Get Mystery Box with random crypto!

یک سال و نیم پیش بود که یکی از دوستانم درسش را توی ژاپن تمام ک | امیررضا لطفی‌پناه

یک سال و نیم پیش بود که یکی از دوستانم درسش را توی ژاپن تمام کرد و برگشت اتریش، اما قبل از رفتن گلدان مورد علاقه‌اش را به من هدیه داد. گفته بود اسمش را گذاشته «امیر» چون یکی دو دفعه‌ی دیگر هم که رفته بود سفرهای کوتاه‌مدت، آن را سپرده بود به من تا مراقبش باشم.
اکثر اوقات فراموش می‌کنم که درست‌وحسابی «امیر» را آب بدهم و به او برسم، ولی گیاه زبان‌بسته با چنگ و دندان به زندگی چنگ می‌زند و تسلیم فراموش‌کاری‌های من نمی‌شود. برخی از برگ‌هایش کمی زرد شده‌اند، ولی قد و قامت بلندی برای خودش دست‌وپا کرده و روز به روز، کمی بیشتر سوی نور می‌خزد. شاید به شلختگی من عادت کرده و هر بار آب را جیره‌بندی می‌کند که مبادا از تشنگی تلف شود.
این روزها با نگاه به «امیر»، به این فکر می‌کنم که آن دوست اتریشی یک چیزی می‌دانست که اسم مرا روی گلدانش گذاشت؛ می‌دانست که قرار است من مسئول همیشگی نگهداری از آن باشم؛ می‌دانست که امیر دنیای واقعی هم یادش می‌رود به قلب و دل و روحش آب بدهد، غم و غصه‌هایش را زیر نور آفتاب فتوسنتز کند تا به چیزهای زیبا تبدیل شوند و از میان سختی‌ها و مشکلات حسابی قد بکشد و رشد کند. این روزها هم امیر توی گلدان و هم امیر جهان انسان‌ها درگیر روزمرگی شده‌اند. هر دو سعی می‌کنند بجنگند و زنده بمانند و نفس بکشند، حداقل تا وقتی که باغبانی کاربلد پیدایش شود و هر دو امیر را از دست امیر نجات دهد.
دلم می‌خواهد بیشتر و بیشتر به هر دو امیر زندگی‌ام توجه کنم، که پژمرده نشوند، نخشکند و زندگی کنند. آخر زندگی به همین جزئیات ریز و کوچک می‌گذرد؛ با همین فراموش‌کاری‌ها بدترین مشکلات رخ می‌دهند و با همین مراقبت‌های معمولی بزرگ‌ترین زخم‌ها خوب می‌شوند.
باید مراقب امیر باشم...

#امیررضا_لطفی_پناه
@amirreza_lotfipanah