2022-04-23 20:48:14
غمی که در دل من عاشقانه جان میداد
شبیه آینه من را به من نشان میداد
به حرف آمَدَمَش، بُغض کرد، افشا شد؛
ـ که کاش طالع هستی به من زمان میداد! ـ
میان رخوت گلهای کاغذی گم بود
بهارِ من که فقط وعدهی خزان میداد
بهارِ من نه، عنادی قریب و آشفته
خزانِ من نه، امیدی که باغبان میداد
به گریه گفتمش از دست میروم گل یخ
نگاه کرد به تقدیر که اذان میداد
غریبه بود، زمین را کمی نمیفهمید
هنوز پیرهنش بوی آسمان میداد
نگاش میکردم جز فرشته نام نداشت
نگام میکرد و هی...، مرا تکان میداد
به سرنوشت زدیم او خجل تر از ما بود
به سرنوشت که بدجور امتحان میداد
برای گفتن حرفی قشنگ کاش به من
زمانهی عوضی یک دهن زبان میداد
نشست در بغلم مرگ را به من فهماند
فرشتهای که فقط مرگ ارمغان میداد
درون آینه بودم غریب و سرگردان
یکی در آنسوی آیینه سخت جان میداد
آذر ۹۲
وحیدطلعت
67 views17:48