یکی از ترفندهای روانشناختی در دوره شوروی که آدمها به طور خودک | Anarchonomy
یکی از ترفندهای روانشناختی در دوره شوروی که آدمها به طور خودکار به کار میبستند تا واقعیت رو انکار کنند «توسل به رنج جمعی» بود. مثلا واقعیت این بود که باید برای خرید کالباس دولتی سه ساعت صف وایساد، و این در شأن هیچ کسی نیست. اما چون همه تو همون صف بودند، و حتی وقتی به عنوان مهمان به خونه خالهت هم میرفتی، و میدیدی پسرخالهت خونه نیست، مادرش بت میگفت رفته کالباس دولتی بگیره، میتونستی به خودت بگی زندگی در روسیه این است، نه اینکه زندگی من این باشد. مابقی کار به عهده دستگاه پروپاگاندا بود که بگه در خارج از روسیه هم مردم در صف هستند، ولی برای آب و گندم، نه کالباس. و با اتکاء به اون پروپاگاندا میتونستی بگی خود زندگی این است، نه فقط زندگی در روسیه، و نه فقط زندگی من در روسیه. این ترفند اونجاهایی که مجموعه کوچکتر میشد، تضعیف میشد. مثلا وقتی میگفتند کارمندان فلان اداره باید این هفته اداره رو ول کنند و به فلان روستا مراجعه کنند و کمک کنند واکسن زدن گاوها سریعتر انجام بشه. چون اونجا دیگه بحث «همه» نبود. بحث کارمندان یک اداره بود. و معنیش این بود که زندگی ما کارمندان اداره فلان اینطور است. تا اینکه مجموعه همینطور کوچکتر و کوچکتر میشد، و طرف توی لیست تیرباران قرار میگرفت. اونجا دیگه اصلا نمیشد گفت زندگی من و عدهای از مردم، اینطور است. دیگه فقط زندگی خودش بود که اینطور شده بود. «انسان قابلیت این رو داره که تا آخرین مرحلهای که به تکافتادهترین مفلوک عالم تبدیل بشه، فلاکت خاص خودش رو یک فلاکت عام جا بزنه». این رو یه جا بنویسید و گهگاه بش نگاه کنید. اون بیرون ازینها زیاد هست. مثل کسانی که وقتی پخمهترین حامیان قدرت هم نماز جمعه رو بایکوت میکنند، باز توش شرکت میکنند، که همونایی هستند که باور کردهاند تورم همهجای دنیا هست! و تا طناب دور گردن خودشون نیفته نمیفهمن داخل چه مخمصهای بودن. اما دیدن اینها کافی نیست. آدم نیاز به یادآوری به خود هم داره، تا حواسش باشه چیزهایی که داره تحمل میکنه، داره تحمل میکنه چون زندگی همین است، یا داره تحمل میکنه چون زندگی در سیاهچال همین است؟