Get Mystery Box with random crypto!

عقیق شعر

لوگوی کانال تلگرام aghighpoem — عقیق شعر ع
لوگوی کانال تلگرام aghighpoem — عقیق شعر
آدرس کانال: @aghighpoem
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 4.66K
توضیحات از کانال

کانال ویژه شعر آیینی سایت عقیق
ادمین
@haadipoem
@aghigheditor
کانال عقیق
@aghigh_ir
کانال عقیق مادحین
@madehin
کانال عقیق واعظین
@vaezin

Ratings & Reviews

4.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 3

2022-07-24 19:57:23
راهی نمانده ، ما و شما و #مباهله
شعرخوانی #حاج_علی_انسانی در #برنامه_محیا


aghigh.ir/000W2Z
.
#محیا
نخستین مجله تصویری هیئت سه شنبه هر هفته از ساعت ۲۲ به صورت زنده از #عقیق و صفحه محیا پخش می شود

#عید_مباهله


عقیق شعر

@aghighpoem
280 viewsedited  16:57
باز کردن / نظر دهید
2022-07-24 18:46:00
#شعر_استوری

عقیق شعر
@aghighpoem
2.0K views15:46
باز کردن / نظر دهید
2022-07-24 18:45:18
عقیق شعر
@aghighpoem
1.9K views15:45
باز کردن / نظر دهید
2022-07-24 17:10:23 #عقیق_شعر


ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ‌ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب

رجز مأذنه‌ها لرزه به ناقوس انداخت
راهبان را همه در ورطۀ کابوس انداخت

قصۀ فتنه و نیرنگ و دغل پیوسته‌ست
نان یک عده به گمراهی مردم بسته‌ست

ننوشتند که باران نمی از این دریاست
یکی از خیل مریدان محمد، عیساست

لاجرم چاره‌ای انگار به جز جنگ نماند
قل تعالَوا... به رخ هیچ کسی رنگ نماند

به رجز نیست در این عرصه یقین شمشیر است
بر حذر باش که زنّار، گریبان‌گیر است

کارزارش تهی از نیزه و تیر و سپر است
بهراسید که این معرکه خون‌‌ریزتر است

بانگ طوفانیِ القارعه طوفان آورد
آنچه در چنتۀ خود داشت به میدان آورد

با خود آورد به هنگامه عزیزانش را
بر سر دست گرفته‌ست نبی جانش را

عرش تا عرش ملائک همه زنجیره شدند
به صف‌آرایی آن پنج نفر خیره شدند

پنج تن، پنج تن از نور خدا آکنده
آفتابان ازل تا به ابد تابنده

دفترم غرق نفس‌های مسیحایی شد
گوش کن، گوش کن این قصه تماشایی شد

با طمانیۀ خود راه می‌آمد آرام
دست در دست یدالله می‌آمد آرام

دست در دست یدالله چه در سر دارد
حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد

ایها الناس من از پارۀ تن می‌گویم
دارم از خویشتن خویش سخن می‌گویم

آن‌که هر دم نفسم با نفسش مأنوس است
آن‌که با ذات خدا «عزّوجل» ممسوس است

من علی هستم و احمد من و او خویشتنیم
او علی هست و محمد من و او خویشتنیم

نه فقط جسم، علی روح محمد باشد
یک‌تنه لشکر انبوهِ محمد باشد

دیگر اصلا چه نیازی‌ست به طوفان، به عذاب
زهرۀ معرکه را اخم علی می‌کند آب

الغرض مهر رسولانۀ او طوفان کرد
راهبان را به سر سفرۀ خود مهمان کرد

مست از رایحۀ زلف رهایش گشتند
بادها گوش به فرمان عبایش گشتند

می‌رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام

#مباهله
#سیدحمیدرضا_برقعی

عقیق شعر
@aghighpoem
340 views14:10
باز کردن / نظر دهید
2022-07-24 17:09:22 #عقیق_شعر


شعر از مه و مهرِ شب‌شکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
تا خاطرهٔ مباهله گم نشود
پیوسته سخن سخن سخن باید گفت

مهری که به شأنش آمد از حق لولاک
روشن شده از جلوهٔ رویش افلاک
با یک زن و یک مرد و دو کودک آمد
تا ریشهٔ تثلیث برآرد از خاک

فرمانده جنگ، مصطفی بود آن‌روز
سردار سپاه، مرتضی بود آن‌روز
لشکر حسنین و فاطمه پشتیبان
در عرصه، سلاحشان دعا بود آن‌روز

با ذکر علی‌الدوام،آن پنج نفر
کردند به پا قیام، آن پنج نفر
با باور خود به مشرکین حجت را
کردند به حق تمام، آن پنج نفر

#مباهله
#احد_ده_بزرگی

عقیق شعر
@aghighpoem
300 views14:09
باز کردن / نظر دهید
2022-07-22 22:52:32
عقیق شعر
@aghighpoem
504 views19:52
باز کردن / نظر دهید
2022-07-22 17:32:07 #عقیق_شعر



مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرف‌هایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است

رطبش طعم نیشکر دارد، تا خدا نیت سفر دارد
از سرانجام خود خبر دارد، شوق پرواز او چه بسیار است!

زخم‌های دلش نمک خورده، بارها این چنین محک خورده
از علی گفته و کتک خورده، این برای هزارمین بار است

یاد آن روزهای خوب به خیر! که علی بود و میثم و سلمان
جمعشان جمع بود و می‌‌گفتند، رطبت کو؟ که وقت افطار است

در طلوعش غروب پیدا بود، آخر قصه خوب پیدا بود
چوبۀ دار او همین نخل است، لیف خرما طناب این دار است

با زبان علی تکلم کرد، رو به جمع غریب مردم کرد
تا دم مرگ هم تبسم کرد، گفت: این آرزوی تمار است،

که بمیرد فقط به عشق علی «که علی دست قادر ازلی‌ست
رشتۀ ماسوا به دست علی‌ست» سر این رشته ناپدیدار است

رشتۀ اتصال محکم شد، کمر نخل ناگهان خم شد
لحظه‌های عروج میثم شد، که همان لحظه‌های دیدار است

#میثم_تمار
#احمد_علوی

عقیق شعر
@aghighpoem
539 views14:32
باز کردن / نظر دهید
2022-07-22 13:35:18 #عقیق_شعر



با پنج نور ناب بهشتی، با حرف حق مجادله سخت است
تسليم اقتدار تو هستند، بر عالم این معادله سخت است

با پنج نور ناب بهشتی، از راه آمدی و دلم ریخت
در شهر دیرهای قدیمی، حتی خیال زلزله سخت است

همراه تو ولی خداوند، هم پای تو دو سرِّ بهشتی
با توست روح سوره کوثر، با آیه ها مقابله سخت است

این پنج تن عصاره عشق اند، این پنج تن سلاله نورند
نجرانیان! مقابله کردن، با این جبال و سلسله سخت است

این وعده را مسیح به ما داد، اینک زمان تابش عشق است!
دیدار نور ناب به جز در، دل های پاک و یکدله سخت است

با اهل بیت پاک نبوت، غیر از سلام و نور مگویید
با مستجاب دعوه ترین های جان بردن از مباهله سخت است


#نغمه_مستشار_نظامی
#مباهله

عقیق شعر
@aghighpoem
527 viewsedited  10:35
باز کردن / نظر دهید
2022-07-20 10:46:18 #عقیق_شعر


از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از «اَبوا» به روی خلق، باب دیگری...

بال وا كن لحظه‌ای در زیر باران شهود
از فراز عرش می‌بارد سحاب دیگری

بوی پیراهن شنیدم، دیده بستم تا مگر
یوسف شعرم ببیند باز خواب دیگری

ای غزل! امشب به دریای مدیحش دل بزن
دارد این امواج، گوهرهای ناب دیگری

ما خدا را در جمال چارده تن دیده‌ایم
خوانده‌ام این حرف‌ها را در كتاب دیگری

جمله از شهر و دیار و آب و خاكی دیگرند
این یكی هم می‌رسد از خاك و آب دیگری

بوی احمد، بوی زهرا، بوی حیدر، بوی عشق
بشنوید از این چمن، عطر گلاب دیگری

حضرت خورشید هفتم، آن كه چشم روزگار
با وجود او ندارد انتخاب دیگری

شك ندارم جبرئیل امشب برای عرشیان
وصف او را می‌كند با آب و تاب دیگری

ماه كی بعد از نگاهش آفتابی می‌شود؟
می‌رود از شرم، شب‌ها در حجاب دیگری

شش كتابش را خدا آورد و امشب هم گشود
از كتاب معرفت، فصل‌الخطاب دیگری

یا نمی‌داند بلندای مقامش تا كجاست
یا ندارد منكرش حرف حساب دیگری...

یا بگو باب الحوائج یا بگو باب المراد
نام او حیف است بردن با خطاب دیگری

#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#مدح_ولادت
#عباس_شاهزیدی

عقیق شعر
@aghighpoem
633 views07:46
باز کردن / نظر دهید
2022-07-19 23:16:05 #عقیق_شعر



ای آفتاب حُسن به زیبایی‌ات سلام
وی آسمان فضل به دانایی‌ات سلام
در صبر شاخصی به شکیبایی‌ات سلام
تنها تو کاظمی که به تنهایی‌ات سلام

هرگه غضب به قلب رئوف تو یافت دست
از آب عفو آتش خشمت فرو نشست

ای صرف گشته عمر گران تو در نماز
دُرِّ خداست اشک روان تو در نماز
مطلوب ایزد است بیان تو در نماز
واجب بُود درود به جان تو در نماز

آن‌سان که نور عشق خدا در وجود توست
از صبح تا به ظهر، زمان سجود توست

تو عبد صالح و به کفَت قدرت خداست
هر ادعا ز قدرت و عزت تو را سزاست
هارون چگونه صاحب این دعوی خطاست
کی ابر هر کجا که بباری ز ملک ماست

قدرت از آن توست که بر ابر پیل‌وار
فرمان دهی و شیعۀ خود را کنی سوار...

ای کشتی نجات به دریای حادثات
دارند شیعیان به شما چشم التفات
لب‌تشنه‌ایم تشنۀ یک جرعۀ فرات
بر ما ببخش از کرم خویشتن برات

در آستان قدس رضا نور عین تو
دل پر زند به سوی تو و کاظمین تو

چون قلب مرده از دم تو جانم آرزوست
چون خاک تشنه، قطرۀ بارانم آرزوست
سر تا به پای دردم و درمانم آرزوست
پا تا به سر نیازم و احسانم آرزوست

بر من ببخش آنچه کند جودت اقتضا
سوگند می‌دهم به جگرگوشه‌ات رضا


#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#مدح_ولادت
#سیدرضا_مؤید


عقیق شعر
@aghighpoem
585 views20:16
باز کردن / نظر دهید