2023-04-22 21:30:19
#ترک_اعتیاد_عاطفی
نویسنده:علی سلطانی
قسمت چهارم
آب دهانم را قورت دادم و با صدای لرزان شروع به معرفيشان کردم.
نفر اول، نام: احمد.
او در سن 27 سالگي عاشق دختر زيبایی میشود که علاقهی زيادی به بازيگری داشته، تمام تلاشش را میکند و از طريق دوستانش که سينماگر بودند دختر را به آرزويش میرساند امّا دختر به محض اينکه به شهرت میرسد با يکی از همان دوستان احمد رابطه برقرار میکند و او را برای هميشه ترک میکند.
احمد بعد از آن نتوانست با هيچ زنی ازدواج کند و 18 سال است که مشغول به ترک اعتياد عاطفیست! سرم را بالا آوردم و به احمد نگاه کردم. ياد شعر هوشنگ ابتهاج افتادم.
«بسترم، صدف خالی يک تنهاییست!
و تو چون مرواريد،
گردنآويز کسان دگری!»
مشغول نگاه كردن در چشمهای غمآلود احمد بودم که آقای قاضی گفت: بعدی!
سرم را روی برگه چرخاندم
نفر دوم، نام: شيرين
او در سن 18 سالگی بدون توجه به مخالفتهای شديد خانواده تصميم گرفت با محسن، شاگرد مغازه پدرش که عاشق هم بودند ازدواج کند و يک شب به دور از چشم همه مقدار زيادی طلا و پول از گاوصندوق پدرش دزديد و همراه او فرار کرد. بعد از گذشت دو سال از زندگيشان در يک شهر ديگر، محسن وقتی ديد شيرين قادر به بچهدار شدن نيست او را طلاق داد، شيرين ديگر روی بازگشت به خانواده را نداشت
از طرفی عاشق محسن بود و نمیتوانست او را فراموش کند، بعد از آن هم تن به هيچ علاقهای نداد.
شيرين 23 سال است که مشغول به ترک اعتياد عاطفیست.
سرم را بالا آوردم و به شيرين نگاه کردم، شعر شهريار يادم آمد
«از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران!
رفتم از کوی تو ليکن عقب سر نگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردی!
تو بمان با دگران وای به حال دگران!»
داشتم شعر را در ذهنم حلاجی میکردم که آقای قاضی گفت بعدی...
چیزهایی هست که نمیدانی/
#علی_سلطانی
@aliii_soltaniiii
4.3K views18:30