت میکردند . بغولبا،نام پادشاه سرزمین جنوبی بود و شغولبا نام پادشاه سرزمین شمالی.
روزی بغولبا ، قصد شکار میکند . خدم و حشم جمع میشوند تا پادشاه را همراهی کنند و ازآنجا که پادشاه هرگز تیرش به هدف نمی خورد، چندین کماندار و تیرانداز ماهر همراهیش کردند.
آنها بطرف شمال حرکت کردند . رفتند و رفتند تا در دشتی بزرگ، گورخری را دیدند. پادشاه تیررا درکمان قرار داد و بطرف گورخر نشانه رفت.
کمان داران کمی دورتر که پادشاه متوجه نشود تیر را درکمان کرده و همزمان با پادشاه بطرف گورخر رها کردند. تیرهای کمانداران به گورخر اصابت کرد وگورخر نقش زمین شد.
خدم و حشم برای این شکار پادشاه هورا کشیده و بطرف شکار رفتند.
اما با تعجب دیدند که کمی آنسوتر، خدم و حشم پادشاه همسایه، شغولبا هم با همین سروصدا بطرف شکار می آیند.
هردو جماعت باهم برسر شکار رسیدند و ازاینکه شکار را پادشاه آنها زده به نزاع پرداختند.چون گورخرازهردوسمت چندین تیرخورده بود به این نتیجه رسیدند که شکار از آن دوطرف است.
نتیجه آن میشود که بغولبا و شغولبا در فاصله ۳۰۰ متری بایستند وبطرف شکار تیری رها کنند،تا پیروز میدان ،مشخص گردد.
اما از آنجا که هیچکدام تیرانداز نبودند هیچ تیری به شکار نرسید. فاصله را ۲۰۰ درنظر گرفتند بازهم تیری به شکار نرسید.
از فاصله ی ۱۰۰ متری هم همانطور.
نهایتا فاصله را نزدیک و نزدیکتر کردند ولی این دو ازفاصله یک متری هم ناموفق بودند طوری که آبروی پادشاهی شان در معرض خطر بود.
بغولبا و شغولبا دریافتند که هرگز تیری به شکار نخواهند زد.
هردو نگاهی بهم انداختند و بداخل چادری رفتند و همه نگهبانان را خارج ساختند.
بغولبا روبه شغولبا کرد وگفت : متوجه شدی تیرما دونفر به گورخر نخورده بود؟؟
شغولبا گفت:آری، فکر میکنم من وتو هرگز شکاری نکرده ایم و اینان سالهاست که بما دروغ گفته اند.
بغولبا گفت:این نشان میدهد که سرداران و خدم و حشم در تیراندازی بسیار قویتر ازما هستند واین اصلا خوشایند نیست
شغولبا گفت :حال چاره چیست؟!
بغولبا گفت : جنگ ،
بیا من وتو برعلیه هم اعلام جنگ کنیم وهمه کسانی که تیراندازی بلدند را بجنگ میفرستیم تا کشته شوند.
شغولبا سری تکان داد و گفت آری آنوقت ما قویترین فرد در سرزمین هایمان میشویم.

واینگونه بود که جنگی سخت و چندین ساله بین بغولبا و شغولبا درگرفت و همه سرداران وخدم و حشم، کشته شدند.
سپس بغولبا و شغولبا اعلام صلح کردند وبرای ازبین رفتن کدورت همدیگر را درآغوش کشیدند وبرمرز دو‌سرزمین، درختی را به رسم یادبود کاشتند.

اسم درخت را "درخت حماقت" گذاشتند.
اکنون سالهاست که بغولبا و شغولبا مرده اند
اما درخت حماقت هنوز هم "میوه" میدهد...


زیرسم گاو
ساری
عبدالرضااحمدی
5مهر95


https://telegram.me/abdolrezaahmadey
171 views08:26
باز کردن / نظر دهید
2022-02-14 00:25:05 من اینجا میترسم
من دراین سکوت تلخ شبانه میترسم
من ازاین سایه های طولانی میترسم
من ازصدای بادکه میلغزد برشاخه های شکسته میترسم
من از زوزه های گیج کننده لولا های درمیترسم
من ازصدای جیرجیر تختم میترسم
من از لاشه بی رمق تنم میترسم
من میترسم
ومن .......
ازاینکه اواینجا نیست میترسم..

زیرسم گاو
ساری
عبدالرضا احمدی
26خرداد نودودو




https://telegram.me/abdolrezaahmadey
86 views21:25
باز کردن / نظر دهید
2022-02-14 00:25:05
75 views21:25
باز کردن / نظر دهید
2022-01-09 00:10:13
دراینجا
انتهای کوچه بی بست
دیواریست
به تن دارد هزاران گره کوری
زدست مردمان سخت ناجوری
که نذری ، از رهایی، برتن دیوار می بندن
به رنگ سرخ و سبز و ارغوانی
ولی دیوار میخندد
به این کج باوری های
که مردان و زنان را مسخ کرده ست

کمی دورتر
میان کوچه پایین
طفلکی از بازی های کودکی خسته است
گرفته تیشه ای دردست
زند بر بیخ این دیوار،
که هرخشتش گواه دارد
زجهل مردمان کوچه بن بست

ولی ای وای
زبانم لال
چه کرده است کودک بد مست
چنین فریادزد آن پیرازدوردست
بریزید پای این دیوار،
خون کودک بدکار

وفردا
چوخورشید می رسد بالا
تمام کوچه می پیچد
سکوت سرد و تلخ سایه دیوار

دراینجا
کودکی تنها
بدوراز چشم آدمها
نویسد برتن دیواربا بغضش
" پس ازمرگ تو ای دیوار، آزادیست"



زیرسم گاو
تهران
عبدالرضا احمدی
2دی 95

https://telegram.me/abdolrezaahmadey
1.1K views21:10
باز کردن / نظر دهید
2021-12-23 00:38:36
پشت چراغ قرمز
طولانی تر از عمرم
دخترکی زیبا با چشمانی درشت و خیس
با گیسوانی سیاه وبلند
با دستانی نحیف
شیشه مات ماشین راکوبید
فال شب یلدا
شیشه را پایین کشیدم
نگاهی به او انداختم
دخترکم. نامت چیست
یلدا
چه زیبا.
فالی از اوخریدم ورفتم
آنشب دور سفره یلدا
برگه فال راگشودم
و....
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب
........
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند
دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب

آن شب طولانی ترین یلدا عمرم بود
صبح زود
پشت چراغ قرمز منتظر یلدا ماندم
اما نه چراغ سبز شد
ونه یلدا ....

زیرسم گاو
ساری
عبدالرضا احمدی
یک دی 95
https://telegram.me/abdolrezaahmadey
762 views21:38
باز کردن / نظر دهید
2021-12-21 00:42:36
طراحی با مداد
کلاژ با طلق رنگی
١٠٠×٧٠
عبدالرضا احمدی
١٣٨۴

آشفته ترازروزگارمن
قصه هایت بود
که مرا برجلدسوخته خویش
برصلیب کشید
تاطرحی براندازم
برحکایت تلخ زندگی...
نه مسیح گونه ام تا
اعجاز کنم براندام مرده
ونه قدیسی که تن رهاسازم
ازباورهای سوخته
باورم کن !
که پیکری مرده ام
بردست نوشته هایت....

ازمجموعه زیرسم گاو
عبدالرضااحمدی
ساری
18آبان نود ودو

https://telegram.me/abdolrezaahmadey
355 views21:42
باز کردن / نظر دهید