2022-04-24 17:02:01
#تنپوشیازهوس
#مسیحه_زادخو
#پارت_۱۴
نگاهی به غزل انداختم
سرش پایین بود وسوسهی دیدنش یک لحظه قلقلکم داد
این کوچولو زیبا بهنظر میرسید
اصلا یک لحظه سرشو برنداشت چقد خجاتی بنظر رسید
بالبخندی گفتم:
_ گردنت دردگرفت خانم کوچولو
سرشوبرداشت
متعجب نگاهم کرد و من نگاهم تو نگاهش بود خیره و پر رو بدون خجالت
واقعا تو نگاهم زیبا بود بیبیفیس
با لحنی متعجب گفت:
_ بله ؟
منم لبخندی زدمو گفتم:
اینقد سرتوانداختی آرتروزمیگیری
هیچی نگفت دوباره سرشوانداخت ، چیزی نگفتم
بیخیالش و بیتفاوت سمت اتاقم رفتم
آماده شدم
ورفتم پیش شیرین .
دوسه روزی گذشت
صبح میرفتم بیمارستان بعضی وقتاکه مریض کم داشتم میامدم خونه
اما این روزا یه نیروی کششی عجیبی منومیکشید خونه
دوباره ساعت 3میرفتم مطب
مطب چهارشنبه صب میرفتم
کلینیک که هروز صبحها تا دو بودم
عصرش میرفتم کارخونه پنج شنبه هاهم که
ازصب میرفتم شرکت وکارخونه رواداره میکردم
ازروزای پنج شنبه متنفربودم
هرچند حرفهام نبود
سررشته ای نداشتم
تواین یه سال حرفهای شده بودم .
هفتهای یکی دوروزش خصوصا جمعه ها باشیرین میگذروندم ....
ظهر اومدم خونه
میدونستم بابا الان نیست رفته فیزیوتراپی که سمیه روهم ندیدم
سمت اتاقم میرفتم یه دوش بگیرم
یه دفه غزل ازاتاق روبهروی اتاقم
اومد بیرون
یه تاپ دامن مشکی تنش بود موهاشم بافت که سمت جلوبود تامنودید
سریع سرشوانداخت پایین ازجلوم ردشد
آروم گفتم:
_ غزل ...؟
برگشت نگام کرد منتظر بود
نفس به سینه دادم لب تر کروم و گفتم :
/ بیا
جلواومد در چند قدمی من ایستاد و با لحنی کمی دست پاچه گفت:
_ کاری داشتین دکتر؟
-بلدنیستی سلام کنی ؟
سرشوانداخت پایین
اب دهنمو قورت دادم
این دست و پا کرد و با لحنی پوزخند گفتم :
هووکم ؟؟
آروم زمزمه کرد :
_ سلتم
زل زده بودم بهش
جوابشو ندادم
اما نگاهی به اطراف گذرا انداختم و گفتم :
_کسی خونه نیست سمیه کو?
با پرویی نگاهمکرد اب دهنشو قورت داد و گفت:
_ حالا که سلام کردم اما جوابی نشنیدنم دکتر
لبخندی زدم گفتم:
_ حاضر جواب هم که هستی
لب ترکرد
فقط پرو نگاهم کرد هیچی نگفت
جدی شدم و گفتم :
_ گفتم سمیه کو؟
-سمیه تاربع ساعت پیش آشپزخونه بود پدرتونم که فیزیوتراپی بودن
رمان جدید و جذاب #تن_پوشی_از_هوس رو هر روز ساعت 18:30 از کانال دنبال کنید.
@amuzeshe_zanashue
1.4K views14:02