Get Mystery Box with random crypto!

* تاریخ تحلیلی ایران*

لوگوی کانال تلگرام ali_moradi_maragheie — * تاریخ تحلیلی ایران*
لوگوی کانال تلگرام ali_moradi_maragheie — * تاریخ تحلیلی ایران*
آدرس کانال: @ali_moradi_maragheie
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 10.75K
توضیحات از کانال

همیشه از ما می پرسند چرا زخمهای بسته شده را دوباره باز میکنید؟
میگوییم چون آن زخمها، بد بسته شده اند. اول باید عفونت را معالجه کرد و بعد زخم را بست و گرنه، زخمها خودشان دوباره سرباز می کنند...
ارتباط با من:
@amoradym

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها

2022-08-03 15:53:53 به مناسبت 14مرداد سالروز صدور فرمان مشروطیت
علی مرادی مراغه ای
https://t.me/Ali_Moradi_maragheie

بخش اعظمِ تاریخ مردم ایران آکنده از رنج و ناکامی بوده و کمتر دوره ای بوده که آب خوش از گلوی این مردم پایین رفته باشد، آنان مانند سیزیف بارها تلاش کردند که آن «سنگ» را بالای کوه برسانند اما هنوز به میانه کوه نرسیده، «سنگ» پایین غلطیده و تلاشی دوباره و شکستی دوباره ...
120سال پیش «خرنامه»ها، «یک کلمه»ها نوشته شدند، همین طور شبنامه ها، سیاحتنامه ها و سفرنامه های ابراهیم بیک مراغه ای و حاج سیاح...تلاشها و جانفشانی ها شد شاید ایرانیان، آن قطعه سنگ را به بالای کوه برسانند.
ایرانیان (البته کمتر از پنج درصد باسواد!) برعلیه این تفکر سنتی که انسان را دارای صغر عقلی و نیازمند چوپان و قیم می دانسته، عصیان کردند، می خواستند دیگر رعیت نباشند، بلکه شهروند باشند، آنان کوشیدند تا بندهای هزاران ساله اربابان خود را بگسلند. آنان بدنبال این اندیشه جدید بودند که انسان با تولد خود، دارای حقوق طبیعی می شود و هر قدرتی که بر فراز جامعه و انسانها شکل می گیرد، تنها وقتی مشروعیت دارد که نه از آسمان یا از خون و تخمه و تبار بلکه از اراده تک تک مردم سرچشمه گرفته باشد... و بدین ترتیب، فرمان مشروطیت صادر شد و قانون اساسی نوشته شد و مجلس اول گشوده شد. به قول بهار
در پناه سر زلف تو بهارستانی است
که در او هیئت دل مجلس شوری دارند...

اما هنوز شهدِ پیروزی را نچشیده ورق برگشت، آرزوها برباد رفت، دارها برای بردار کردن آزادیخواهان برپا گردید، برجسته ترین سرداران آن انقلاب گرفتار بدترین سرنوشتها گردیدند، تنها آنانی توانستند جان بدر برند که جلای وطن کردند، سالها حسرت به دل برای مشتی خاکِ وطن که گورشان گردد!
«دریغ ودرد این زادگاه من! که تنها در تو رنج کشیدم، هرگز در تو فرصت زندگی نیافتم اما آمده ام تا در تو فرصت مرگ یابم و در تو بمیرم...»
و این درست زمانی بود که تهران توسط مشروطه خواهان فتح شده بود، محمدعلی شاه از ایران فرار کرده و شیخ فضل الله بردار شده بود! و دخالتها و شرّ روسیه بخاطر انقلاب اکتبر۱۹۱۷م از سر مشروطه ایران رفع شده بود...دیگر شاهی مستبد نبود که مجلس مشروطه شان را به توپ بندند و شیخی نمانده بود که تکفیرشان کند!
اما دقیقا در این زمان بود که مشروطه خواهان خانه نشین می شدند و سردار بی بدیل آن انقلاب، ستار در بستر مرگ، زخمی در پای و زخمی عمیق تر از آن در دل، آخرین جرعه های تلخ زندگیش را سر می کشید!

پس سوال اصلی اینست که چرا انقلاب، دقیقا زمانی که پیروز میگردد شکست میخورد؟! زمانی که بر تمام دشمنانش پیروز میشود، مرگش فرا می رسد؟! چرا که، محمدعلی شاه دیکتاتور، فرار کرده و دیگر کسی نبود که روزنامه نگارش را در باغشاه سلاخی کند و مجلس شان را به توپ ببندد...!
اما چرا درست در همین زمان، انقلاب مشروطیت ایران بسوی دیکتاتوری رضاشاه سیر می کند؟! و حسرت«استبداد منور» را می کشد؟!
جواب روشن است، به قول مولوی:
ای شهان کُشتیم ما خصم برون
ماند خصمی زو بتر در اندرون...
چون، بورژوازی ایران رشد نکرده بوده و مجلس دوم مشروطه پر شد از فئودالها و مالکان، چون هنوز میلیونها دیکتاتور در باتلاقِ اندیشه ها باقی مانده و یکی از آنها به سادگی میتوانست تراشیده شود و چون دیوی از شیشه ذهن بیرون جهد و جای آن را که فرار کرده بگیرد و چنین نیز شد! و روزنامه نگاران دوباره کشته شدند و مجلس شان نیز نه یکبار بلکه برای همیشه به توپ بسته شد و توسط رضاشاه طویله لقب گرفت.
در اینجا دویست سال است که تنها دیوارها و ساختمانها عوض می شوند، همین طور گاریها و ماشینها و رنگها و لعاب ها...اما دریغ از تغییر آدمها و اندیشه ها.

شکستها که تکرار میگردد کم کم تبدیل به شکست فلسفی گشته و انسان،دیگر از هر تلاشی برای غلتاندن دوباره «سنگ» نیز مایوس شده و بر تخته سنگ تکیه کرده تنها نظاره گر«شب شط علیل»میگردد!
چنین زندگی،به عادتِ مالوفی بدل گشته و سرنوشت ابدی و محتومی شمرده میشود که گویی خدایان رقم زده اند و حتی به رضایتمندی و آرامش بدل میگردد درست مانند آرامشِ انتری که لوطی اش هنوز نمرده باشد...!
1.4K viewsعلى مرادی مراغه ای, edited  12:53
باز کردن / نظر دهید
2022-08-01 12:06:38 * تاریخ تحلیلی ایران* pinned « قابل توجه دوستانِ فرهنگی! علی مرادی مراغه ای https://t.me/Ali_Moradi_maragheie برخی سایتها یا کانالهای تلگرامی نوشته های اینجانب را برمی دارند و با دخل و تصرف و کم و زیاد کردن، آنر منتشر می کنند، حتی دهها مورد دیده شده که عنوان نوشته ما را کلا عوض کرده…»
09:06
باز کردن / نظر دهید
2022-08-01 10:36:09 اصلاحات میرزا حسین خان سپهسالار و مخالفت حاج ملا علی كنی
علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

اصلاحاتی که با قتل امیرکبیر متوقف مانده بود با روی كار آمدن میرزا حسین خان سپهسالار در دهه ی 1870م از سر گرفته شد. پریشانی اوضاع كشور، قحطی و خشکسالیهای پی در پی و آشوبهای مداوم مردم گرسنه، کشور را در غرقابی از فلاکت فرو برده بود، در این زمان اصلاحات 10ساله سپهسالار آغاز میگردد که بقول حسنعلى خان گروسى««هنوز از صدارت ايشان ۶ ماه نگذشته كه مدرسه ‌ها و بيمارخانه ‌ها داير شد و نان خشك عساكر ما كه سه ماه به سه ماه نمیرسيد به سوپ و خورش يوميه مبدل گشت... ترقيخواهان زبان به مدحش گشودند،اما سنتی ها، نیز به ذم و تخطئۀ او پرداختند»
(راوندی، مرتضی، تاریخ اجتماعی ایران...ج2ص ۵۷۰)
بزودی لشکری از مخالفان در مقابلش صف آرایی کردند:
هنگامیکه مالیات گرفتن را از مردم ولایت کاهش داد، خشم شاهزادگان را برانگیخت که حاکم ولایات بودند.
(آدمیت،امیرکبیر و ایران...ص 243)
و در مرتبه بعد طبقه مستوفیان و دستگاه دیوانسالاری از اقدامات او بیمناک شده در مقابلش قرار گرفتند.
(همان...ص253)
اما سرسخت ترین دشمنانش علمای دین بودند هنگامیکه در پی اصلاح محاکم شرع و متوقف کردن مجازاتهای بریدن اعضای بدنی برآمد.(الگار، پژوهشی در باب تجددخواهی ایرانیان... ص264) حاج ملا علی كنی رئیس یکی از بانفوذترین محاكم شرع در پایتخت به علل مختلف در صف اول مخالفان قرار گرفت:
اول اینکه اختلاف بر سر مسأله ی آزادی و به راه انداختن روزنامه های جدیدی بود که توسط سپهسالار ظهور کردند، حاج ملا علی كنی ضمن مخالفت، به ناصرالدین شاه نوشت:
«كلمه ی قبیح آزادی به ظاهر خیلی خوشنماست و خوب، ولی در باطن سراپا نقص است و عیوب.»
(خان ملك ساسانى،حاجى ملا على كنى به شاه، رجب ۱۲۹۰)
او آزادی را مترادف با بی بندوباری می دانست که یعنی هر کسی هر کار خواست انجام میدهد و بازگشت به وحوش می دانست!
(آدمیت، اندیشه ترقی و حکومت قانون......ص201)

اختلاف دیگر سپهسالار با روحانیون این بود که مانند امیرکبیر تلاش می کرد از نفوذ ایشان در سیاست بکاهد. این رویارویی بر سر امتیاز رویتر و كشیدن راه آهن به اوج خود رسید. هر قدر كه سپهسالار برای احداث راه آهن تلاش می نمود، روحانیون مخالف وی برعکس، سعی میكردند تا جلوی این كار را بگیرند. حاج ملاعلی کنی در رأس روحانیون مخالف سپهسالار، به ناصرالدین شاه نوشت:
«ساختن راه آهن موجب میشود كه جماعت اروپایی به ایران سرازیر شوند با هجوم عموم فرنگیان در بلاد ایران كدام عالمی در ایران خواهد ماند و اگر بماند جانی و نفسی داشته باشد كه یکدفعه وادینا و واملتا بگوید»
(آدمیت،اندیشه ترقی...ص269)

اما مخالفت حاج ملا علی كنی با سپهسالار صرفاً محدود به راه آهن و یا امتیاز رویتر نبود مورد اختلاف دیگر بر سر مسأله توزیع غله بود، چون در شروع صدارت، سپهسالار با خشکسالی و قحطی همراه بود او از این بابت متحمل مشکلات زیادی گردید. سپهسالار پس از عزلش به ناصرالدین شاه نوشت:
«وقتی كه حاج ملاعلی كنی غله انبار داشت و مردم از گرسنگی می مردند، من آذوقه ی عیال و خانه ی خودم را بیرون آورده، قسمت به فقرا میكردم. و او خرواری پنجاه تومان میبرد و غله را به امید گرانتر فروختن نمیداد و بندگان خدا تلف میشدند... حال آنها، حاج ملا علی كنی و یارانش، حافظ شریعت و خدوی مخرب دین است»(آدمیت، همان... ص265)

آنان شایع كردند كه سپهسالار میخواهد ایران را مسیحی كند و حاج ملاعلی كنی فتوا داد كه عزل سپهسالار واجب است. علما اعلام كردند كه اگر ناصرالدین شاه سپهسالار را عزل نکند از پایتخت بلکه از ایران مهاجرت خواهند كرد(آدمیت، همان...ص271).
سرانجام تیر خلاص در زمان بازگشت از سفر فرنگ ناصرالدین شاه زده شد سپهسالار شاه را تشویق به سفر و دیدن اوضاع فرنگ و اخذ تمدن غرب میکرد و علما مخالف سفر بودند، تهدیدهای علما باعث شد شاه، سپهسالار را در رشت بگذارد و خود به تنهایی به تهران آید، پس از عزلش، اعتمادالسلطنه در مورد وضعیت غمبار صدراعظم میرزا حسین خان سپهسالار در رشت مینویسد:
«در بالاخانه جنب تالار نشسته بودند به ایشان ورود کردم این شخص با قوت و قدرت را که به این ذلت دیدم گریه ام گرفت ...»(صدرالتواریخ...ص272)
بدین ترتیب، دفتر اصلاحاتی که با عباس میرزا آغاز و ناکام مانده بود بار دیگر با عزل میرزاحسین خان سپهسالار بسته شد...

https://s6.uupload.ir/files/9_g8vx.jpg
5.4K viewsعلى مرادی مراغه ای, edited  07:36
باز کردن / نظر دهید
2022-08-01 10:35:55 ابن الوقت بودن در سیاست
علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie


نمی دانم این جمله را چه کسی گفته است که: «در سیاست بهترین مسلک ها ، پایبند نبودن به هیچ مسلکی است».
علی دشتی یکی از مصداقهای بارز این جمله است، نوع نگاه و عملکرد او در قبال رضاخان و سپس رضاشاه را در سه دوره می آورم

دوره اول:
در این زمان که هنوز کسی فکر نمی کرد که زمانی خواهد رسید که این سردار سپه به رضاشاه تبدیل شده و بر کل قدرت تکیه خواهد زد، علی دشتی از مخالفین سردارسپه بود. در این زمان، مقاله ای منتشر نمود تحت عنوان:
«آقای سردار سپه ! بخوانید و به دقت هم بخوانید...»
این مقاله تأثیر عجیبی در اذهان کرد و همه ی مردم شهامت و شجاعت او را ستودند و مات و مبهوت ماندند که چگونه در آن جو پر تشنج جامعه، توانسته چنین مقاله ملامت آمیزی به این جسارت چاپ و منتشر کند!
(بنگرید به: شفق سرخ مورخه، شماره 10، 16 حمل 1301)

دوره دوم:
کم کم که سردار سپه قدرتمند گشته و رقبا را کنار زده و به ریاست الوزرایی رسید، علی دشتی 180درجه تغییر موضع داده و به جمع طرفداران سرسخت او پیوست و در این راه تا آنجا پیش رفت که وقتی در فروردین ماه 1303 سردار سپه به عنوان قهر از تهران خارج شد علی دشتی در سرمقاله ای زیر عنوان «پدر وطن رفت» او را با اردشیر بابکان و نادر شاه افشار مقایسه کرد نوشت:
«پدر وطن رفت، آن کسی که بعد از دو قرن ضعف و مذلت و تفرق و تشتت به ایران قوت و عزت و وحدت داد، روز گذشته از تهران پر از جنایت و غرض رفت...سردار سپه پدر وطن است، سردار سپه نمونه روح مردانگی و شهامت و شجاعت ایرانی است. سردار سپه جانشین اردشیر بابکان و نادرشاه افشار است. سردار سپه، قائد توانای ملیون و موضوع احترام و ستایش طبقات رنجبر و موجد نظام جدید ایران است»
(روزنامه شفق سرخ، سال سوم، شماره 228، مورخ سه شنبه 19حمل1303ش)
و به پاس همین خدمت بود که علی دشتی بارها نماینده مجلس شد یعنی از دوره پنجم تا دوره نهم!.
او در دوره هفتم، لباس روحانیت را به کناری نهاد و از مدافعان سرسخت متحدالشکل شدن لباس شد، وقتی در سال ۱۳۰۷ که رضاشاه از لزوم تغییر لباس سخن گفت، دشتی در نطق خود در مجلس، روز تغییر لباس یعنی چهارم دی را، روز مبارک خوانده و گفت:
«الان شما به خوزستان تشریف ببرید دیگر عربی با چفیه و عقال نمی‌بینید همه کت و شلوار پوشیده‌اند همه آدم شده‌اند. بنده عقیده دارم که شکل چفیه و عقال در ایران شکل آدم نیست و هم مخالف ملیت ماست».
(بنگرید به: مذاکرات جلسه پانزدهم دوره هفتم مجلس شورای ملی، مورخه چهارم دی ۱۳۰۷)
در اواخر حکومت رضاشاه دشتی به ریاست اداره راهنمای نامه نگاری منصوب شد که ممیزی و سانسور روزنامه‌ها و کتب را بر عهده داشت.

دوره سوم:
وقتی متفقین ایران را اشغال کرده و رضاشاه پس از سرنگونی مجبور به خروج از کشور شد، علی دشتی دوباره 180 درجه تغییر کرد! او که زمانی رضاشاه را پدر ملت و نادرشاه نامیده بود پس از سقوط رضاشاه در زمان خروج او از کشور، از تریبون مجلس، ضمن حمله به رضاشاه می گفت که جیبهای او را بگردید تا ببینید جواهرات سلطنتی را با خود نبرده باشد و تا آنها را تحویل ندهد نگذارید از کشور خارج شود. و به محمدرضاشاه توصیه می کرد که مثل پدرش دیکتاتور نباشد!
(علی دشتی، مذاکرات مجلس دوازدهم، 15شهریور1320)

تصویر از راست: علی دشتی، غلامحسین پرژاد قراگوزلو و فضل الله زاهدی.
http://www.upsara.com/images/j215636_.jpg
2.7K viewsعلى مرادی مراغه ای, edited  07:35
باز کردن / نظر دهید
2022-07-26 17:58:41 آبله کوبی، خلافِ مشیت الهی...!
علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie
«آبله» یکی از مرگ ‌آورترین بیماریها بوده بقول دکتر پولاک پزشک ناصرالدین شاه «آبله یا جدری باعث مرگ ‌و میر فراوان کودکان و در نتیجه در تقلیل جمعیت سهم اصلی و اساسی دارد».

کشف ادوارد جنر یعنی مقابله با آبله، وقتی به ایران آمد مدت زیادی، جهل و خرافات مانع پیشرفت آن شد.
مقابله با آبله را ابتدا پزشکان انگلیسی از استانبول آورده در تهران در سفارت انگلیس شروع کردند و در عرض یک ماه، سیصد طفل را آبله کوبی کردند، زنان با کودکان خود در سفارت صف کشیده بودند.
اما مخالفین در شهر شایعه کردند که واکسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان می شود!
مخالفان، فراشان شاهی را به درِ سفارت فرستادند و آنان هر زنی را که برای آبله کوبی می آمدند جلوگیری میکردند، بهانه اشان این بود که پدران باید اطفال را بیاورند نه مادران. همین باعث کاهش مراجعین شد.
(مجله یادگار - سال چهارم - شماره 3 - آبان 1326.ص69)

در سال1234محمدعلی میرزا دولتشاه، والی کرمانشاه نیز شخصی ارامنه بنام آوانس مرادیان را مامور تلقیح آبله به مردم کرمانشاه کرد. وی مردمِ شهرهای همدان، تهران، کاشان، اصفهان و جلفا را مایه‌کوبی کرد اما خرافات مردم، همواره سد راه او بود مخالفان می گفتند:
«تلقیح یک نوع مبارزه با خواست خدواند و تقدیر الهی است»!
در روزنامه وقایع اتفاقیه این خبر آمده:
«در ممالک محروسه ناخوشی آبله عمومی است که اطفال را عارض میشود و اکثری را هلاک میکند یا کور و معیوب می شوند اشخاصی که در کودکی این آبله را بیرون نمی آورند در بزرگسالی بیرون می آورند و بهلاکت می رسند...اطبا، چاره این ناخوشی را اینطور یافته اند که در طفولیت از گاو آبله برمیدارند و به طفل می کوبند و آن طفل چند دانه آبله بیرون می آورد و بی زحمت خوب میشود اولیای دولت کسانی برای یاد گرفتن این شریف گماشته اند که بعد از آموختن بجمیع ممالک محروسه مامور نمایند که هر ولایتی جمیع اطفال خود را مردم بیاورند و آبله شان را بکوبند و از تشویش و هلاکت و عیب آسوده کردند»
(وقایع اتفاقیه شماره سوم مورخه جمعه19ربیع الثانی1267)
کار خوب پیش نمی رفت، مردم وحشت داشتند بطوریکه در عرض 28 روز از ماه ربیع الاول سال1267فقط 330نفر زیر آبله کوبی رفتند.
(همان، شماره 4 مورخه جمعه2 ربیع الاول سال1267)
به امیرکبیر خبر دادند مردم نمی خواهند واکسن بزنند، امیر فرمان داد هر فردی که حاضر نشود، آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه دهد. طفلکی فکر می کرد با ضرب و زور می توان حریف خرافات شد! روزنامه وقایع اتفاقیه مینویسد:
«چون که منظور امنای دولت علیه در تعیین نمودن اطبا و غیره به جهت آبله کوبی در کل شهرهای ایران این بود که ناخوشی آبله در این ولایت کم کرده و بلکه از تفضلات الهی این بلیه در این دولت علیه به سبب مواظبت صاحبان اطفال و اطبای آبله کوب، به طور آسان و خوب بالمره رفع شود و قرار گذاشته‌اند که اگر کسی بچه خود را آبله نکوبد، مورد مواخذه دیوانیان بشود...»
و عجیب اینکه برخی که پول داشتند، حاضر شدند پنج تومان جریمه را بدهند اما از آبله کوبی نکنند!. و بسیاری دیگر در هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان میشدند یا از شهر بیرون میرفتند...
جهل مردم باعث شد در کل تهران و روستاهای پیرامون آن تنها ۳۳۰ تن آبله کوبی گردند!

روایت کتاب آگهی شهان در این مورد بسیار تلخ و باورنکردنی است:
«روزی پاره دوزی را که طفلش به آبله مرده بودند آوردند. امیر گفت ما که آبله کوب مجانی فرستاده ایم. گفت ندانستم.فرمود پنج تومان جرم دهد گفت ندارم دست در جیب کرد پول باو داد و فرمود بصندوق جریمه بده حکم برنمیگردد، چنان کرد، چند دقیقه بقالی را آوردند که طفلش مرده بود با او نیز همین مقاوله و همان معامله شد پس از رفتن آن دو فقیر، امیر مانند زن جوان مرده زار زار گریست، در آن حال میرزا آقاخان رسیده سبب گریه پرسید امیر گفت: خبر مرگ دو اولادم را آورده اند، میرزا آقاخان متوحش شد که میرزا احمدخان پسر امیر مرده، ملازمان به او گفتند: دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از آبله مرده ...
میرزا آقاخان جسورانه گفت: این گریه برای دو شیرخوار بقال و چقال است؟!.
امیر گفت: تمام ایرانی ها اولاد حقیقی منند و من می خواهم نسل ایرانی چندان شود که زمین را فرا گیرد چرا باید جاهل باشند که بر اثر آبله نکوبیدن بمیرند؟»
(بنگرید به: کتاب آگهی شهان...صص50-51)
https://s6.uupload.ir/files/1_uqg5.jpg
6.7K viewsعلى مرادی مراغه ای, edited  14:58
باز کردن / نظر دهید
2022-07-24 12:34:41 ‍ چوبِ جهالت...
علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

هر زخم و تیری که بر تن مان نشسته چه از سوی بیگانگان و یا از خودمان، تفاوتی نمیکند اگر خوب بنگریم در انتهای تمامی آنها پرِ جهالت مان هویداست!

وقتی سرگور اوزلی سفیر انگلستان در 1811م آماده ماموریت خود به ایران میشود، پادشاه انگلستان جرج سوم به او فرمان جالبی میدهد، اینکه در ایران، قبل از هرچیز بکوشد تا هرگونه کتب خطی و کمیابی را که به زبان فارسی و عربی پیدا کند خریداری و به انگلستان بفرستد، حتی سالیانه بودجه ای به اندازه ۶۰۰ پوند طلا برای اینکار در نظر میگیرد:
«شما اینگونه کتب خطی را باید با کمال دقت جمع آوری و به وزیر امور خارجه ما بفرستید که در بریتیش موزیم یا محافظت شود».
(مجله وحید، علی مشیری، اوضاع سیاسی ایران بین سالهای... جلد5، سال ۱۳۴۶،ص ۲۹)
و در راستای همین سیاست، می بینیم پس از ورود سرهارفورد جونز وزیر مختار بریتانیا، بلافاصله او در مدت کوتاهی 14قاطر بار، تنها از استان فارس جمع آوری و به انگلستان گسیل میکند!
(آخرین روزهای لطفعلی خان زند، هارفورد جونز...ص158)
و به مدد همینهاست که لرد کرزن یکی از ذیقیمت ترین منابع تاریخی یعنی کتاب «ایران و قضیه ایران» را می نویسد.
البته روسها نیز در جریان ترکمنچای، اسناد خطی و كتابخانه‏ بسيار ارزشمند بقعه شيخ صفى ‏الدين اردبيلى را به روسیه منتقل کردند...
همین دیروز خبر آمد که پرتره مظفرالدین شاه اثر کمال الملک از کاخ گلستان «مفقود» شده...!

ما ایرانیان در تخریب ذخایرمان، اصلا به بیگانه مجال نداده ایم، چون در ایران هر سلسله که بقدرت میرسیده اولین کاری که کرده نابودی آثار سلسله قبلی بوده...! و البته ظهور مورخین جیره خوار برای تخریب گذشته...!
تنها به چند نمونه بسنده میکنم:
آقامحمدخان پس از بقدرت رسیدن، حتی از استخوانهای کریم خان نیز نگذشت و ظل‌السلطان آینه‌ کاریهای روی ستونهای عالی‌ قاپو و چهل ‌ستون را از میان برد و دستور داد روی نقاشیهای نفیس چهل ‌ستون را با گچ بپوشانند او بسيارى از كاخها و شاهكارهاى ممتاز صفوی را كه موجب حيرت سياحان خارجى بوده نابود ساخت«از قصور متعددى كه شاردن در سفرنامۀ خود آورده اكنون بجز دو سه بناى خراب چيزى باقى نمانده همه را ظل السلطان ويران كرده».
( آلمانی‌، هانری‌ رنه‌ د.، سفرنامه از خراسان تا، ...ص۹۰۲)
او حتی پس از تخریب از خاک آنها نیز نمیگذشته و مصالح آنها را به دهقانان می فروخته!
(همان منبع...ص77)
حاج سیاح مینویسد که وقتی از او پرسیدم چرا این آثار را تخریب میکند در پاسخ گفت که شاه بابام(ناصرالدین شاه) خواسته!

اما وقتی رضاشاه بقدرت رسید کوشید هرچه از قاجاریه مانده نابود سازد و اینکار از همان شب 9آبان1304ش که قاجاریه از سلطنت خلع شد آغاز گشت شبانه، سردرهای عمارتهای دولتی که نام قجر بود نابود ساختند حتی به کاشیهای سر در مدرسه سپهسالار که با خط زیبای میرزا غلامرضا خوشنویس نوشته شده بود و کاشیهای سرِدرِ مسجد شاه که نام فتحعلیشاه بود رحم نکردند!
(دولت آبادی، حیات یحیی...1361...ص400)
و برداشتن«عدل مظفر به امر رضاشاه از بالای درب مجلس».
(خاطرات و خطرات، هدایت... ص410)
و سپس بنام مدرن کردن، نوبت به نابودی دروازهای تهران رسید که مملو از آثار هنری و کاشیکاریهای زیبای قاجاریه بود.
(تاریخ بیست ساله، مکی...ص49)
انگار بدون نابودی آن آثار امکان مدرن کردن نبود!
به دستور کریم آقابوذرجمهری رئیس شهرداری، هر شب پرچمهای قرمزی بر سر خانه نصب میشد و بدنبال آن، شهرداری برای خراب کردن آنها سر می رسید»!
(تکمیل همایون، تاریخ اجتماعی و فرهنگی ایران...ج3ص39)
عین السلطنه در تخریب سر درِ زیبای الماسیه بدستور رضاشاه می نویسد:
«پاك خراب کرده اند و یک درِ اتومبیل رو بزرگ ساخته اند کاّنه درب گاراژ!. گفتند این خرابى سرِدر براى کتیبه ناصرالدین شاه بوده که به خط بسیار خوشی با آب طلا نوشته شده بود»
(خاطرات عین السلطنه ...ج10ص7699)
و بگذریم که این رشته سرِ دراز دارد تخریبهای عدیده یِ سرِدر باغ ملی، تکیه دولت، عمارت خوابگاه، درب سعادت، کاخ گلستان، دروازه ارگ سمنان و شاهکارهای دیگر...

اما به دوران انقلاب که می رسیم دیگر به تیشه و کلنگ اکتفا نمیگردد چون ابزارهای تخریب، حسابی پیشرفته اند و آقای خلخالی، بولدوزر و بیل مکانیکی به خدمت می گیرد!
اما در این تغییرات، نباید از یاد برد که همیشه میلیونها ایرانی دل در گروِ تخریب داشته اند اما بعدها تبری جسته و آنها را به گردن یک نفر انداخته اند...

امروزه، نسخه های خطی بیشماری را باید در موزه های اروپایی بیابیم اما گاهی میگویم خدایا شکر که این غربیان آنها را از ایران بیرون کشیده و برده اند تا حداقل سالم نگهداشته اند! چون اگر دست ما می ماند حتما از بین می بردیم!
9.0K viewsعلى مرادی مراغه ای, 09:34
باز کردن / نظر دهید
2022-07-21 17:08:54 ‍ به مناسبت امروز: قیام سی تیر
علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

امروز مصادف است با قیام سی تیر یکی از روزهای درخشان تاریخ مردم ایران.
قیام از آنجا شکل گرفت که انتخابات دورهٔ هفدهم مجلس شورای ملی با دخالتهای گسترده ارتشیان و دربار مواجه شد. نخست وزیر مصدق، برای جلوگیری از کارشکنیهای ارتش و دربار، درخواست انتقال وزارت جنگ به دولت را نمود اما پس از سه روز مذاکره، شاه نپذیرفت و مصدق در ۲۵ تیر ۱۳۳۱ از نخست‌وزیری استعفا داد.
با فرمان شاه، احمد قوام به نخست‌ وزیری رسیده و با صدور بیانیهٔ تهدیدآمیزی با عنوان «کشتیبان را سیاستی دیگر آمد» نخست ‌وزیری خود را اعلام نمود اما با قیام سی تیر«کشتیبانی» او چهار روز بیشتر دوام نیاورد!

از اولین ساعات روز سی ام تیر، تهران وضعیت یک شهر اشغال شده را داشت، اکثر خیابانهای منتهی به مجلس در محاصره نیروهای پلیس ، تانکها و زرهپوشها درآمده بود. اولین تظاهرات از دانشگاه تهران آغاز شد، ماموران خواستند متوقف کنند اما تظاهرات گسترده تر شد. ماموران، پیاده و سواره با باتوم و سرنیزه و تاختن اسب در میان تظاهر کنندگان سعی کردند متفرق کنند اما امواج تظاهرات در میدان بهارستان به هم پیوستند «میدان بهارستان با شعارهائی که جمعیت میداد به لرزه در آمده، جمعی از میله های مجلس بالا رفتند که صدای گلوله ها بلند شد و سیل جمعیت به سوی خیابانهای اطراف بهارستان عقب نشست. تانکها در محاصره مردم قرار گرفتند، جنگ بین دو طرف شدت گرفته و کشتار آغاز شد، مردم با چوب و سنگ و آجر حمله میکردند و حاضر نبودند اجساد شهدا را ترک گویند و یا تحویل نیروهای نظامی بدهند و نظامیان و پلیس برای گرفتن نعش شهدا تلاش میکردند ولی موفق نمی شدند، اجساد بر فراز دستهای مردم می گشت و گویی مسابقه خونینی در گرفته بود برای به چنگ آوردن اجساد...!

در خیابانهائیکه به کاخ شاه ختم میشد برخوردهای نظامیان خشن تر و بی رحمانه تر بود...
روزنامه شاهد مینویسد:
«جمعیتی از هر از طرف بازار به سمت میدان سپه حرکت کردند یکی از کشته شدگان را در تابوت نهاده فریاد می کشیدند یا مرگ یا مصدق... سه تا از کشته شدگان به دست مردم افتادند و هر سه نفر را مردم روی دست بلند کرده و فریاد انتقام میکشیدند و با سنگ و کلوخ به تانکی حمله میکردند و تانک هم بی دریغ مردم را زیر میگرفت و میرفت و گلوله از سر و سینه و پهلوی مردم میگذشت، در این زمان، مردم سگی را عینک زده و در گاری سوار کردند و دسته جمعی میخواندند:
قوام فراری شده سوارکاری شده...»
(گزارش روز، روزنامه شاهد، سی و یک تیر،1331)

اما کم کم رغبت سربازان برای سرکوب مردم کمتر و کمتر گردید، آسوشتیدپرس گزارش داد که نزدیک توپخانه، سه هزار نفر از مردم بطرف تانکی حمله ور شدند ولی سربازان و مردم بجای حمله، یکدیگر را در آغوش کشیدند و بوسیدند»
(انقلاب سی تیر، حسین مکی، 1331،ص61)
تعداد کشته شدگان دقیق نیست از 21نفر تا ۶۳ تن اعلام شده‌. بدین ترتیب، دربار عقب نشسته، قوام از نخست وزیری استعفا داده و مصدق به قدرت بازگشت...

اما یکسال بعد، به میزانی که به کودتای 28مرداد نزدیک میشویم دیگر از این امواج مردمی و شعار «زنده باد مصدق» خبری نیست و کم کم طرفداران مصدق، تحلیل می روند، حتی خود جبهه ملی نیز خسته و از تب و تاب افتاده و تعدادی از رهبران آن به دشمن پیوسته بودند و حزب توده مانده بود با دروغهای کیانوری!
کیانوری بعد از کودتای 28مرداد ادعا میکند که او و همچنین خانمش مریم که دختردایی مصدق بود، بارها با خانه مصدق تماس گرفته و کسب تکلیف کرده که اجازه دهد تا اعضای حزب توده به خیابانها بریزند و با کودتاگران مقابله کنند، اما مصداق نگذاشته و گفته:
«اوضاع قابل کنترل است شما هیچ اقدامی نکنید»
(خاطرات کیانوری...ص277....)
اینکه آیا در روز کودتا، چرا کودتاگران تلفنها و مخابرات را مختل نکرده بودند خود از عجایب است!
اما برای مقابله با کودتاگران، چه نیازی به اجازه مصدق بوده؟!
حزب توده پس از شکست کودتای25مرداد بدون اجازه مصدق، همه روزه تا عصر27مرداد در خیابانها تظاهرات برپا کرده و با پایین کشیدن مجسمه های شاه و پدرش، شعار براندازی سلطنت و ایجاد جمهوری دمکراتیک سر میداد اما اکنون در زمان کودتای 28 مرداد که زمان عمل بود کیانوری از طریق تلفن! از مصدق می خواست کسب اجازه کند!.

سخنرانی دکتر مصدق به مناسبت 30 تیر
9.5K viewsعلى مرادی مراغه ای, 14:08
باز کردن / نظر دهید
2022-07-17 18:25:26 زندگی بهتر در گرو عبرت از گذشته تلخ...
علی مرادی مراغه ای
https://t.me/Ali_Moradi_maragheie

در تاریخ ایران به میزانی که به عقب برمیگردیم ظلم و ستم و تعدی به زنان بیشتر میگردد بهترین منبع در این زمینه، سفرنامه های خارجیست که غالبا از دیدن چنین صحنه هایی تعجب میکردند.
اما بزرگترین ظلم به زنان از همان بدو ازدواج در سنین کودکی آغاز میشد. در این نوشته، بیشتر به این موضوع می پردازم با بهره گیری از سفرنامه های خارجی...

ازدواج دختران در چه سنی آغاز می شد؟ 9سالگی یا 10 سالگی!.
(مادام ژان دیولافوآ، ایران، کلده و شوش...ص74)
در برخی موارد از همان زمان تولد، ازدواج نوزاد پسر و دختر را اعلام میکردند!
(وولفسن، ایران در گذشته و حال.... ص147)
و حتی در برخی موارد به قبل از تولد برمیگشت یعنی فامیلها باهم قرار میگذاشتند اگر صاحب دختری و پسری شدند آنانرا به عقد همدیگر درآورند!

اختلاف سن در ازدواج گاهی چنان بوده که مردانی 70 ساله، دختربچۀ 10ساله را به زنی میگرف! بدون آنکه تعجب کسی را برانگیزد. اما عکس آن اتفاق نمی افتاد یعنی اینکه، پسری 10 ساله با پیرزنی 70ساله ازدواج کرده باشد.
در خانواده های اشرافی و متمول، بزرگترها برای پسران 10ساله یا 12 ساله شان، ابتدا یک زن قراردادی(صیغه) میگرفتند و بعدا وقتی پسرشان کسب وکاری پیدا میکرد و به سن رشد واقعی میرسید آنوقت ازدواج واقعی میکرد و دختری از خانوادهای محترم عقد میکرد و البته بلافاصله، زن نگونبختِ قبلی را به امان خدا می سپرد!
( سفرنامه ی پولاک، ایران و ایرانیان ...ص147)

برطبق سنت دینی دختر میبایست بعد از رسیدن به سن بلوغ شوهر میکرد، یعنی البته با شروع حیض. اما دخترانی نیز شوهر میکردند که هنوز حیض در آنها کامل نشده بود و حتی حالات بارداری قبل از شروع قاعدگی نیز دیده می شده!
مردمان بی بضاعت خیلی زود دختر خود را میفروختند.
دوگوبینو و دیولافوآ، می نویسند که اغلب پسران 16یا 17ساله را در ایران دیده اند که خود صاحب فرزند می شدند.
(دوگوبینو، سه سال در آسیا...ص173 دیولافوآ...همان.ص368)
و زنان بسیاری دیده اند که هنوز 30 ساله نشده، مادربزرگ بودند!
بسیار اتفاق می افتاد که دخترها و مادرها باهم زایمان میکردند، در عوض، حیض در حدود 32تا35 سالگی قطع میشد و با قطع آن، دوره باروری نیز پایان می یافت و یائسگی آغاز میشد!
(پولاک،همان...ص144)
و زنان در 25سالگی پیر و پژمرده شده، شوهران میتوانستند زن دیگری بگیرند.
(هنری موزر، سفرنامه ترکستان و ایران...ص218)

کلارا رایس، نمونه ی از ظلمی که به کودکان میشد در گزارش خود چنین آورده:
«روزی حوالی غروب، از من دعوت شد تا در یک مراسم عروسی شرکت کنم. مرا به اتاقی بردند که زنان بسیاری در آن بودند و با شور و هیجان سر و صدا به راه انداخته با صدای بلند میخندیدند...
عروس، بچه ای 10 ساله بود و فریاد اعتراض برداشته بود که نمیخواهم عروس شود میخواهم مدرسه بروم...
اما به گفته های او کسی توجه نمیکرد، موهایش را در حمام بافته، بر دستها و پاهایش حنا و به موهایش گل زده بودند و تور صورتی منجوقدوزی بر سر و رویش انداخته و جلوی آیینه نشانده بودند و هنوز گریه میکرد...
همۀ زنان، عروس را دوره کرده و میگفتند بگو بله. اما عروس گریه میکرد و با ناله ضعیف پاسخ میداد نمیخواهم. آنگاه، ملا پرسید آیا بله گفت؟ جواب دادند: خیر آقا، باید دوباره بپرسید.
برای بار دوم پرسیدند. این دفعه، بیش از مرتبه قبل، زنان فشار آوردند و از عروس خواستند بلی بگوید اما عروس قسم خورد که نمیخواهم.
ملا بار دیگر پرسید آیا بله گفت؟ و همان پاسخ قبلی را دادند و او نیز برای سومین مرتبه، همان پرسش را تکرار کرد، زنان، با قدرت بیشتری او را تحت فشار قراردادند و دختر با تردید و طفره بسیار، بله گفت و آنگاه، داماد در برابر آینه و کنار عروس نشست.
اگر عروس قبلا احساس بی میلی و اکراه داشت، اکنون باید این احساس با دیدن داماد بیشتر می شد! چون سن داماد آن قدر زیاد بود که میتوانست پدربزرگ عروس باشد و ترشرو و ناسازگار مینمود. همسر پیشین او سه ماه پیش فوت کرده، سه کودک خردسال باقی گذارده بود، آنها به سرپرستی نیازمند بودند و به این خاطر، مرد با این دختربچه ازدواج کرده بود!
بینوا دخترک! ازدواج با این پیرمرد در خردسالی کم بود که غم و زحمت اضافی نگهداری این سه کودک هم بر آنها اضافه گشته بود.
این کودکان نیز بخت داشتن زندگی خوبی نداشتند. اوضاع غم انگیز بود...»
(کلاراکولیور رایس، زنان ایرانی و راه و رسم زندگی آنان...ص103)

در ارتباط با این نوشته این مقالات را نیز بخوانید:
اول ، دوم ، سوم ، چهارم ، پنجم
7.3K viewsعلى مرادی مراغه ای, 15:25
باز کردن / نظر دهید
2022-07-09 17:12:13 سمِ مهلکِ تقدیرگرایی و نا امیدی از آینده...
علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

در برهه هایی از تاریخ ایران که تقدیرگرایی مسلط شده، بلافاصله، روحیه تسلیم طلبی، بی مسئولیتی، خردستیزی، ناامیدی از آینده و در نتیجه، سقوط ارزشهای اخلاقی دامن گستر میشده...

مهلک ترین زمان تقدیرگرایی در ایران، پس از حمله ویرانگر مغول رخ داد، ایرانیان باور کرده بودند که مغولان، عذاب الهی هستند که به سبب گناهانی که مرتکب شده اند خداوند نازل کرده. پس، هر گونه اعتراض و مقاومت را بی فایده میدانستند، چون خدواند چنین سرنوشت شومی را بر آنان رقم زده بوده، بقول مورخ این دوره، عطاملک جوینی:
چراغی که ایزد برافروزد هر آنکس پف کند سبلت بسوزد
(جوینی، تاریخ جهانگشای،......ج1ص50)

مردم معتقد بودند که عزم خدا بر این تعلق گرفته که آنانرا به سبب گناهانشان عذاب دهد، بنابراین، هرگونه مقاومت و یا کوشش برای بهتر کردن اوضاع را برخلاف اراده الهی میدانستند!
در آن زمان، اتفاقا خراسان را حاکمی عادل بود اما بنوشته مستوفی، شیخ سعدالدین حموی، بجای اینکه او را دعا کند، لعن میکرد! مردم گفتند:
«ای شیخ در این روزگار که اهل جهان در ظلم حکام به بلاهای عظیم گرفتارند حق تعالی خراسان را چنین حاکم عادلی داده، بایستی در حق او دعای خیر فرمودی تا موجب آسایش خلق بودی. شیخ جواب داد: او مخالف اقتضای زمان می کند»!
(حمدالله مستوفی، تاریخ برگزیده... ص71)

این افکار زهراگین، سرانجام چنان دامن جامعه را فرا میگیرد که مردم بجای مقابله با مغولان، معتقد میگردند که حمله مغول همان خروج دجال و یاجوج و ماجوج و نشانه آخرالزمان و رسیدن قیامت است! آنوقت برای اثبات آن به کتب احادیث متوسل میگردند که در خمسه بخاری و مسلم و ترمذی آمده:
«قیامت بپا نشود تا شما را که امت من هستید مقاتله افتد، با قومی که از شرق بیرون آیند، بروز موئینه پوشند و در شب زیر موئینه باشند. سرخ رویان تنگ چشمان پست بینی و روی های ایشان چون سپرهای پهن، و گوشهای اسپان ایشان شکافته...»
(منهاج سراج، طبقات ناصری...ج2.ص94)
و قاضی منهاج در ادامه به حدیثی از پیامبر استناد میکند، که در مورد فرارسیدن قیامت و پایان دنیا سوال کرده بودند و فرموده بود در ششصد و اندی سال. و این سال را با خروج چنگیز در سال602 در چین و طمغاج تطبیق می نماید.
(منهاج سراج، طبقات ناصری...ص602)
و البته به حدیث اکتفا نکرده بر آیاتی از قران نیز متوسل میشدند مانند سوره انبیا «حتی اذا فتحت یاجوج وماجوج وهم من کل حدب ینسلون: تا آن زمان که سد یأجوج و مأجوج گشوده شود و از هر تپه و بلندی سرازیر گردند».

مردم مفلوک و عاجز، مغولان را سربازان الهی میدانستند که خداوند برای اجرای دستورش، صاعقه وار بر سر آنان فرستاده تا بخاطر گناهانی که مرتکب شده اند عذابشان دهد، بنابراین، تسلیم محض بودند و آماده کشته شدن. ابن اثیر گوید:
«یک زن مغول به درون خانه ای میرفت و چند تن از اهل خانه را میکشت».
یا یک جنگجوی مغولی داخل محله شده که در آن صد مرد بود و او یک یک آنانرا میکشت و حتی یکی از آنها جرات نمیکرد با او به نبرد بپردازد.
(ابن اثیر، الکامل...ج26ص168)
جبر و تقدیرگرایی، از آنان آدمهای مسخ شده ایی ساخته بود که گوسفندوار صف کشیده بودند تا یک به یک به قربانگاه روند، حتی در بعضی مواقع، ساکنین شهرها و دهات بدون هیچگونه مقاومتی به بیرون شهر میرفتند و خود را برای کشتار گروهی تسلیم مغولان میکردند. قربانیان با ترس و لرز در صفهای طولانی می ایستادند و انتظار مرگ را میکشیدند»!
(کارپن،سفرنامه...ص75)

جوینی از زبان چنگیز مینویسد:
«ای قوم بدانید که شما گناههای بزرگ کرده اید از من بپرسید که این سخن به چه دلیل می گویم سبب آنکه من عذاب خدایم اگر شما گناهان بزرگ نکردتی، خدای چون من عذاب را بر شما نفرستادی»
(جوینی...ج1.ص81)
به عبارتی، نه تنها مردم باور کرده بودند که مغولان، عذاب الهی هستند بلکه خودِ مغولان نیز، خود را فرستاده خدا میدانستند که به اجرای رسالتی عظیم مامور شده اند پس، این اوج شوربختی و زبونی بوده که نه تنها قربانیان، قربانی شدن خودشان را تقدیر الهی میدانستند بلکه جلادان نیز خود را فرستاده و قهر خدا تلقی می کردند...

http://www.upsara.com/images/p006899_.jpg
9.6K viewsعلى مرادی مراغه ای, 14:12
باز کردن / نظر دهید
2022-07-05 20:24:27 امان از تعارفات ایرانیان...!
علی مرادی مراغه ای
https://t.me/Ali_Moradi_maragheie

ایرانیان در دوران جدید، شناختی از آداب دیپلماسی نداشتند و در برخورد با سفرا و ماموران خارجی، بجای رعایت قواعد بین المللی، بیشتر بر فرهنگ ایرانی و آداب و سنن و تعارفات میهمان نوازی تکیه می کردند! پس از تشکیل وزارت امور خارجه در دوره مظفری بوده که کم کم، رنگ و بوی فرهنگی ایرانی در اجرای تشریفات دیپلماتیک، کمرنگ گردیده و به تدریج، بسوی موازین بین المللی متناسب با کنگره وین سیر کرد.

قبلا، بجای تشریفات دیپلماسی در عرصه بین المللی، بیشتر با تعارفات مخصوص ایرانی روبرو هستیم. ویلر بنجامین، نخستین سفیر آمریکا در ایران، که در دوره ناصری، در مورد خصیصه ایرانیان مینویسد:
«در وقت ملاقات، ایرانیان، تعارفات را به منتهای ظرافت می رسانند»
( ویلر بنجامین، خاطرات و سفرنامه...ص187)
بقول ژوبر فرستاده ناپلئون«هيچ‌چيز به اندازۀ تعارفات ايرانيان متنوع و طرز احوال ‌پرسى ‌شان عجيب و غريب نيست ؛ هيچ‌چيز به اندازۀ سبك نامه‌ نويسى آنها مغلق نيست. اغلب در يك نامۀ بالا بلند به زحمت دو سطرش مربوط به موضوع اصلى نامه میباشد».( ژوبر، مسافرت در ارمنستان و ایران...ص ۲۳۶)

البته خرافاتی چون زمان نحس و سعد ورود میهمانان خارجی را نیز نباید دست کم گرفت(موریه...ج2، ص433) در زمان جنگهای ایران با روسیه، هیئت ژنرال گاردان که از سوی ناپلئون برای توپ سازی و تجهیز و آموزش سربازان ایرانی در جنگ با روسها عازم ایران شده بودند، در نوامبر 1807م، مدت زیادی در دروازه تهران معطل شدند تا زمان نحس سپری گردد و زمان سعد ورود برسد! فتحعلی‏شاه بشدت به ستاره ‏شناسى و رمل عقيده داشت چون براساس تقارن ماه و خورشيد، اين هيئت زودتر از 4 دسامبر نمی‏توانستند وارد تهران شوند، زيرا بديمن و نحس بوده حادثه ناگوار و فاجعه‏ اى جبران ‏ناپذير رخ می‏داد در نتيجه، هيئت گاردان بر دروازه شهر اردو زدند تا تاريخ نحس سپرى گردد!
(سالهای زخمی، مرادی مراغه ی...ص316)

این تعارفات در تمامی رفتارهای ایرانیان دیده میشود حتی در معاملات. بقول هانری‌ رنه‌ آلمانی‌:
«معاملات تجارتى غالبا با گفتگوى زياد و تعارفات متبادله انجام ميگيرد، بسا ميشود كه ساعات و روزهائى با تعارفات و صحبت برگزار ميشود و باصل موضوع نميپردازند»
(آلمانی‌، هانری‌ رنه‌ د.، سفرنامه از خراسان تا بختیاری...ص ۱۱۷)
بقول شاردن«ایرانیان هنگام ورود يا خروج از محلى براى مقدم بودن به هم تعارف میکنند. در موارد ديگر نيز تعارف را از ياد نمیبرند. امّا آن كه حقّ تقدم با اوست زياد درنگ نمیكند»
(شاردن، ژان، سفرنامه شاردن، ...ج ۲ص۷۶۸)

ایرانیان صدمات زیادی در جنگهای خود با روسیه خوردند اما از حق نباید گذشت که بسیاری از آداب و تشریفات دیپلماسی را در جریان قرارداد گلستان و ترکمنچای از روسها آموختند و برای اولین بار،روسها ایرانیان را به رعایت یک سری از قوانین و قواعد تشریفات دیپلماتیک ملزم ساختند چرا که با قرارداد ترکمنچای بوده که ایرانیان آموختند که احترامات نسبت به سفرا و وزرای مختار و شارژدافرها درجه بندی دارد و احترامات نظامی نسبت به هرکدام باید متفاوت باشد.

قبل از این، در ایران برای نشان دادن ابهت و بزرگی فرستاده، تعداد همراهان او را زیاد می کردند! یادآور سفر احمدی نژاد به نیویورک برای سخنرانی در سازمان ملل در تاریخ ۱ مهر ۱۳۹۱، به همراه ۱۴۰نفر...!
مثلا جمع کثیری در سفر مظفرالدین شاه به فرنگ، همراه او شدند سفری که هفت ماه طول کشید، در حالیکه خزانه خالی بود و برای هزینه سفر وامی 22میلیون روبل با بهره 5درصدی از روسیه گرفتند. در حالیکه ظهیرالدوله که جزو ملزمین رکاب شاه در سفر بود در زمان عبور از زنجان در مورد وضعیت مردم زنجان می نویسد:
«بیچاره مردم خمسه از فقر و بدبخی غلبا سخت و بی اساتر عورت و گدا بودند بطوریکه از توی پهن اسب، جو برچیده می خوردند...»(خاطرات و اسناد ظهیرالدوله...ص114)

عجیب تر اینکه، ایرانیان حتی فرق بین رشوه و حق الزحمه را نمی دانستند! وقتی اولین سفیر ایران ابوالحسن خان شیرازی در لندن بصورت مزدور و رشوه بگیر انگلستان در می آید و انگلیسیها به او رشوه و مقرری1500روپیه تعیین میکنند، فتحعلی شاه پس از اطلاع از آن، به تحسین سفیرش میپردازد:
«آفرین، آفرین ابوالحسن، تو مرا در مملکت بیگانه روسفید کردی...»
(تاریخ روابط ایران و انگلیس، محمود...ج1.ص96).
اما در حالیکه، ژنرال يرمولوف روسی حتی از گرفتن مبلغ ناچیز پولِ حمام نیز از دست فتحعلی شاه امتناع کرده و میگوید:
«غير از پادشاه خود از كسى حق اخذ وجه نداريم»
(کوتزبویه، موریس دو، ‌مسافرت به ایران...ص۱۹۰)
7.8K viewsعلى مرادی مراغه ای, edited  17:24
باز کردن / نظر دهید