تبر میزد پیاپی بر درخت پیر احساسم و من از اشک هر شاخه مجدد، رش | آقای شاید !
تبر میزد پیاپی بر درخت پیر احساسم و من از اشک هر شاخه مجدد، رشد میکردم در آنجا که طلب میکردم از چشمش توجه را به من نه، آب میداد بر رقیبکهای اطرافم نباشی، من که میمیرم ولی این را بدان حتما نباشم سیل خواهدبرد، رفیقکهای اطرافت