2021-08-22 15:30:30
آخرین شعرم را بشنوید....
قطر
دارد از قطر جهان بزرگتر میشود
من اما اب رفته ام
تمام جلد کتاب هارا کنده اند
از کوچه سیل سیاهی بیرون میزند ..
بالای پارک دارند بدبختی توزیع میکنند
برق هم رفته است سری بزند به خوزستان
که بالاخره آب می آید یا نه ؟!
من از مرگ برداشت درستی نداشتم
وقتی پدرم مرد در گورستان دیدمش..
چند سال آزگار است که میترسم تمام بشوم
و آن وقت
فرشته های خداوند مرا بگیرند
ببرند روبه روی میز چوبی بگذارند و در اتاقی پر از سوال برگه ای بیاورند
که تو در آن دنیا چه میکردی ؟!
و من بگویم با صدایی نزار و نزار
عده ای به نام تو مرا تهدید میکردند
کتکم میزدند
کنترلم میکردند
بیمه ام نکردند
حتی به من کار هم ندادند
باور کنید من اصلا نفهمیدم سه تار یعنی چه ؟
و حالا باید بنشینم غصه ی بچه هایم را بخورم
این زندگی آنقدر ها هم بدرد نخور نیست
ولی تا دلت بخواهد بی حساب کتاب است
مرا سه روز تمام روی اسفالت گرم خواباندند
در حکومت افتاب مرداد
در محوطه ی روز
روی نیمکتی پریشان!
تا به من امپولی برسد
تا به من حالی کنند که مملکت قانون دارد
تا به من سرم بزنند
زندگی داشت از بالای دیوار بیمارستان مرا نگاه میکرد
مرگ ته نشین شده بود
و خدا خودش شاهد است
پشت این پنجره آنقدر به شب زل زدم که از رو رفت
روز جایش رو گرفته بود
و تمام زن های زیبایی که از پشت نرده ها مرا میدیدند با بی تفاوتی و لبخندی رها رد می شدند !
من ایمان دارم از نظر هیچ کسی عبور نکرده ام
در تاریک روشنای شب
چه روزگاری شده است دوست من
مرگ آمده کنار من نشسته خونسرد
چقدر حوصله دارد
پلک هم نمیزند
من مانده ام آن دنیا به چه دردم میخورد
وقتی که تو ادعای خدا پرستی داری
باور کن خدا را دیدم تنهای تنها داشت بالای درخت ها با خودش حرف میزد
در خواب من می آید و میرود هر از گاهی
من گرسنه ام خانم پرستار
پیرمرد روبه رویی دارد با خس خس چیزی میگوید
انگار در معدن را به رویش بسته باشند!
باور کن
اقای دکتر ترا به خدا کمی از این شب کم کنید نوری بریزید
توی این اتاق
من دارم غصه میخورم
عقربه های این ساعت لعنتی دارند بازی گوشی میکنند
می ایستند
نمیروند
جنبه جوش ندارند
تیک تاکی نمیکنند !
و سرباز دیلاق بالای سرم ایستاده است
نقاش های بی سلقیه صد سال پیش
سرفه های مظفر الدین شاه را کشیده اید
خاک برسرتان !
چقدر سیگار میکشید تاریخ پر از دود شد
قبله ی عالم !
یکی بیاید اینجا را رنگ کند
یکی بیاید سر و صدایی کند !
یکی بیاید دستگاه اکسیژن مرا وصل کند به هوایی تازه
یکی بیاید سر مرا در بیاورد از درون سطل آب باور کن دارم خفه میشوم ...
چه دردی است
من احساس میکنم
از آسمان این شهر عقرب میبارد
و توی کوچه پس کوچه های عزاداری دختر ها به پسر ها دروغ میگویند
و گرنه دلیلی ندارد ساعت سه نصف شب چشم هایم از خواب تهی باشند !
باور کنید دارند در تمام شهر بدبختی پخش میکنند
ما دسته جمعی خوشبختیم
مردمیم
باور کنید در تنهایی عمیق بدبختیم !
حرفی برای گفتن ندارم
اینجا برای چندمین شب است که نرده ها مرا نگه داشتند
آویزانم کرده اند در هذیان جوشکار !
نه !
دکتر ها را نمیفهمم
دکتر ها الان خوابیده اند
شنیده ام کابل دارد فرو می ریزد
شنیده ام در ان سوی جهان سگ ول گردی را واکسن زده اند
یکی بیاید محض رضای خدا برای آن معتاد خیابان شوش
برقی روشن کند
غذای گرمی ببرد
آب سردی
لبخندی
من دیگر تحمل درد را ندارم
باور کن
چرا همه ی اتفاق های جهان بیرون من دارند می افتند به زمین
حالا من نگرانی ام بیشتر می شود خدا میداند
شمعدانی های کوچه پس کوچه کابل مهربان
طالبان کی با داس آنهارا خواهد چید ؟
مننگران دوستانم هستم
که در سر تا سر دنیا نگران درخت ها هستند
من خودم از رودخانه عبور کرده ام
این دنیا بالاخره روزی تمام میشود
چرا که من تمام خواهم شد
انقدر بدبختی ریخته اند توی این شهر
که حافظ دارد بلند بلند
"عالم و آدم "
را میخواند به تنظیم کارخانه ای
به هیچ چیز بدرد بخوری نمیبینم
خدا کند شعر خوبی پیدا کنم
فردا پرستار ها و دکتر ها که آمدند برایشان بخوانم !
اما
صدای عده ای از دور دست می اید
انگار ۱۴۰۰ نفر با چوب افتاده اند به جان تاریخ
من حوصله هیچ نمایشی را هم ندارم
فردا به اقای دکتر هم میگویم
لطفا اتاق را نقاشی کن
و از او میپرسم مگر با هواپیما از آسمان عبور نمیکنند !
پس چرا من مردی را دیدم بدون چمدان با رویا هایش سقوط کرد !
فردا حتما خواهم پرسید ..
شعر و صدای
#علی_محمدی
#یک شعر...
@alimohammadi58
1.1K viewsعلی محمدی, 12:30