Get Mystery Box with random crypto!

هوای بارانی زدیم بیرونی،چتر را باز نکردیم ، باید خیسی را حس می | محمدآقازاده

هوای بارانی زدیم بیرونی،چتر را باز نکردیم ، باید خیسی را حس می کردیم ، پیاده رفتم سی تیر و موزه آبگینه باز تماشا کنیم ، سحر اشیا از کجا می آید ، کدام هاله جادویی آنها را نشانه دار می کند ، گذاشتم حسم فریبم دهد و خیال کنم آسمان برای من می گرید ، برای گم شدن برادرم در ابدیت

به سمت بنیاد فارابی رفتم ، سوت و کور بود ، از آن هیاهیوی سالهای دور خبری نبود ، آن هیاهیو بیهوده بود و این سکوت بیهوده تر ، کاش ساختمان های زیبا را خالی کنند و بجای فضای اداری مومیایی شده که جز کشتن سینما از آن کاری بر نمی آید همه این مکانها را مبدل به موزه کنند ، جایی برای بازیافت تاریخ ، تاریخی که روح امروزمان را افشا می کند ،

فضای سرد و یخ زده نشان می دهد در دوران اخته یی به سر می بریم ، داشتم می رفتم بیرون اهل سینمایی را دیدم ، سلامش دادم ، جواب نداد ، مرا نشناخت بخاطر ماسک و کلاه ولی من او را شناختم ، کسی که به سلام رهگذری هر کس باشد بی اعتنایی می کند ارزش انسان بودن را از خود سلب می کند چه برسد به اهل سینما بودن
@aghazadehmohammad