2022-04-20 17:02:01
#تنپوشیازهوس
#مسیحه_زادخو
#پارت_۶
لینک قسمت اول
https://t.me/amuzeshe_zanashue/29527
باز به ترس و لرز افتادم
خدای من نمیتونستم تو چشاش نگاه کنم
با منو من گفتم :
_ بله میدونم بابابهم گفتن
که چهاتفاقی افتاده در جریان بودم
نفس به سینه دادم و ادامه دادم :
_ بابام یه مشکلی براش پیش اومده اون ازم خواست بیام پیش
شما
تکیه به صندلیش دادوگفت:
_ پدرتونو نمی شناسم دخترخانم ...الانم وقتمونگیرین کلی
بیماردارم ...
با لحن کاملا ملتمسی که تو خودم سراغ داشتم گفتم :
_ آقای دکترلطفامیخوام آقایراد پدرتونو وببینم ایشون پدرمو کامل میشناسه
خیلی بیتفاوت و خشک گفت:
-پس چرااومدین پیش من برید پیش پدرم شاید کمک کردن ؟
با لحن ملتمسی در حالی که نگاهم بهش بود و کولمو رو کتفم جابه جا کردم گفتم :
-شمارشونوگرفتم اما خاموش بود... ....
-دوباره بگیرین کی گرفتین ؟
-صبح
نفسی بیرون داد
-صبح پدرم فیزیوتراپی بودن الان بگیرین ....
وتک ابرویی باالانداخت وگفت:
_ ویزیت دادین ؟
آب دهنموقورت دادم وگفتم:
_ بله آقای دکتر
گوشی روبرداشت دکمهای روزد وگفت :
_ لطفاویزیت این خانموبدین بهش
..بیماربعدی لطفا...
خیلی محترمانه با این کارش و خواست برم بیرون مزاحمت ایجاد کنم حالم ازش بهم خورد
هیچی نگفت
سرشوانداخت پایین زل زد به برگه ی رومیزکه باگفتن اجازه ای
اومدم بیرون ...
نفس عمیقی کشدیم وسمت منشی رفتم پشت چشمی نازک
مقابلش ایستادم کمی به خودم جرات دادم و گفتم :
_ دکتر گفتن پولمو استرداد کنین
بی هیچ حرفی روی میزگذاشت که برداشتم گفت:
_ کارت شد ؟
سعی کردم لبخندی بزنم البته تلخ گفتم :
_ فعلا نه !
هیچی نگفت منم سریع مطبوترکردم جای خلوتی پیداکردم
موبایلموازجیب کیفم درآوردم شماره ی آقای رادوگررفتم ...بعدازچندبوق صدایی تو گوشم پیچید
صدام میلرزید با منو من گفتم :
گفتم :
_ جناب راد...؟
-بله بفرماید
-ببخشید آقای راد مصدع اوقاتتون شدم امیدوارم مزاحمتون نشده باشم
پرسشگر و متفکرانه
-شما؟ به جا نمیارم
-من غزلم غزل مدرس
متفکرانه گفت :
_ مدرس ؟ناصرمدرس ناصرپدرته دخترم
رمان جدید و جذاب #تن_پوشی_از_هوس رو هر روز ساعت 18:30 از کانال دنبال کنید.
@amuzeshe_zanashue
2.9K views14:02