Get Mystery Box with random crypto!

نقدی اجمالی بر داستان کوتاه معصوم اول نوشته ی هوشنگ گلشیری ج | ساحل آرزوهای من ...

نقدی اجمالی بر داستان کوتاه معصوم اول
نوشته ی هوشنگ گلشیری
جنگ مدرنیسم و سنت
قسمت دوم



نقش گواهی دهنده: راوی صحت داستان، میزان دقت در نقل روایت، قطعیت مربوط به رخدادها، منابع اطلاعاتی و امثال این ها را تایید می کند.
گاها نیز خودش را در مرکز ثقل منابع اطلاعاتی قرار می دهد.
"حالا از خودم بشنو. این را که دیگر نمی شود گفت از این و آن شنیدم. شبش بود. تازه چشمم گرم شده بود... پشت به دیوار ندادم. می دانستم که از تن دیوار بود که صدا می امد."
نقش ایدوئولوگ: راوی داستان را قطع می کند تا توضیحات و تفاسیر آموزنده و مرتبط با خرد عمومی داستان را بیان کند.
"حالا خواهی گفت: مگر نمی‌شد با یک لگد حسنی را بیندازند و راحت بشوند؟ اما مگر یادت نیست که خیلی جاها کدویی، کله خری، چیزی را می‌گذارند سر یک‌تکه چوب، یا اگر تازه بذر پاشیده باشند و آلبالوها رنگ گرفته باشد چند تا بچه را می‌فرستند صحرا تا هوار بکشند یا سنگ بپرانند؟ پرنده‌ها مگر می‌گذارند تخم ریشه بدواند و نیش بزند و برگ و بار پیدا کند؟ تازه بچه‌ها چی؟ یعنی خود مادرها بدشان نمی‌آید چیزی باشد که تا بچه‌ها دهن باز می‌کنند، یا نحس می‌شوند اسمش را ببرند و جان خودشان را راحت کنند."
گلشیری در معصوم اول سعی کرد تا با تکنیک درنگ و ایجاد بسامد، تاثیر روایت را بر مخاطب داستان بیشتر و بیشتر کند.
استفاده از <بسامد مکرر> یعنی بیان دو یا چندباره ی اتفاقی که فقط یک بار رخ داده است: 《گذاشتن کلاه و سبیل برای حسنی توسط عبدالله که فقط یک بار اتفاق افتاده ولی دوبار آن را در متن داستان تکرار می کند》 و 《تکرار دوباره ی صدای به زمین خوردن کنده》 از شاخص ترین استفاده های بسامد مکرر در داستان است.
از طرفی دیگر 《تغییر مسیر زن های روستا به صحرا از ترس حسنی》 اتفاقی ست که بارها رخ می دهد؛ اما در متن داستان تنها یک بار به آن اشاره شده است و این شاخص ترین شکل استفاده از <بسامد بازگو> در روایت داستان است.
گلشیری همچنین با ایجاد درنگ در روایت داستان، سعی می کند تا تاثیرپذیری آن را بیشتر کند.
جایی که او روایت داستان را قطع می کند تا نظریه ی خودش درباره ی ننه صغری را بیان کند،از نمونه های استفاده از درنگ در روایت داستان است. و پس از بیان نظریه، راوی به ادامه ی روایت می پردازد.
اما از نظر تئوری جامعه شناسی داستان، معصوم اول می خواهد درباره ی چه چیز صحبت کند؟
بسیاری از منتقدین معتقدند که با توجه به رمزآلود بودن حسنی در سراسر داستان و فضای تیره و تار قصه، گلشیری می خواهد درباره ی خفقان سیاسی حاکم بر جامعه حرف بزند.
اما من به شخصه اعتقاد دارم که نویسنده سعی دارد در این داستان بر علیه خرافه پرستی و تقدس گرایی صحبت کند و شک مخاطب را علیه جریانات خرافی برانگیزد.
همان طور که از ابتدای داستان می دانیم، حسنی یک مترسک است که مانند تمام مترسک های عادی در مزرعه برای ترساندن پرنده ها و جانوران به کار رفته بود.
اما عبدالله از سرِ مستی "در یک غروب جمعه" که از کنار "قبرستان" رد می شده است، تصمیم می گیرد تا برای حسنی چشم و سبیل و کلاه بگذارد.
در واقع از یک جریان طبیعی، یک جریان ماورایی بسازد. و همین جریان ماورایی که می بایستی در خدمت جامعه باشد، تبدیل به عنصر وحشتی جامعه می شود.
و با این که جامعه از حسنی وحشت دارد، اما باز آن را مقدس می شمارد. چرا که "جنازه های خودشان را گرداگرد حسنی دفن می کنند."
این مساله دقیقا همان وحشت مقدسی ست که در جوامع سنتی و نیمه سنتی بسیار می توان نمونه های آن را یافت.
از خود دین و عناصر مرتبط با آن، تا عناصر ماورایی که با دلیل یا بی دلیل به دین پیوند داده می شوند، با آن که موجب وحشت در بین مردم می شوند، اما همچنان مقدس شمرده می شوند.
اما نقطه ی اوج داستان آن جایی است که عبدالله خودش دست به کار می شود تا دلیل رمزآلودگی حسنی را کشف کند. اما به دست حسنی زخمی می شود و می میرد.
این اتفاق موید نمادی ست که نیچه نیز بر آن تاکید داشته است.
نیچه معتقد بود دروغ ها و خرافاتی که جامعه ایجاد می کنند، روزی آن چنان بزرگ، دور از دسترس و باور پذیر می شوند که نهایتا جامعه ی ایجاد کننده ی آن هم در مقابلش ضعیف شده و با قدرت گرفتن آن دروغ، جامعه از بین می رود. (در انتها دروغ والدین خودش را می خورد.)
در معصوم اول، گلشیری سعی دارد با زبانی مدرن به جنگ سنت ها برود و با ایجاد شک در ذهن خواننده، مفاهیم و برداشت های سنتی را سست، پوچ، دروغین و ساختگی بیان کند.
در واقع معصوم اول نمایش جنگ مدرنیسم و سنت در فضای نیمه سنتی-نیمه مدرن ایران در دهه ی چهل شمسی است.



#اردشیر_هادوی_لولتی


T.me/ardeshirhadaviloleti