Get Mystery Box with random crypto!

#تن‌پوشی‌از‌هوس #مسیحه_زادخو #پارت_۱۲ (غزل) چند روزی گذشت | آموزش زناشویی

#تن‌پوشی‌از‌هوس
#مسیحه_زادخو
#پارت_۱۲
(غزل)
چند روزی گذشت
باسمیه رفتم خرید چند لباس وچیزهایی که لازم داشتم چند مدل
تاب دامن و
تاب شلوارک
چیزای دیگه خوشم اومد خریدم بدم نیومد بپوشم
عمارت هم کسی
نبود دکترصب میرفت شب میادش
آقای رادپول همه روحساب کرد به سمیه داد
هرچه به سمیه گفتم
واصرارکردم
فایده ای نداشت
وقتی سمیه ازآقای راداجازه گرفت بریم خرید غزل لباس احتیاج
داره دیدم صداش زد من توحیاط منتظرش موندم
که بیاد
فک کنم همون موقع بهش پول داد
خلاصه چند روزی گذشت و همچنان منتظر
اما آقای رادهنوز حرفی نزده بود رفتم ملاقات بابابهش گفتم
جام راحته کجام
بهش گفتم
آقای رادقراره کمکم کنه اما کی وچه وقت نمی دونم ؟
باباازاینکه من جام خوب بود خوش حال بود
باراننده برگشتم عمارت
صبح جمعه توی اتاقم بودم
حوالی صبح بلند شدم وسریع یه دوش گرفتم برگشتم اتاقم
...بلوزوشلوای که به تازگی خریده بودم روپوشیدم
موهاموسشوارکشیدم دم
اسبی محکم بستم
بلندیش بااین حال که بالا بسته بودم تازیر باسنم بود
پرپشت
ومواج فرهای درشت وجالبی داشت انتهاش
.کنارصورتم سمت راست یه کمی که
کوتاه تربود روآزادگذاشتم جلوه ی قشنگی داشت
...خیلی اهل آرایش نبودم
ازاتاقم
زدم بیرون
میدونستم آقای رادهمیشه 9صبحونه میخورن اما به تنهایی
ازوقتی من
اومده بودم همیشه باهم میخوریم
پرستاروخدمتکاراتوآشپزخونه میخورن
سمت اتاقش میرفتم
پرستارش گفت:
_ توی حیاطه
منم بدون حرفی سمت حیاط رفتم
هوای نسبتاتمیزی
بود
نزدیک پله ها بود
سمتش رفتم وآروم گفتم :
_ صب بخیرعموجون
برگشت گفت :
_ صب بخیرخانم زیبای این عمارت
کمی مغذب میشدم اینطودی حرف میزد
سکوت کردم نفس به سینه دادم و اب دهنمو قورت دادم
دسته ی ویلچروگرفتموگفتم :
_ باصبحونه چطورید عمو؟ دونفره ؟
-منتظرت بودم غزل با لبخند گفتم :
- مغذرت میخوام که دیراومدم ؟
با لبخند موقر و زیبایی گفت :
-نه منم خواستم ازاین هوالذت ببرم

رمان جدید و جذاب #تن_پوشی_از_هوس رو هر روز ساعت 18:30 از کانال دنبال کنید.

@amuzeshe_zanashueP