Get Mystery Box with random crypto!

از نوشته‌های بدون فکر: در این مدت (کدام مدت؟ منظورم کدام برهه | تلخ همچون چای سرد

از نوشته‌های بدون فکر:

در این مدت (کدام مدت؟ منظورم کدام برهه است؟ می‌دانم و نمی‌دانم و نمی‌خواهم که بشمارم) وقتی روی زمین افتاده بودم و سرم به سمت آسمان نمی‌چرخید و تنها دیوارهای اطرافم را می‌دیدم، بارها در ذهنم برای خودم روزهایی را تداعی می‌کردم که در همین وضعیت بودم اما یک جایی و یک زمانی بلند شده بودم؛ چون آن چراغ را از دور دیده و تمام راه را دویده بودم.
در همین مدت معلوم و نامعلوم چندباری صدایی از دور، دم گوشم شنیدم. بلند شدم. در مسیری که گمان می‌کردم چراغی تهش است دویدم. اما چند قدم جلوتر فهمیدم دروازه‌ها بسته است.
از بسته بودن دروازه‌ها و نبودن چراغ‌هایی که برای من بوده گله ندارم. اصلا از چیزی گله ندارم. ولی چیزی که دوباره من را در محاصره‌ی دیوارها انداخته امیدی بوده که در حلبی ناامیدی جا خوش کرده.
اما می‌دانم چیزی که باعث می‌شود دوباره سرم را بالا بگیرم، آسمان را نگاه کنم و راه را آرام یا به دو بروم، دستانم است. دستان عزیز روی زانوانم. دستان عزیزم که همیشه همدیگر را گرفته‌اند و قفل شده‌اند دور کمرم و برایم نوشته‌اند: تو خوب و کافی هستی!