2022-08-02 09:29:59
#پارت۵۷۸
گرچه یکی " دو باری نامحسوس این کار را کرده بود.. ! اما.. .
دستم و عقب کشیدم ! من اهل اینکارا نبودم..
گوشی دوباره ویبره رفت ! یه سری شماره رو
صفحه نقش بسته بود و باز نوشته شده بود ناشناس..
بیخیال گوشی شدم و برای اینکه دوباره وسوسه نشم " به سرعت از اتاق خارج شدم..
--------------------------------------------------------------------
---------------------------------
با خستگی صورتم و به دستم تکیه دادم و به
استاد چشم دوختم.. حالم از این کلاس های جمع
بندی به هم می خورد..
این دیگر چه صیغه ای بود ؟؟؟! گوشیم لرزید.. دست تو جیب مانتوم کردم
و نگاهی به گوشی انداختم.. اس ام اس از کوهیار بود : پایین منتظرتم..
نیشم باز شد ! دیگر خسته نبودم.. کسل هم
نبودم ! فقط دیگر حوصله ی درس و نداشتم..
دستی به موهام کشیدم.. اینطور که معلومه موهام به هم نخورده و همه چی مرتبه.. !!
کلافه چشم
به استاد دوختم.. پس چرا کلاس و تعطیل نمی کرد..؟؟
عزیزای دلم رمان اسیر_سرنوشت خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان اسیر سرنوشت رو میخوام براشون ارسال بشه
@tabliq660
3.8K views06:29