Get Mystery Box with random crypto!

زن دایی ام چشم بر جهان بست ، طاقت دوری از همسرش را نداشت ، مدت | محمدآقازاده

زن دایی ام چشم بر جهان بست ، طاقت دوری از همسرش را نداشت ، مدتها بود جهان در او رسوخ نمی کرد ، عشق از مرز زندگی هم عبور می کند، کودکی و نوجوانی ام ایستاد جلوی چشمهایم ، مهربان بود و صمیمی ، اما هر چند زمان گذشت تهران بزرگتر شد ، غول شهری که قدرت ارتباط با دیگران را می گیرد ، بزرگترهای فامیل جز یکی دیگر نیستند ، ما پیر شدیم و آنها پیرتر ، کاش مرگ هم به نوبت بود پسرش فریدون خیلی جوان بود که شهید شد و داغ مرگ فرزند در دل آنها گذاشت و رفت ، داغی که حتما اکنون با دیدار با هم التیام می یابد ، همین مدتی قبل برادرم شاهپور رفت ، مرگ غیاب مطلق مادی آن دیگریست ولی حضوری همیشگی مردگانی است که سخت دوست شان داریم ، فردا به خاک سپرده می شود ولی خاطره اش می ماند در دل فرزندان اش ، زن دایی سلام مرا به فامیل برسان ، به خصوص به برادرم شاهپور
@aghazadehmohammad