Get Mystery Box with random crypto!

آواها و فریادهای خیل عظیم سربازان به هیجان آمده ایران چنان رعب | آواز قو🦢

آواها و فریادهای خیل عظیم سربازان به هیجان آمده ایران چنان رعب انگیز و وحشتناک بود که پشت هر دشمنی را به لرزه می انداخت


هنگامیکه نخستین تیغه های پرتوی گرما بخش خورشید ، بر زمین سرخ رنگ میدان جنگ تابید و از خون های ریخته شده سربازان دو طرف ، هنوز بخار بر میخاست ، احمد پاشا و سردارانش با شگفتی متوجه شدند در برابر سپاهی پولادین و استوار ایستاده اند که چنانچه به همین منوال ادامه دهند حتی یک سرباز ترک ، بر جای نخواهد ماند ، لذا با سراسیمگی و وحشت زده از سنگرهای خود که در بیرون شهر قارص کنده بودند بیرون آمده و به درون دژ شهر خزیدند ، نادر هنوز از بالای تخت روان نظاره گر میدان جنگ بود و نعره هایش شنیده می شد


چند روز بعد ، پس از عقب نشینی احمد پاشا بدرون دژ ، تیره های لزگی به فرماندهی احمد جغتائی که با نادر سرِ ستیز و جنگ داشت به پشتیبانی از احمد پاشا ، پنهانی از دروازه باختری (غربی) دژ ، وارد شهر شده و آماده دفاع شدند ، با گذشت یک هفته ، دژ قارص مانند نگین انگشتری به محاصره سپاهیان ایران در آمد


احمد جغتائی و سرداران همراهش ، با مشاهده نیروهای در هم ریخته احمد پاشا ، وقتی متوجه شدند نیروهای احمد پاشا فقط در طول چند ساعت از سپاه ایران شکست خورده اند روحیه خود را باخته و رفته رفته این اندیشه در میان آنان پدید آمد که ما ، چرا بخاطر صفی میرزا باید خود را به کشتن دهیم و اختلاف نادر با عثمانیان چه ارتباطی به ما دارد ، این بود که به این نتیجه رسیدند که پنهانی ، پیکی به نزد نادر بفرستند و قول دهند که دروازه های شهر را باز کنند و در مقابل ، نادر نیز از گناهان آنان گذشت نماید


شبی از شب ها که پاسداری از یکی از دروازه های شهر به عهده لزگیان بود ، آرام و بی صدا دروازه شهر گشوده شد و نادر را آگاه ساخته و خود از داخل دژ ، به بیرون آمدند


احمد پاشا که از خیانت لزگی ها آگاه شده بود بسرعت دروازه دژ را بست و از نفوذ سپاهیان ایران بدرون شهر جلوگیری کرد ، لزگیان نیز آرام آرام در حال دور شدن از قارص بودند و بطرف زادگاه خود حرکت می کردند که ناگهان با سپاه نادر مواجه شدند


نادر که از طایفه لزگی ها بشدت کینه به دل داشت و خسارات زیادی از آنان دیده بود دستور داد آنها را تعقیب و بدون هیچ ترحمی بکشند ، دستور نادر بسرعت اجراء و تمامی لزگیان که در تاریکی شب ، در میان کوه و دشت پراکنده بودند شربت مرگ نوشیدند


از آن طرف احمد پاشا که تا کنون در هیچ جنگی شکست نخورده بود و سرداری بد خلق و بد رفتار بود و نام وی در اروپا ، لرزه بر اندام هر مدافعی می انداخت و به اصطلاح برگ برنده سلطان عثمانی بود ، اینک مانند موشی به تله افتاده بود و از ننگ این شکست ، بی حوصله و خشمگین شده بود ، شروع به آزار سربازان خود و مردم شهر که از محاصره به تنگ آمده بودند نمود