Get Mystery Box with random crypto!

اتاق تاریک بود. ننه پیرهن چراغ را درآورد و پایه‌اش را برد که ن | اندیشه

اتاق تاریک بود. ننه پیرهن چراغ را درآورد و پایه‌اش را برد که نفت بخرد. بوی عطر آبگوشت لیمو عمانی خانهٔ همسایه، اتاق‌مان را پر کرده بود. بابام با بوی ترشیدهٔ نان آمد. به من گفت: «امشب شب جمعه س. یه سوره قرآن برای مرده‌هامان بخوان.»
گفتم: «گلوم خیلی درد میکنه.»

بابا به اصغر گفت که بخواند. می‌دانستم که اصغر بلد نیست. بابا قلک را که دید، آن را برداشت و تکان داد و به من گفت: «وقتی زیاد شد، به من بدش قرض، باشد؟»
گفتم: «باشد.»

از دور صدای اذان می‌آمد. بابا صلوات فرستاد. فاطی به آهنگ گوشت‌کوب خانهٔ همسایه می‌رقصید. جاده‌های حاشیهٔ گلیم تاریک بود و ماشین اصغر چراغ نداشت. ننه هنوز نیامده بود. شاید به او نسیه نداده بودند.

علی‌اشرف درویشیان،
فـصل نـان
ـــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe