Get Mystery Box with random crypto!

سمِ مهلکِ تقدیرگرایی و نا امیدی از آینده... علی مرادی مراغه ا | * تاریخ تحلیلی ایران*

سمِ مهلکِ تقدیرگرایی و نا امیدی از آینده...
علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

در برهه هایی از تاریخ ایران که تقدیرگرایی مسلط شده، بلافاصله، روحیه تسلیم طلبی، بی مسئولیتی، خردستیزی، ناامیدی از آینده و در نتیجه، سقوط ارزشهای اخلاقی دامن گستر میشده...

مهلک ترین زمان تقدیرگرایی در ایران، پس از حمله ویرانگر مغول رخ داد، ایرانیان باور کرده بودند که مغولان، عذاب الهی هستند که به سبب گناهانی که مرتکب شده اند خداوند نازل کرده. پس، هر گونه اعتراض و مقاومت را بی فایده میدانستند، چون خدواند چنین سرنوشت شومی را بر آنان رقم زده بوده، بقول مورخ این دوره، عطاملک جوینی:
چراغی که ایزد برافروزد هر آنکس پف کند سبلت بسوزد
(جوینی، تاریخ جهانگشای،......ج1ص50)

مردم معتقد بودند که عزم خدا بر این تعلق گرفته که آنانرا به سبب گناهانشان عذاب دهد، بنابراین، هرگونه مقاومت و یا کوشش برای بهتر کردن اوضاع را برخلاف اراده الهی میدانستند!
در آن زمان، اتفاقا خراسان را حاکمی عادل بود اما بنوشته مستوفی، شیخ سعدالدین حموی، بجای اینکه او را دعا کند، لعن میکرد! مردم گفتند:
«ای شیخ در این روزگار که اهل جهان در ظلم حکام به بلاهای عظیم گرفتارند حق تعالی خراسان را چنین حاکم عادلی داده، بایستی در حق او دعای خیر فرمودی تا موجب آسایش خلق بودی. شیخ جواب داد: او مخالف اقتضای زمان می کند»!
(حمدالله مستوفی، تاریخ برگزیده... ص71)

این افکار زهراگین، سرانجام چنان دامن جامعه را فرا میگیرد که مردم بجای مقابله با مغولان، معتقد میگردند که حمله مغول همان خروج دجال و یاجوج و ماجوج و نشانه آخرالزمان و رسیدن قیامت است! آنوقت برای اثبات آن به کتب احادیث متوسل میگردند که در خمسه بخاری و مسلم و ترمذی آمده:
«قیامت بپا نشود تا شما را که امت من هستید مقاتله افتد، با قومی که از شرق بیرون آیند، بروز موئینه پوشند و در شب زیر موئینه باشند. سرخ رویان تنگ چشمان پست بینی و روی های ایشان چون سپرهای پهن، و گوشهای اسپان ایشان شکافته...»
(منهاج سراج، طبقات ناصری...ج2.ص94)
و قاضی منهاج در ادامه به حدیثی از پیامبر استناد میکند، که در مورد فرارسیدن قیامت و پایان دنیا سوال کرده بودند و فرموده بود در ششصد و اندی سال. و این سال را با خروج چنگیز در سال602 در چین و طمغاج تطبیق می نماید.
(منهاج سراج، طبقات ناصری...ص602)
و البته به حدیث اکتفا نکرده بر آیاتی از قران نیز متوسل میشدند مانند سوره انبیا «حتی اذا فتحت یاجوج وماجوج وهم من کل حدب ینسلون: تا آن زمان که سد یأجوج و مأجوج گشوده شود و از هر تپه و بلندی سرازیر گردند».

مردم مفلوک و عاجز، مغولان را سربازان الهی میدانستند که خداوند برای اجرای دستورش، صاعقه وار بر سر آنان فرستاده تا بخاطر گناهانی که مرتکب شده اند عذابشان دهد، بنابراین، تسلیم محض بودند و آماده کشته شدن. ابن اثیر گوید:
«یک زن مغول به درون خانه ای میرفت و چند تن از اهل خانه را میکشت».
یا یک جنگجوی مغولی داخل محله شده که در آن صد مرد بود و او یک یک آنانرا میکشت و حتی یکی از آنها جرات نمیکرد با او به نبرد بپردازد.
(ابن اثیر، الکامل...ج26ص168)
جبر و تقدیرگرایی، از آنان آدمهای مسخ شده ایی ساخته بود که گوسفندوار صف کشیده بودند تا یک به یک به قربانگاه روند، حتی در بعضی مواقع، ساکنین شهرها و دهات بدون هیچگونه مقاومتی به بیرون شهر میرفتند و خود را برای کشتار گروهی تسلیم مغولان میکردند. قربانیان با ترس و لرز در صفهای طولانی می ایستادند و انتظار مرگ را میکشیدند»!
(کارپن،سفرنامه...ص75)

جوینی از زبان چنگیز مینویسد:
«ای قوم بدانید که شما گناههای بزرگ کرده اید از من بپرسید که این سخن به چه دلیل می گویم سبب آنکه من عذاب خدایم اگر شما گناهان بزرگ نکردتی، خدای چون من عذاب را بر شما نفرستادی»
(جوینی...ج1.ص81)
به عبارتی، نه تنها مردم باور کرده بودند که مغولان، عذاب الهی هستند بلکه خودِ مغولان نیز، خود را فرستاده خدا میدانستند که به اجرای رسالتی عظیم مامور شده اند پس، این اوج شوربختی و زبونی بوده که نه تنها قربانیان، قربانی شدن خودشان را تقدیر الهی میدانستند بلکه جلادان نیز خود را فرستاده و قهر خدا تلقی می کردند...

http://www.upsara.com/images/p006899_.jpg