از هر اجرا یه عالمه عکس برای من میفرستن رفقا. زمان که میگذره یکییکی پاک میشن.
بعضی از عکسها از همون اول معلومه که میمونن برام. این عکس برام طی کردن مسیریه که دلم میلرزه وقتی بهش نگاه میکنم. از ۱۵سالگیم که یه گیتار نایلونی خریدن برام و گذاشتمش رو پام و صداش رو درآوردم تا الان۲۰سالی میگذره.
با تمام انزجاری که از زمین و زمان دارم و تهوعآوره برام ولی میتونم بگم لحظههایی هست شاید به اندازهی یک نفس که حس خوبی دارم و نفسم که میره تو سینه و در میاد خوشحالم. راههای نرفتهای که جلوی پام هست و نگاه میکنم و پر از شوق و هیجان و اضطراب و شک و امیدوار به پیشرو نگاه میکنم.
•
این صحنه رو انگار دیده بودم سالها پیش.
•
سال دیگه کجاییم؟
پنج سال دیگه چطور فکر میکنیم؟
ده سال دیگه که به الان نگاه میکنیم چی میبینیم؟