Get Mystery Box with random crypto!

موزه آبگینه گریزگاه من شد،از خانه به همراه همسرم بیرون زدم تا | محمدآقازاده

موزه آبگینه گریزگاه من شد،از خانه به همراه همسرم بیرون زدم تا خودی را بیابم که در ازدحام غم و فقدان گم شد،اما نشانه ها مرا یکراست به همانجایی بردند که از آن گریختم،ازخانه بیرون زدم ،درآفتاب رنگ پریده زمستان راه می رفتیم تا با تماشای درختهای بی برگ و گربه ها و کلاغ های گرسنه بهاری را بجوئیم که باید بیاید و هنوز در راه است و هنوز مانده تا بیائید

از پارک شهر بیرون زده و در خیابان سی تیر خود را به پاهایم سپردم تا مارا هر جا خواست ببرد،نمای بیمارستان سینا اولین نشانه یی بود که یک راست مرا به سمت روزهای آخر عمر برادرم شاهپور پرتاب کرد،سرعت رفتنم را بیشتر کردم وقتی موزه آبگینه را دیدم،خود را به درون آن پرتاب کردم،اشیای فاخر،جامانده از سالهای دور و نزدیک،روایت نگاه زیباشناسانه زمانهایی که اشیا خصلتی اسطوره یی و فراتر از مادیت شان دلشتند ،در موزه ها انسانها پشت اشیا غیب می شوند،آنها که این اشیا را ساختند گوشت و پوست و نامی داشتند ، ولی از آنها هیج نمی دانیم ، چیرگی اشیا بر انسانها ، تاریخ اشیا روایت جامعه است و نه تک تک آدمها ، تک درختی گمشده در جنگل تیره و تار تاریخ،آنجا "خال" را با خانواده می بینم مدیر عامل سابق بهشت زهرا که اکنون منتظر سرنوست شغلی دیگری است،این دومین نشانه بود که مرا به همانجایی برد که از آن گریختم،از آنجا به پاساژ چهار سو رفتم تا در فضای متفاوت آن به جهان فراموشی پناه ببرم،غذا بسیار کم خوردم و از تراس آنجا شهری را دیدم که شاهپور برادرم با قدم زدن طولانی تلاش می کرد خود را گم کند و نمی توانست، امروز شهر او را گم کرده است،شهری که در آن نه از عاطفه خبری است و نه زیبای و نه آسایش،شهری سراسر مرگ زده و پر از دلزدگی و اندوه
@aghazadehmohammad