2022-05-08 19:34:45
•
یکی از چیزهایی که ما را در هر برههای از زندگی، از تاریکی میرهاند، مرورِ “رو پای خود ایستادن”هایمان است. آنوقتها که مستقلبودن را با همهی سختیهایش به وابستگیهای زجرآور ترجیح دادیم، آنوقتها که کَندیم تا رها شویم؛ که رهایی منجر به استقلالمان شود و دستمان توی جیبمان برود تا دلخواههای حداقلیمان را هرچند ناچیز و ارزان، خودمان بخریم.
من مرید اصطلاح دسترنجام. همسایهی خانهی مادربزرگم که معلم جبر بود، همیشه شعری داشت که میگفت:
«دسترنج میره رو طاقچه
شادی میآد تو باغچه.»
دسترنج در خودش پیشینه دارد و سختی، اما روشناییبخش است و بالنده. ما، ایستادن روی پای خودمان را انتخاب نکردیم که به عزیزانمان پشت کنیم، ما به خودمان رو آوردیم و تصمیم گرفتیم دسترنجهایمان را هرروز و هرشب نظر بیندازیم و خاکشان را بگیریم. یعنی یکشبی با خودمان قرار کردیم مستقل باشیم و منتظر اینوآن و جهان نمانیم.
ما اگر بر این قضیه آگاه باشیم که به هیچکس و هیچچیز احتیاج نداریم و خودمان، شده با جانکندن و شبگریهداری و سرخی صورت باید گلیممان را از آب بیرون بکشیم، تاریکی احتمالن خودش کم میآورد و میرود.
من گمان میکنم آدم مستقل پس از چندی دیگر از هیچچیز نمیترسد، و از ناکامیها و نهشنیدنها آنچنان نمیهراسد.
نگاه به دسترنجها، یعنی تو در این جهان حضور داشتهای و جایی از این جهان را تغییر دادهای و مثل نیاکانت برای بقا جنگیدهای؛ هر چند که شاید بهوفور و به ناحق رنجیدهای.
تاریکی برای آدمی مترادف با خیلی چیزهاست؛ با غمها، خشمها، اضطرابها، ناملایمتیها، فقدان و....
استقلال زور جنگیدن با اینها را دارد، نداشتهباشد هم بالاخره یککاری از دستش برمیآید. من اطمینان دارم.
•
@BaEmad
1.2K viewsAtiye M, 16:34