Get Mystery Box with random crypto!

یک فنجان شعر

لوگوی کانال تلگرام alimohammadi58 — یک فنجان شعر ی
لوگوی کانال تلگرام alimohammadi58 — یک فنجان شعر
آدرس کانال: @alimohammadi58
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 259
توضیحات از کانال

یک فنجان شعر ..
دریچه ای به سمت شعر و شعور....

Ratings & Reviews

1.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


آخرین پیام ها 2

2021-08-22 15:41:38 ‍ دعوتتون میکنم
به شنیدن یکی از شاهکارهای ادبیات ایران زمین
شاعری که در آینده از او بیشتر خواهیم شنید
شاعری که در سالهای پایانی عمرش دارد گل میکند...
الزایمر دارد ولی همچنان می نویسد
عالی جناب رضا براهنی ....


"اسماعیل، یک شعر بلند"

کلام: رضا براهنی، هوشنگ ابتهاج
صدا: نوید افکاری، ناشناس، ناشناس، وحید افکاری، حامد اسماعیلیون
موسیقی: هیلدور گونادوتیر
تنظیم و تولید، طراح جلد: امیر جمشیدی

"راه مبارزه با ستمگر در خشم ما و به خاطر سپردن است"




#یک شعر...
@alimohammadi58
1.2K viewsعلی محمدی, 12:41
باز کردن / نظر دهید
2021-08-22 15:33:32 ‍ آخرین شعرم را بشنوید....


قطر
دارد از قطر جهان بزرگتر میشود
من‌ اما اب رفته ام
تمام جلد کتاب هارا کنده اند
از کوچه سیل سیاهی بیرون میزند ..
بالای پارک دارند بدبختی توزیع میکنند
برق هم رفته است سری بزند به خوزستان
که بالاخره آب می آید یا نه ؟!
من از مرگ برداشت درستی نداشتم
وقتی پدرم مرد در گورستان دیدمش..
چند سال آزگار است که میترسم تمام بشوم
و آن وقت
فرشته های خداوند مرا بگیرند
ببرند روبه روی میز چوبی بگذارند و در اتاقی پر از سوال برگه ای بیاورند
که تو در آن دنیا چه میکردی ؟!
و من بگویم با صدایی نزار و نزار
عده ای به نام تو مرا تهدید میکردند
کتکم میزدند
کنترلم میکردند
بیمه ام نکردند
حتی به من کار هم ندادند
باور کنید من اصلا نفهمیدم سه تار یعنی چه ؟
و حالا باید بنشینم غصه ی بچه هایم را بخورم
این زندگی آنقدر ها هم بدرد نخور نیست
ولی تا دلت بخواهد بی حساب کتاب است
مرا سه روز تمام روی اسفالت گرم خواباندند
در حکومت افتاب مرداد
در محوطه ی روز
روی نیمکتی پریشان!
تا به من امپولی برسد
تا به من حالی کنند که مملکت قانون دارد
تا به من سرم بزنند
زندگی داشت از بالای دیوار بیمارستان مرا نگاه میکرد
مرگ ته نشین شده بود
و خدا خودش شاهد است
پشت این پنجره آنقدر به شب زل زدم که از رو رفت
روز جایش رو گرفته بود
و تمام زن های زیبایی که از پشت نرده ها مرا میدیدند با بی تفاوتی و لبخندی رها رد می شدند !
من ایمان دارم از نظر هیچ کسی عبور نکرده ام
در تاریک روشنای شب
چه روزگاری شده است دوست من
مرگ آمده کنار من نشسته خونسرد
چقدر حوصله دارد
پلک هم نمیزند
من مانده ام آن دنیا به چه دردم میخورد
وقتی که تو ادعای خدا پرستی داری
باور کن خدا را دیدم تنهای تنها داشت بالای درخت ها با خودش حرف میزد
در خواب من می آید و میرود هر از گاهی
من گرسنه ام خانم پرستار
پیرمرد روبه رویی دارد با خس خس چیزی میگوید
انگار در معدن را به رویش بسته باشند!
باور کن
اقای دکتر ترا به خدا کمی از این شب کم کنید نوری بریزید
توی این اتاق
من دارم غصه میخورم
عقربه های این ساعت لعنتی دارند بازی گوشی میکنند
می ایستند
نمیروند
جنبه جوش ندارند
تیک تاکی نمیکنند !
و سرباز دیلاق بالای سرم ایستاده است
نقاش های بی سلقیه صد سال پیش
سرفه های مظفر الدین شاه را کشیده اید
خاک برسرتان !
چقدر سیگار میکشید تاریخ پر از دود شد
قبله ی عالم !
یکی بیاید اینجا را رنگ کند
یکی بیاید سر و صدایی کند !
یکی بیاید دستگاه اکسیژن مرا وصل کند به هوایی تازه
یکی بیاید سر مرا در بیاورد از درون سطل آب باور کن دارم خفه میشوم ...
چه دردی است
من احساس میکنم
از آسمان این شهر عقرب میبارد
و توی کوچه پس کوچه های عزاداری دختر ها به پسر ها دروغ میگویند
و گرنه دلیلی ندارد ساعت سه نصف شب چشم هایم از خواب تهی باشند !
باور کنید دارند در تمام شهر بدبختی پخش میکنند
ما دسته جمعی خوشبختیم
مردمیم
باور کنید در تنهایی عمیق بدبختیم !
حرفی برای گفتن ندارم
اینجا برای چندمین شب است که نرده ها مرا نگه داشتند
آویزانم کرده اند در هذیان جوشکار !
نه !
دکتر ها را نمیفهمم
دکتر ها الان خوابیده اند
شنیده ام کابل دارد فرو می ریزد
شنیده ام در ان سوی جهان سگ ول گردی را واکسن زده اند
یکی بیاید محض رضای خدا برای آن معتاد خیابان شوش
برقی روشن کند
غذای گرمی ببرد
آب سردی
لبخندی
من دیگر تحمل درد را ندارم
باور کن
چرا همه ی اتفاق های جهان بیرون من دارند می افتند به زمین
حالا من نگرانی ام بیشتر می شود خدا میداند
شمعدانی های کوچه پس کوچه کابل مهربان
طالبان کی با داس آنهارا خواهد چید ؟
من‌نگران دوستانم هستم
که در سر تا سر دنیا نگران درخت ها هستند
من خودم از رودخانه عبور کرده ام
این دنیا بالاخره روزی تمام میشود
چرا که من تمام خواهم شد
انقدر بدبختی ریخته اند توی این شهر
که حافظ دارد بلند بلند
"عالم و آدم "
را میخواند به تنظیم کارخانه ای
به هیچ چیز بدرد بخوری نمیبینم
خدا کند شعر خوبی پیدا کنم
فردا پرستار ها و دکتر ها که آمدند برایشان بخوانم !
اما
صدای عده ای از دور دست می اید
انگار ۱۴۰۰ نفر با چوب افتاده اند به جان تاریخ
من حوصله هیچ نمایشی را هم ندارم
فردا به اقای دکتر هم میگویم
لطفا اتاق را نقاشی کن
و از او میپرسم مگر با هواپیما از آسمان عبور نمیکنند !
پس چرا من مردی را دیدم بدون چمدان با رویا هایش سقوط کرد !
فردا حتما خواهم پرسید ..

شعر و صدای
#علی_محمدی





#یک شعر...
@alimohammadi58
277 viewsعلی محمدی, 12:33
باز کردن / نظر دهید
2021-08-22 15:30:30 ‍ آخرین شعرم را بشنوید....


قطر
دارد از قطر جهان بزرگتر میشود
من‌ اما اب رفته ام
تمام جلد کتاب هارا کنده اند
از کوچه سیل سیاهی بیرون میزند ..
بالای پارک دارند بدبختی توزیع میکنند
برق هم رفته است سری بزند به خوزستان
که بالاخره آب می آید یا نه ؟!
من از مرگ برداشت درستی نداشتم
وقتی پدرم مرد در گورستان دیدمش..
چند سال آزگار است که میترسم تمام بشوم
و آن وقت
فرشته های خداوند مرا بگیرند
ببرند روبه روی میز چوبی بگذارند و در اتاقی پر از سوال برگه ای بیاورند
که تو در آن دنیا چه میکردی ؟!
و من بگویم با صدایی نزار و نزار
عده ای به نام تو مرا تهدید میکردند
کتکم میزدند
کنترلم میکردند
بیمه ام نکردند
حتی به من کار هم ندادند
باور کنید من اصلا نفهمیدم سه تار یعنی چه ؟
و حالا باید بنشینم غصه ی بچه هایم را بخورم
این زندگی آنقدر ها هم بدرد نخور نیست
ولی تا دلت بخواهد بی حساب کتاب است
مرا سه روز تمام روی اسفالت گرم خواباندند
در حکومت افتاب مرداد
در محوطه ی روز
روی نیمکتی پریشان!
تا به من امپولی برسد
تا به من حالی کنند که مملکت قانون دارد
تا به من سرم بزنند
زندگی داشت از بالای دیوار بیمارستان مرا نگاه میکرد
مرگ ته نشین شده بود
و خدا خودش شاهد است
پشت این پنجره آنقدر به شب زل زدم که از رو رفت
روز جایش رو گرفته بود
و تمام زن های زیبایی که از پشت نرده ها مرا میدیدند با بی تفاوتی و لبخندی رها رد می شدند !
من ایمان دارم از نظر هیچ کسی عبور نکرده ام
در تاریک روشنای شب
چه روزگاری شده است دوست من
مرگ آمده کنار من نشسته خونسرد
چقدر حوصله دارد
پلک هم نمیزند
من مانده ام آن دنیا به چه دردم میخورد
وقتی که تو ادعای خدا پرستی داری
باور کن خدا را دیدم تنهای تنها داشت بالای درخت ها با خودش حرف میزد
در خواب من می آید و میرود هر از گاهی
من گرسنه ام خانم پرستار
پیرمرد روبه رویی دارد با خس خس چیزی میگوید
انگار در معدن را به رویش بسته باشند!
باور کن
اقای دکتر ترا به خدا کمی از این شب کم کنید نوری بریزید
توی این اتاق
من دارم غصه میخورم
عقربه های این ساعت لعنتی دارند بازی گوشی میکنند
می ایستند
نمیروند
جنبه جوش ندارند
تیک تاکی نمیکنند !
و سرباز دیلاق بالای سرم ایستاده است
نقاش های بی سلقیه صد سال پیش
سرفه های مظفر الدین شاه را کشیده اید
خاک برسرتان !
چقدر سیگار میکشید تاریخ پر از دود شد
قبله ی عالم !
یکی بیاید اینجا را رنگ کند
یکی بیاید سر و صدایی کند !
یکی بیاید دستگاه اکسیژن مرا وصل کند به هوایی تازه
یکی بیاید سر مرا در بیاورد از درون سطل آب باور کن دارم خفه میشوم ...
چه دردی است
من احساس میکنم
از آسمان این شهر عقرب میبارد
و توی کوچه پس کوچه های عزاداری دختر ها به پسر ها دروغ میگویند
و گرنه دلیلی ندارد ساعت سه نصف شب چشم هایم از خواب تهی باشند !
باور کنید دارند در تمام شهر بدبختی پخش میکنند
ما دسته جمعی خوشبختیم
مردمیم
باور کنید در تنهایی عمیق بدبختیم !
حرفی برای گفتن ندارم
اینجا برای چندمین شب است که نرده ها مرا نگه داشتند
آویزانم کرده اند در هذیان جوشکار !
نه !
دکتر ها را نمیفهمم
دکتر ها الان خوابیده اند
شنیده ام کابل دارد فرو می ریزد
شنیده ام در ان سوی جهان سگ ول گردی را واکسن زده اند
یکی بیاید محض رضای خدا برای آن معتاد خیابان شوش
برقی روشن کند
غذای گرمی ببرد
آب سردی
لبخندی
من دیگر تحمل درد را ندارم
باور کن
چرا همه ی اتفاق های جهان بیرون من دارند می افتند به زمین
حالا من نگرانی ام بیشتر می شود خدا میداند
شمعدانی های کوچه پس کوچه کابل مهربان
طالبان کی با داس آنهارا خواهد چید ؟
من‌نگران دوستانم هستم
که در سر تا سر دنیا نگران درخت ها هستند
من خودم از رودخانه عبور کرده ام
این دنیا بالاخره روزی تمام میشود
چرا که من تمام خواهم شد
انقدر بدبختی ریخته اند توی این شهر
که حافظ دارد بلند بلند
"عالم و آدم "
را میخواند به تنظیم کارخانه ای
به هیچ چیز بدرد بخوری نمیبینم
خدا کند شعر خوبی پیدا کنم
فردا پرستار ها و دکتر ها که آمدند برایشان بخوانم !
اما
صدای عده ای از دور دست می اید
انگار ۱۴۰۰ نفر با چوب افتاده اند به جان تاریخ
من حوصله هیچ نمایشی را هم ندارم
فردا به اقای دکتر هم میگویم
لطفا اتاق را نقاشی کن
و از او میپرسم مگر با هواپیما از آسمان عبور نمیکنند !
پس چرا من مردی را دیدم بدون چمدان با رویا هایش سقوط کرد !
فردا حتما خواهم پرسید ..

شعر و صدای
#علی_محمدی





#یک شعر...
@alimohammadi58
1.1K viewsعلی محمدی, 12:30
باز کردن / نظر دهید
2021-05-03 13:12:13 ‍ دوئل
زندگی با مرگ

البته که زندگی مرگ را بارها کشته است

استفان ماریو



اینجا
رودخانه است
اینجا
رودخانه ای که چند سال آزگار است
دور کوه میگردد
نوکریش را میکند
میخواهد به دریا برسد
گرفتارش کردند
با
دیواری بی روح در بالا دست
حالا افتاده مابین
حرف و تفنگ
قیافه و رنگ
در چشم اندازی
دورتر صیادها
متنظرند..
منتظرند
تا ماهیهای خوشبختی برسند...
از راه
میدان پایین تر است
یا بالاتر فرقی به حالش نمی کند
دیپلماسی بی مورد است
سنگها
دل ندارند
احساس ندارند
ماهی ها دل ندارند
احساس اما

هویتی
عزیز
تا دلت بخواهد.


چه ظریف
چه زمخت
بگذارید
آب به زندگیش در رفتار برسد
ماهی ها به دریا
من به تویی که آن طرف اتفاق
منتظر

منتظر نوازش دستهایم هستی
باید پیامم را برسانم
تا با تو به حریم آفتاب برسیم ...


من صاحب یک شناسنامه ام
و ماهی فقط یکبار به دنیا میاید
آسمان هم یک خورشید
بهار یک فصل از سال ..
و اردیبهشت
تنها سی و یک روز است
که شاپرک بیاید و بنشیند بر عطش شنبم
آسمان به این بزرگی تنها یک ماه دارد

صندلی را بردارید
لطفا
بروید جایی دیگر
دوئل کنید

در من هزار پیامبر
به نماز ایستاده اند


مبارزه فرسایش روح است
در تلاقی زبان و شمشیر

در بلاد من
صیقلی سنگها را دست کم نگیر
بچه جان
نیمی از
زندگی شان را داده اند
تا از بالای کوه
سر خورده اند

در سراشیبی لذت
به اسم مهاجرت
وحشتناک است اینگونه زندگی
فقط بخاطر اینکه
به اندوه زمستان تن نداده باشند..



شاعر
زکریا بهار دوست اوغلی
ترجمه
بهداد پابیز نشان
دکلمه
علی محمدی
موسیقی
آندره ریو


Autumn Leaves









#یک شعر...
@alimohammadi58
1.6K viewsعلی محمدی, 10:12
باز کردن / نظر دهید
2021-04-11 15:32:53
مرگ پا گذاشته است
روی خرخره زندگی

تاریکی با تمام قدرت
از نور حرف میزند.....



#یک شعر...
@alimohammadi58
996 viewsعلی محمدی, 12:32
باز کردن / نظر دهید
2021-04-09 12:51:24
تقویم
مستمعره
باد
است .....


#یک شعر...
@alimohammadi58
987 viewsعلی محمدی, 09:51
باز کردن / نظر دهید
2021-03-28 12:47:06 ‍ چرا تو؟
تنها تو؟
چرا تنها تو از میان آدمیان ،
هندسه‌ی حیات مرا در هم می‌ریزی!
پا برهنه به جهان کوچکم وارد می‌شوی،
در را می بندی و من
اعتراضی نمی‌کنم؟!
چرا تنها تو را دوست دارم
و می‌خواهم؟

نزار قبانی....



حالا که نزار قبانی نوشیدیم
غزل نوش کنیم به روایت سید تقی سیدی....




دل تنگم و دلتنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم
عاشق نشدى ، لنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم...

كو قطره اشكى كه به پاى تو بريزم كه بمانى ؟
بى اسلحه در جنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم...

تو آن بت مغرور پيمبر شكنى، داغ نديدى
دل بسته به يك سنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم

تو تابلوى حاصل دستان هنرمند خدايى
نقاشى بى رنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم

گشتم همه جا را پى چشمان پر از شوق تو اما
فرسنگ به فرسنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم...



شاعر سید تقی سیدی
صدا علی محمدی





#یک شعر...
@alimohammadi58
607 viewsعلی محمدی, 09:47
باز کردن / نظر دهید
2021-03-03 23:01:13
تو از پیراهن به من نزدیک تری



هیچ وقت
هیچ وقت
در بالکن خانه
با پرنده ها
تنها نمی گذارمت
می ترسم

پرواز کنی
و
آن وقت من
به ادامه دریاها فکر کنم ...


شعر و صدای #علی_ محمدی


#یک شعر...
@alimohammadi58
584 viewsعلی محمدی, 20:01
باز کردن / نظر دهید
2021-03-03 23:00:41 ‍ می بوسمت ...




می بوسمت یک روز در میدان آزادی
می بوسمت وقتی که تهران دست ما افتاد
می بوسمت وقتی صدای تیرها خوابید
می بوسمت وقتی سلاح از دست ها افتاد...

می بوسمت پای تمام چوبه های دار
وقتی کبوتر روی آنها آشیان دارد
وقتی قفس تابوت مرغ عشق دیگر نیست
وقتی که او هم بال و پر در آسمان دارد...

می بوسمت پشت در سلول ها وقتی
بوی شکنجه از در زندان نمی آید!
وقتی که زخمی روی تن هامان نمی خندد!
وقتی که از چشمانمان باران نمی آید...

می بوسمت وقتی پلیس ضد شورش هم
یکرنگ با مردم سرود صلح می خواند
وقتی که نان عده ای اعدام گندم نیست!
در مزرعه، گندم سرود صلح می خواند...

من آرزوهای خودم را با تو می بینم
وقتی کنارم در خیابان راه می آیی
وقتی که شال سبز تو در باد می رقصد
یک روز می بوسم تو را بانوی رویایی!!

آغوش تو بوی بهاری سبز را دارد
تو دختری از جنس باران های خردادی..
می بوسمت!می بوسمت!می بوسمت ای عشق!
می بوسمت یک روز در میدان آزادی..




شاعر امیررضا وکیلی
صدا علی محمدی
موزیک { بابک شهرکی
{ آندره آرزومانیان








#یک شعر...
@alimohammadi58
494 viewsعلی محمدی, 20:00
باز کردن / نظر دهید