2022-05-04 21:32:17
من ماندم و یک بغض که باران شدنی نیست
یک تکه نمکزار که گلدان شدنی نیست
چل سال نشستم که مگر باز شود باز...
این بافهی گیسو که پریشان شدنی نیست
زخمی که مرا سخت گرفتهاست در آغوش
آنقدر عمیق است که درمان شدنی نیست
از سلسلهی غم به چه حیلت بگریزم
این برج کهنسال که ویران شدنی نیست
روزی که رها باشم از اندوه... از اندوه...
روزی است که در عالم امکان،شدنی نیست
غولی که خودم ساختمش در دل و در جان
آنقدر هیولاست که انسان شدنی نیست
پیغمبر مایوس!به این شهر پشیمان،
برگرد!که نفرین تو طوفان شدنی نیست
#اعظم_سعادتمند
@azamsaadatmand
180 views18:32